مور و مار

مور و مار با مور گفت مار، سحرگه بمرغزار کاز ضعف و بيخودي، تو چنين خردي و نزار همچون تو، ناتوان نشنيدم بهيچ جا هر…

ادامه مطلب

هرچه باداباد

هرچه باداباد گفت با خاک، صبحگاهي باد چون تو، کس تيره روزگار مباد تو، پريشان ما و ما ايمن تو، گرفتار ما و ما آزاد…

ادامه مطلب

آتش دل

آتش دل به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر که هر که در صف باغ است صاحب هنريست بنفشه مژده نوروز ميدهد ما را شکوفه…

ادامه مطلب

اي مرغک

اي مرغک اي مرغک خرد، ز اشيانه پرواز کن و پريدن آموز تا کي حرکات کودکانه در باغ و چمن چميدن آموز رام تو نمي…

ادامه مطلب

پايه و ديوار

پايه و ديوار گفت ديوار قصر پادشهي که بلندي، مرا سزاوار است هر که مانند من سرافرازد پايدار و بلند مقدار است فرخم زان سبب…

ادامه مطلب

جولاي خدا

جولاي خدا کاهلي در گوشه اي افتاد سست خسته و رنجور، اما تندرست عنکبوتي ديد بر در، گرم کار گوشه گير از سرد و گرم…

ادامه مطلب

ذره و خفاش

ذره و خفاش در آنساعت که چشم روز ميخفت شنيدم ذره با خفاش ميگفت که اي تاريک راي، اين گمرهي چيست چرا با آفتابت الفتي…

ادامه مطلب

سفر اشک

سفر اشک اشک طرف ديده را گرديد و رفت اوفتاد آهسته و غلتيد و رفت بر سپهر تيره هستي دمي چون ستاره روشني بخشيد و…

ادامه مطلب

عمر گل

عمر گل سحرگه، غنچه اي در طرف گلزار ز نخوت، بر گلي خنديد بسيار که، اي پژمرده، روز کامراني است بهار و باغ را فصل…

ادامه مطلب

کمان قضا

کمان قضا موشکي را بمهر، مادر گفت که بسي گير و دار در ره ماست سوي انبار، چشم بسته مرو که نهان، فتنه ها به…

ادامه مطلب

گل سرخ

گل سرخ گل سرخ، روزي ز گرما فسرد فروزنده خورشيد، رنگش ببرد در آن دم که پژمرد و بيمار گشت يکي ابر خرد، از سرش…

ادامه مطلب

ناتوان

ناتوان جواني چنين گفت روزي به پيري که چون است با پيريت زندگي بگفت، اندرين نامه حرفي است مبهم که معنيش جز وقت پيري نداني…

ادامه مطلب

همنشين ناهموار

همنشين ناهموار آب ناليد، وقت جوشيدن کاوخ از رنج ديگ و جور شرار نه کسي ميکند مرا ياري نه رهي دارم از براي فرار نه…

ادامه مطلب

آرزو ها

آرزو ها اي خوش اندر گنج دل زر معاني داشتن نيست گشتن، ليک عمر جاوداني داشتن عقل را ديباچه اوراق هستي ساختن علم را سرمايه…

ادامه مطلب

اين قطعه را براي سنگ مزار خودم سروده ام

اين قطعه را براي سنگ مزار خودم سروده ام اينکه خاک سيهش بالين است اختر چرخ ادب پروين است گر چه جز تلخي از ايام…

ادامه مطلب

پيام گل

پيام گل به آب روان گفت گل کاز تو خواهم که رازي که گويم به بلبل بگوئي پيام ار فرستد، پيامش بياري بخاک ار درافتد،…

ادامه مطلب

حقيقت و مجاز

حقيقت و مجاز بلبلي شيفته ميگفت به گل که جمال تو چراغ چمن است گفت، امروز که زيبا و خوشم رخ من شاهد هر انجمن…

ادامه مطلب

ذره

ذره شنيده ايد که روزي بچشمه خورشيد برفت ذره بشوقي فزون بمهماني نرفته نيمرهي، باد سرنگونش کرد سبک قدم نشده، ديد بس گرانجاني گهي، رونده…

ادامه مطلب

سيه روي

سيه روي بکنج مطبخ تاريک، تابه گفت به ديگ که از ملال نمردي، چه خيره سر بودي ز دوده، پشت تو مانند قير گشته سياه…

ادامه مطلب

عيبجو

عيبجو زاغي بطرف باغ، بطاوس طعنه زد کاين مرغ زشت روي، چه خودخواه و خودنماست اين خط و خال را نتوان گفت دلکش است اين…

ادامه مطلب

کوته نظر

کوته نظر شمع بگريست گه سوز و گداز کاز چه پروانه ز من بيخبر است بسوي من نگذشت، آنکه همي سوي هر برزن و کويش…

ادامه مطلب

گل و خار

گل و خار در باغ، وقت صبح چنين گفت گل به خار کز خويش، هيچ نايدت اي زشت روي عار گلزار، خانه گل و ريحان…

ادامه مطلب

نغمه خوشه چين

نغمه خوشه چين ز درد پاي، پيرزني ناله کرد زار کامروز، پاي مزرعه رفتن نداشتم برخوشه چينيم فلک سفله، گر گماشت عيبش مکن، که حاصل…

ادامه مطلب

ياد ياران

ياد ياران اي جسم سياه موميائي کو آنهمه عجب و خودنمائي با حال سکوت و بهت، چوني در عالم انزوا چرائي آژنگ ز رخ نميکني…

ادامه مطلب

احسان بي ثمر

احسان بي ثمر باريد ابر بر گل پژمرده اي و گفت کاز قطره بهر گوش تو آويزه ساختم از بهر شستن رخ پاکيزه ات ز…

ادامه مطلب

اين قطعه را در تعزيت پدر بزرگوار خود سروده ام

اين قطعه را در تعزيت پدر بزرگوار خود سروده ام پدر آن تيشه که بر خاک تو زد دست اجل تيشه اي بود که شد…

ادامه مطلب

پيک پيري

پيک پيري ز سري، موي سپيدي روئيد خنده ها کرد بر او موي سياه که چرا در صف ما بنشستي تو ز يک راهي و…

ادامه مطلب

خاطر خشنود

خاطر خشنود بطعنه پيش سگي گفت گربه کاي مسکين قبيله تو بسي تيره روز و ناشادند ميان کوي بخسبي و استخوان خائي بداختري چو تو…

ادامه مطلب

رفوي وقت

رفوي وقت گفت سوزن با رفوگر وقت شام شب شد و آخر نشد کارت تمام روز و شب، بيهوده سوزن ميزني هر دمي، صد زخم…

ادامه مطلب

شاهد و شمع

شاهد و شمع شاهدي گفت بشمعي کامشب در و ديوار، مزين کردم ديشب از شوق، نخفتم يکدم دوختم جامه و بر تن کردم دو سه…

ادامه مطلب

غرور نيکبختان

غرور نيکبختان ز دامي ديد گنجشگي همائي همايون طالعي، فرخنده رائي نه پايش مانده اندر حلقه دام نه يکشب در قفس بگرفته آرام نه ديده…

ادامه مطلب

کنج روح

کنج روح بزندان تاريک، در بند سخت بخود گفت زندانئي تيره بخت که شب گشت و راه نظر بسته شد برويم دگر باره، در بسته…

ادامه مطلب

گل و خاک

گل و خاک صبحدم، تازه گلي خودبين گفت کاز چه خاک سيهم در پهلوست خاک خنديد که منظوري هست خيره با هم ننشستيم، اي دوست…

ادامه مطلب

نشان آزادگي

نشان آزادگي به سوزني ز ره شکوه گفت پيرهني ببين ز جور تو، ما را چه زخمها بتن است هميشه کار تو، سوراخ کردن دلهاست…

ادامه مطلب

آرزوي پرواز

آرزوي پرواز کبوتر بچه اي با شوق پرواز بجرأت کرد روزي بال و پر باز پريد از شاخکي بر شاخساري گذشت از بامکي بر جو…

ادامه مطلب

باد بروت

باد بروت عالمي طعنه زد به ناداني که بهر موي من دو صد هنر است چون توئي را به نيم جو نخرند مرد نادان ز…

ادامه مطلب

پيوند نور

پيوند نور بدامان گلستاني شبانگاه چنين ميکرد بلبل راز با ماه که اي اميد بخش دوستداران فروغ محفل شب زنده داران ز پاکيت، آسمان را…

ادامه مطلب

خون دل

خون دل مرغي بباغ رفت و يکي ميوه کند و خورد ناگه ز دست چرخ بپايش رسيد سنگ خونين به لانه آمد و سر زير…

ادامه مطلب

راه دل

راه دل اي که عمريست راه پيمائي بسوي ديده هم ز دل راهي است ليک آنگونه ره که قافله اش ساعتي اشکي و دمي آهي…

ادامه مطلب

شب

شب شباهنگام، کاين فيروزه گلشن ز انوار کواکب، گشت روشن غزال روز، پنهان گشت از بيم پلنگ شب، برون آمد ز ممکن روان شد خار…

ادامه مطلب

فرشته انس

فرشته انس در آن سراي که زن نيست، انس و شفقت نيست در آن وجود که دل مرده، مرده است روان بهيچ مبحث و ديباچه…

ادامه مطلب

کودک آرزومند

کودک آرزومند دي، مرغکي بمادر خود گفت، تا بچند مانيم ما هميشه بتاريک خانه اي من عمر خويش، چون تو نخواهم تباه کرد در سعي…

ادامه مطلب

گل و شبنم

گل و شبنم گلي، خنديد در باغي سحرگاه که کس را نيست چون من عمر کوتاه ندادند ايمني از دستبردم شکفتم روز و وقت شب…

ادامه مطلب

نامه به نوشيروان

نامه به نوشيروان بزرگمهر، به شيروان نوشت که خلق ز شاه، خواهش امنيت و رفاه کنند شهان اگر که به تعمير مملکت کوشند چه حاجت…

ادامه مطلب

آروز ها

آروز ها اي خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن تيرگيها را ازين اقليم بيرون داشتن همچو موسي بودن از نور تجلي تابناک گفتگوها با…

ادامه مطلب

آئين آينه

آئين آينه وقت سحر، به آينه اي گفت شانه اي کاوخ! فلک چه کجرو و گيتي چه تند خوست ما را زمانه رنجکش و تيره…

ادامه مطلب

تهيدست

تهيدست دختري خرد، بمهماني رفت در صف دخترکي چند، خزيد آن يک افکند بر ابروي گره وين يکي جامه بيکسوي کشيد اين يکي، وصله زانوش…

ادامه مطلب

خوان کرم

خوان کرم بر سر راهي، گدائي تيره روز ناله ها ميکرد با صد آه و سوز کاي خدا، بي خانه و بي روزيم ز آتش…

ادامه مطلب

روباه نفس

روباه نفس ز قلعه، ماکياني شد به ديوار بناگه روبهي کردش گرفتار ز چشمش برد، وحشت روشنائي بزد بال و پر، از بي دست و…

ادامه مطلب

شباويز

شباويز چو رنگ از رخ روز، پرواز کرد شباويز، ناليدن آغاز کرد بساط سپيدي، تباهي گرفت ز مه تا بماهي، سياهي گرفت ره فتنه دزد…

ادامه مطلب