فلسفه

فلسفه نخودي گفت لوبيائي را کز چه من گردم اين چنين، تو دراز گفت، ما هر دو را ببايد پخت چاره اي نيست، با زمانه…

ادامه مطلب

گذشته بي حاصل

گذشته بي حاصل کاشکي، وقت را شتاب نبود فصل رحلت در اين کتاب نبود کاش، در بحر بيکران جهان نام طوفان و انقلاب نبود مرغکان…

ادامه مطلب

گنج درويش

گنج درويش دزد عياري، بفکر دستبرد گاه ره ميزد، گهي ره ميسپرد در کمين رهنوردان مينشست هم کله ميبرد و هم سر ميشکست روز، ميگرديد…

ادامه مطلب

نکوهش بي خبران

نکوهش بي خبران هماي ديد سوي ماکيان بقلعه و گفت که اين گروه، چه بي همت و تن آسانند زبون مرغ شکاري و صيد روباهند…

ادامه مطلب

اشک يتيم

اشک يتيم روزي گذشت پادشهي از گذرگهي فرياد شوق بر سر هر کوي و بام خاست پرسيد زان ميانه يکي کودک يتيم کاين تابناک چيست…

ادامه مطلب

برگ گريزان

برگ گريزان شنيدستم که وقت برگريزان شد از باد خزان، برگي گريزان ميان شاخه ها خود را نهان داشت رخ از تقدير، پنهان چون توان…

ادامه مطلب

تير و کمان

تير و کمان گفت تيري با کمان، روز نبرد کاين ستمکاري تو کردي، کس نکرد تيرها بودت قرين، اي بوالهوس در فکندي جمله را در…

ادامه مطلب

دزد و قاضي

دزد و قاضي برد دزدي را سوي قاضي عسس خلق بسياري روان از پيش و پس گفت قاضي کاين خطاکاري چه بود دزد گفت از…

ادامه مطلب

روح آزرده

روح آزرده بشکوه گفت جواني فقير با پيري بروزگار، مرا روي شادماني نيست بلاي فقر، تنم خسته کرد و روح بکشت بمرگ قانعم، آن نيز…

ادامه مطلب

شکسته

شکسته با بنفشه، لاله گفت اي بيخبر طرف گلشن را منظم کرده اند از براي جلوه، گلهاي چمن رنگ را با بوي توام کرده اند…

ادامه مطلب

قائد تقدير

قائد تقدير کرد آسيا ز آب، سحرگاه باز خواست کاي خودپسند، با منت اين بدسري چراست از چيره دستي تو، مرا صبر و تاب رفت…

ادامه مطلب

گرگ و سگ

گرگ و سگ پيام داد سگ گله را، شبي گرگي که صبحدم بره بفرست، ميهمان دارم مرا بخشم مياور، که گرگ بدخشم است درون تيره…

ادامه مطلب

گوهر و سنگ

گوهر و سنگ شنيدستم که اندر معدني تنگ سخن گفتند با هم، گوهر و سنگ چنين پرسيد سنگ از لعل رخشان که از تاب که…

ادامه مطلب

نکوهش بيجا

نکوهش بيجا سير، يک روز طعنه زد به پياز که تو مسکين چقدر بد بوئي گفت، از عيب خويش بي خبري زان ره از خلق،…

ادامه مطلب