غزلیات کمال خجندی
دوست در جان و نیست خبرت
دوست در جان و نیست خبرت تشنه میری و آب در نظرت نام دریا دلی برآوردی طرفه اینه کآب نیست بر جگرت بسکه پیش تو…
دل نیست بدستم بر دلبر چه فرستم
دل نیست بدستم بر دلبر چه فرستم جان هست ولی چیز محقر چه فرستم غم نیست از بنم که فرستم سر و جانش اندیشه از…
دل گرمم ز نو بر آتش غم سوخته باد
دل گرمم ز نو بر آتش غم سوخته باد آتش عشق تو دره جان من افروخته باد جان که خو کرده به نشریف جفاهای تو…
دل ز زلف و خال خوبان نیره و آشفته است
دل ز زلف و خال خوبان نیره و آشفته است خانه را چون دوست بانو لاجرم نارفته است پرده از عارص فکندی راز ما شد…
دل چه کند سرو و تماشای باغ
دل چه کند سرو و تماشای باغ تا بتوانم از همه دارم فراغ مجلس ما با تو چه محتاج شمع چون تو نشستی بنشین گو…
درد تو زمان زمان فزون است
درد تو زمان زمان فزون است وین سوز درون ز حد برون است عقل از هوس تو بی قرار است دل در طلب تو بی…
در دست در درونم درمان آن ندانم
در دست در درونم درمان آن ندانم ساقی بیار جامی پ ز زهرو وارهانم از پیش بر گرفتم رخت وجود پیش آی تا یک نفی…
خیال خال لبش می کنم به خواب هوس
خیال خال لبش می کنم به خواب هوس اگرچه خواب نباید به چشم کس ز مگس به عرضه داشت نوشتم که خون بنده بریز خطش…
خَطَت که بر خَطِ یاقوت بنهم ترجیح
خَطَت که بر خَطِ یاقوت بنهم ترجیح نوشتهاند بر آن لعلِ لب که انت مَلیح به لوحِ عارضِ تو آن خَطِ دگر گویی کشیده خامهٔ…
حلال باد می خلد و حور زاهد را
حلال باد می خلد و حور زاهد را که واگذاشت به رندان شراب و شاهد را مبر ز گردن صوفی قلاده تسبیح گذار تا ببرد…
چه لطف است این که با من مینمایی
چه لطف است این که با من مینمایی لب نازک پرسش میگشایی البته جانست و جانم میفزاید سبزی که بر لب میفزایی خطت بر رخ…
چشم و ابروی تو گویند که در مذهب ما
چشم و ابروی تو گویند که در مذهب ما حق بود کشتن عشاق و علیه الفتوی با رقیب ار بسر من تو شبیخون آری او…
چشم تو التفات به مردم نمیکند
چشم تو التفات به مردم نمیکند بر خستگان غمزه ترحم نمیکند زلفت کشید شانه و گفتا فرو نشین بر آفتاب سایه تقدم نمیکند اشکم ز…
تو زما وصف آن جمال مپرس
تو زما وصف آن جمال مپرس لب او بین و از زلال مپرس عقل گفتا به روی او چو نی گفتمش روی بین و حال…
ترا چون چشم خود دیگر به مردم دید نتوانم
ترا چون چشم خود دیگر به مردم دید نتوانم دو چشم دیگری خواهم که از غیرت بپوشانم زرشک از دیده خون ریزد گرم در دل…
پیوسته ابرویت دل این ناتوان کشد
پیوسته ابرویت دل این ناتوان کشد مردم کمان کشند و مرا آن کمان کشد هرجنس را که هست کشد دل به جنس خویش زآنت کمند…
بیروی او ز دیدهٔ بینا چه فایده
بیروی او ز دیدهٔ بینا چه فایده رفتن به باغ بهر تماشا چه فایده چون تشنه را ز حسرت او جان بلب رسید کردن لب…
به نینی که بر آن در بریم سجده خاص
به نینی که بر آن در بریم سجده خاص همیشه فاتحه خوانیم از سر اخلاص دلا چو طالب وصلی ز آب دیده منال که در…
به خانه ای که چنین میهمان فرود آید
به خانه ای که چنین میهمان فرود آید همای سدره در آن آشیان فرود آید زمی سعادت و طالع که او شبی چون ماه به…
بعد از امروز آشکارا دوست می دارم ترا
بعد از امروز آشکارا دوست می دارم ترا از تو چون پوشم نگارا دوست میدارم ترا در وجود من ز هستی هر سر مویی که…
بر دو رخ من در جوی خون که روانست
بر دو رخ من در جوی خون که روانست از تو مرا سرخ رونی در جهان است نیست کسی در پناه عشق تو ما را…
باز در آن کو گذری یافتم
باز در آن کو گذری یافتم بر درش از کعبه دری یافتم پیش گدایان سر کوی دوست ملک جهان مختصری یافتم جان و سر و…
بار بیرون نشد ز خانه هنوز
بار بیرون نشد ز خانه هنوز هست سرها بر آستانه هنوز آن همانی که سایه گستر ماست بال نگشود از آشیانه هنوز رفته بر آسمان…
با رخ آن مه به دعوی کی برآید آفتاب
با رخ آن مه به دعوی کی برآید آفتاب کی نماید ذره هر جا رخ نماید آفتاب سوختم از حسرت ای ابر افکن آنجا سایهای…
ای ورق گل بهشت از رخ نازکت خجل
ای ورق گل بهشت از رخ نازکت خجل لعل لب تو غنچه را کرده به خنده منفعل تا نگرفت از رخت نسخة مصور صبا صورت…
ای کاش رفتمی چو صبا در حریم تو
ای کاش رفتمی چو صبا در حریم تو تا زنده گشتمی نفسی از نسیم تو از تو امید قطع کنم این روا بود ما را…
ای رخت آیت حسن و دهنت لطف خدای
ای رخت آیت حسن و دهنت لطف خدای به حدیثی بگشای آن لب و لطفی بنمای خانه تست دل و دیده ز باران سرشک اگر…
ای بوده با تو ما را خویشی و آشنایی
ای بوده با تو ما را خویشی و آشنایی با آشنای خویشت تا چند بیوفایی؟ دل میدهد گواهی کز ما دلت ملول است آری تو…
ای ابتدای دردت هر درد را نهایت
ای ابتدای دردت هر درد را نهایت عشق ترا نه آخر شوق ترا نه غایت ذوق عذاب تا کی بیگانه را چشانی از رحمت تو…
آن غمزه چو از ریش دل آزرد سر نیش
آن غمزه چو از ریش دل آزرد سر نیش خون گشت به آزردن او جان و دل ریش ای دل تو غم اشک روان خور…
آن ترک مست بین که چها می کند دگر
آن ترک مست بین که چها می کند دگر هرگز وفا نکرد و جفا می کند دگر چشمش که کافریست چه کافر که عین کفر…
اگر مرا صد سر بود هر یک پر از سودای او
اگر مرا صد سر بود هر یک پر از سودای او چون سر زلفش بیفشانم به خاک پای او چشم ما از گریه شد تاریک…
از گریه مرا خانه چشم آب گرفته است
از گریه مرا خانه چشم آب گرفته است وز نه ما چشم ترا خواب گرفته است دارد گرمی زلف تو پیوسته بر ابرو گونی دلت…
از بار دین و دنیا باشد مراد هر کس
از بار دین و دنیا باشد مراد هر کس میگوی هر چه خواهی من بار خواهم و بس جان دید آن رخ آنگه دانست کز…
زاهدان کمتر شناسند آنچه ما را در سرست
زاهدان کمتر شناسند آنچه ما را در سرست فکر زاهد دیگر و سودای عاشق دیگرست ناصحا دعوت مکن ما را به فردوس برین کاستان همت…
وقتی مرید بود دل اکنون غلام شد
وقتی مرید بود دل اکنون غلام شد زلف بنی گرفت و گرفتار دام شد صوفی ز عشق باره برندی گرفت نام از ننگ زهد رست…
هزار بار فزون ناز او گرم بکشد
هزار بار فزون ناز او گرم بکشد برم نیاز که یکبار دیگرم بکشد به حسرت نظری زآن در چشم صیادم که باز افکند و چون…
هر که در راه تو اول قدم از خویش برید
هر که در راه تو اول قدم از خویش برید هم به اول قدم آنجا که می خواست رسید هیچکس بانو نیاویخت که از خود…
نیست مرا دوستر از دوست دوست
نیست مرا دوستر از دوست دوست اوست مرا دوست مرا دوست اوست دم ز رخ دوست زند آینه در نظر مردم از آن دوست روست…
نقطه دایره لطف دهان تو بود
نقطه دایره لطف دهان تو بود آیت حسن خط مشک فشان تو بود سر به بیماری باریک کشة آخر کار هر که را آرزوی موی…
نارگی می جنبدم در تن چو چنگ
نارگی می جنبدم در تن چو چنگ باشه آهنگم بمیهای چو زنگ زاهدا رزق از ازل بنهاده اند بر کف ما جام و در دست…
مه را ز ثاب حسن تو هر شب قیامت است
مه را ز ثاب حسن تو هر شب قیامت است کان سرو را چه شیوه رفتار و قامت است گر خلق را ز عشق تو…
من دل خسته به درد تو دوا یافته ام
من دل خسته به درد تو دوا یافته ام رنج ها دیده و امروز شفا یافته ام مرده با درد تو و زندهٔ جاوید شده…
مشنو که مرا به ز تو بار دگری هست
مشنو که مرا به ز تو بار دگری هست مسموع نباشد که ز جان دوست تری هست راز دهنت باز نمود آن لب شیرین که…
مرا که ساغر چشم از غم تو پر خون است
مرا که ساغر چشم از غم تو پر خون است چه جای ساقی و جام و شراب گلگون است حکایت نو به تفسیر شرح نتوان…
مجلس معطرست و به آن وقت ما خوش است
مجلس معطرست و به آن وقت ما خوش است کز خال و روی یار عبیری در آتش است با درد عشق ناله بلانی است سینه…
ما را نه غم ننگ و نه اندیشه نام است
ما را نه غم ننگ و نه اندیشه نام است در مذهب ما مذهب ناموس حرام است گو خلق بدانید که پیوسته فلان را رخ…
ما به کفر زلف او داریم ایمانی درست
ما به کفر زلف او داریم ایمانی درست بابت پیمان شکن عهدی و پیمانی درست گر چه چشم می گویدم جویم دلت لیکن که یافت…
لب میگزد چو چشم گشایم بدیدنش
لب میگزد چو چشم گشایم بدیدنش خوشتر ز دیدنست مرا لب گزیدنش لرزان دلمهز بیم جدانیست همچو برگ ر بنگر ز شاخ لرزه به وقت…
گفتی از پیشم برو بگذر ز جان گفتی و رفتی
گفتی از پیشم برو بگذر ز جان گفتی و رفتی قصه کوته تر بمیرهای ناتوان گفتی و رفت گوئیم هر دم سگ کو گویمت با…