در بامداد رجعت تاتار
دیوارهای پست نشابور
تسلیم نیزه های بلند است
در هر کرانه ای
فواره های خون
دیگر در این دیار
گویا
خیل قلندران جوان را
غیر از شرابخانه پناهی نیست
ای تک های مستی خیام
بر دار بست کهنه ی پاییز
من با زبان مرده ی نسلی
که هر کتیبه اش
زیر هزار خروار خاکستر دروغ
مدفون شده ست
با که بگویم :
طفلان ما به لهجه ی تاتاری
تاریخ “پر شکوه” نیاکان را
می آموزند ؟
اهل کدام ساحل خشکی
ای قاصد محبت باران
محمد رضا شفیعی کدکنی