اسیر دام زلفم کرده بر گرد سرگردان

اسیر دام زلفم کرده بر گرد سرگردان چو گردانیده سرگشته ام سرگشته تر گردان من از جان ناامیدم تیر خود بر من مکن ضایع اگر…

ادامه مطلب

هرگز نظر به بی سر و پایی نمی کنی

هرگز نظر به بی سر و پایی نمی کنی کاو را هلاک تیر بلایی نمی کنی گر چه طبیب خسته دلانی چه فایده مردیم ما…

ادامه مطلب

نی دل و دین ماند نه صبر و شکیبایی مرا

نی دل و دین ماند نه صبر و شکیبایی مرا رفته رفته جمع شد اسباب تنهایی مرا چند بر من رو نهد هر جا که…

ادامه مطلب

نمی دانم چه بد کردم چرا رنجید یار از من

نمی دانم چه بد کردم چرا رنجید یار از من که افکند از نظر برداشت چشم اعتبار از من مگر از خاکساریهای من کردند آگاهش…

ادامه مطلب

نپرسد از من بی کس درین دیار کسی

نپرسد از من بی کس درین دیار کسی کسی نیم که ز من گیرد اعتبار کسی بشرط صبر بیوسف چو می رسد یعقوب چرا کند…

ادامه مطلب

من چه کردم که مرا از نظر انداخته

من چه کردم که مرا از نظر انداخته نظر لطف بجای دگر انداخته هست بنیاد وفای همه خوبان محکم تو سبب چیست که این رسم…

ادامه مطلب

ما فراغ از غم بیش و کم عالم داریم

ما فراغ از غم بیش و کم عالم داریم غم نداریم اگر بیش و گر کم داریم نیست یک دم که غمت همدمی ما نکند…

ادامه مطلب

گهی که بر گل روی تو چشم تر بگشایم

گهی که بر گل روی تو چشم تر بگشایم هزار سیل ز خونابه جگر بگشایم گهی که رخ بگشایی سزد که بهر تماشا بهر سر…

ادامه مطلب

کلکی که صورت من و آن دلربا کشید

کلکی که صورت من و آن دلربا کشید افکند طرح دوری و از هم جدا کشید ما را خیال خط تو از گریه باز داشت…

ادامه مطلب

عمریست روی دل از نکویی ندیده ایم

عمریست روی دل از نکویی ندیده ایم از بخت مدتیست که رویی ندیده ایم ورزیده ایم عاشقی تو خطان بسی از هیچ یک وفا سر…

ادامه مطلب

شد واقف از خیال من آن مه بحال من

شد واقف از خیال من آن مه بحال من نگذاشت فرق ضعف ز من تا خیال من بستم خیال کام دگر زآن دهن ولی کاری…

ادامه مطلب

سویم شب هجران گذری نیست کسی را

سویم شب هجران گذری نیست کسی را بر صورت حالم نظری نیست کسی را کس نیست که از تو خبری سوی من آرد مردم ازین…

ادامه مطلب

ز عشقت ناله زاری که من دارم ندارد کس

ز عشقت ناله زاری که من دارم ندارد کس همین بس کار من کاری که من دارم ندارد کس چه باشد گر نباشد دردی و…

ادامه مطلب

رحم بر زاری من یار ندارد چه کنم

رحم بر زاری من یار ندارد چه کنم یار پروای من زار ندارد چه کنم دلم از طعنه اغیار بجان آمد و یار خبر از…

ادامه مطلب

دل دامن هوای تو محکم گرفته است

دل دامن هوای تو محکم گرفته است مرغی چنان هوای چنین کم گرفته است از عشق من که بهر تو رسوای عالمم آوازه جمال تو…

ادامه مطلب

در عشق شهرتم سبب اشتهار تست

در عشق شهرتم سبب اشتهار تست بی اعتباریم جهت اعتبار تست از ذکر من چرا مه من عار می کنی اظهار خاکساری من افتخار تست…

ادامه مطلب

خدا ز سرو قد او مرا جدا نکند

خدا ز سرو قد او مرا جدا نکند من و جدایی ازان سرو قد خدا نکند بصوت ناله نهفتم صدای سیل سرشک که شرح راز…

ادامه مطلب

چو پاره پاره دل از دیده ترم افتد

چو پاره پاره دل از دیده ترم افتد هزار شعله آتش به بسترم افتد نیاورم بنظر آفتاب را ز شرف دمی که دیده بدان ماه…

ادامه مطلب

جانی که هست رسته ز آزار او کجاست

جانی که هست رسته ز آزار او کجاست آزاده که نیست گرفتار او کجاست آسوده که داشته باشد فراغتی در دور غمزه های ستمگار او…

ادامه مطلب

تا بدرد عشق جان از تن نمی آید برون

تا بدرد عشق جان از تن نمی آید برون درد عشق او ز جان من نمی آید برون دانه اشکم بخوناب جگر پرورده است اینچنین…

ادامه مطلب

بهست گور و کفن از قبا و پیرهنی

بهست گور و کفن از قبا و پیرهنی که پاره پاره نسازند بهر سیم تنی به تیغ محنت شیرین‌لبان که دارد تاب مگر زمانه بسازد…

ادامه مطلب

بکویش می روم بهر تماشای مه رویش

بکویش می روم بهر تماشای مه رویش تماشاییست از رسواییم امروز در کویش ندارم تاب تیر غمزهای آن کمان ابرو مگر سویم بتندی ننگرد تا…

ادامه مطلب

بخت بد بی‌اختیار از کوی یارم می‌برد

بخت بد بی‌اختیار از کوی یارم می‌برد بی‌قرارم می‌کند بی‌اختیارم می‌برد چون نگریم در طریق عشق ترک اعتبار در میان پاکبازان اعتبارم می‌برد التفاتی نیست…

ادامه مطلب

این که در سر هوس آن قد رعناست مرا

این که در سر هوس آن قد رعناست مرا فیض خاصیست که از عالم بالاست مرا اثر نور الهیست که در دل دارم این که…

ادامه مطلب

ای دل بسی ز محنت هجران نمانده است

ای دل بسی ز محنت هجران نمانده است خوش باش کین معامله چندان نمانده است جان را ز بیم هجر بجانان سپرده ام هجری میانه…

ادامه مطلب

ازان درین چمنم میل گلعذاری نیست

ازان درین چمنم میل گلعذاری نیست که هیچ برگ گلی بی بلای خاری نیست نبرده ایم درین باغ ره بسوی گلی که در حوالی او…

ادامه مطلب

هرگز غم خرابی عالم نمی خوریم

هرگز غم خرابی عالم نمی خوریم عالم اگر خراب شود غم نمی خوریم بیش و کم زمانه بر ما برابرست ما غصه زیاد و غم…

ادامه مطلب

نوخطان را دوست می‌دارد دل دیوانه‌ام

نوخطان را دوست می‌دارد دل دیوانه‌ام من چو مجنون نیستم در عاشقی مردانه‌ام خضر می‌گویند بر سرچشمه‌ای بر دست راه قطره گویا چکیده جایی از…

ادامه مطلب

نمی آید ز تو ای سایه چو من دشت پیمایی

نمی آید ز تو ای سایه چو من دشت پیمایی رفیقی با تو می باید نداری تاب تنهایی شدم رسوا برافکن برده از رخسار عالم…

ادامه مطلب

ناله زاری که در دلها اثر دارد کجاست

ناله زاری که در دلها اثر دارد کجاست آه جانسوزی که دلها را بدرد آرد کجاست دردمندی کز محبت در دلش دردیست کو بی دلی…

ادامه مطلب

من به غم خو کرده‌ام جز غم نمی‌باید مرا

من به غم خو کرده‌ام جز غم نمی‌باید مرا ور ز غم ذوقی رسد آن هم نمی‌باید مرا گر گریزانم ز خود در دشت عزلت…

ادامه مطلب

ما نظر جز بر تبان سیمبر کم کرده ایم

ما نظر جز بر تبان سیمبر کم کرده ایم وز بتان سیمبر قطع نظر کم کرده ایم زاهدا از ما مجو بسیار آیین صلاح عشق…

ادامه مطلب

گشت صد پاره بشمشیر جفای تو تنم

گشت صد پاره بشمشیر جفای تو تنم گل صد برگ بهار غم عشق تو منم اشک گلگون و رخ زرد مرا خوار مبین که اگر…

ادامه مطلب

گر ترا هست دلا در ره غم میل رفیق

گر ترا هست دلا در ره غم میل رفیق بطلب جام شفق گون که رفیقست شفیق شده ام کم شده رادی سرگردانی هست امید که…

ادامه مطلب

غیر از درت پناه نداریم یا نبی

غیر از درت پناه نداریم یا نبی جز تو امیدگاه نداریم یا نبی تا برده ایم سوی تو ره جز طریق تو رویی بهیچ راه…

ادامه مطلب

شد دلم صد پاره و چون لاله بر هر پاره‌ای

شد دلم صد پاره و چون لاله بر هر پاره‌ای سوختم داغی ز عشق آتشین‌رخساره‌ای شد دلم خون تا شود فارغ ز سودای بتان وه…

ادامه مطلب

سرم خاکیست بعد از رفتنت در رهگذر مانده

سرم خاکیست بعد از رفتنت در رهگذر مانده نه چشمانند بر خاک از قدمهایت اثر مانده من از دل داشتم چشم از جگر ادرار خون…

ادامه مطلب

ز ضعف تاب تردد دگر نماند مرا

ز ضعف تاب تردد دگر نماند مرا خوشم که ضعف ز سرگشتگی رهاند مرا فغان که آرزوی وصل آن دو چشم سیاه چو میل سرمه…

ادامه مطلب

دوشم انیس خلوت گرمابه یار شد

دوشم انیس خلوت گرمابه یار شد هر موی بر تنم مژه اشکبار شد آب حیات من بزمین قطره قطره ریخت صرف ره محبت آن گلعذار…

ادامه مطلب

دل درون سینه دردت را به جان می‌پرورد

دل درون سینه دردت را به جان می‌پرورد ذوق می‌بیند ازآن هردم ازآن می‌پرورد عاقبت معلوم شد بهر سکانت بوده است این که جسم ناتوانم…

ادامه مطلب

در دیده نور در تن جان عزیز مایی

در دیده نور در تن جان عزیز مایی اما چه سود خود را هرگز نمی نمایی بسیاری رقیبان از بی مثالی تست کم نیست این…

ادامه مطلب

خوب می دانم وفا از خود جفا از یار خود

خوب می دانم وفا از خود جفا از یار خود زآنکه او در کار خود خوبست و من در کار خود بگذر از آزارم ای…

ادامه مطلب

چو شمع ز آتش دل اضطراب دارم من

چو شمع ز آتش دل اضطراب دارم من دل پر آتش چشم و پر آب دارم من ره نظاره ز غیر تو بسته ام شب…

ادامه مطلب

جانم در آن آرزوی وصال محمد است

جانم در آن آرزوی وصال محمد است چشمم در انتظار جمال محمد است قدم خمیده چون فلک از جور دور نیست از شوق روی ماه…

ادامه مطلب

پیش عاقل قصه درد من و مجنون یکیست

پیش عاقل قصه درد من و مجنون یکیست اختلافی در سخن باشد ولی مضمون یکیست داغ دل را خواستم مرهم رساندی ناوکی غالبا پنداشتی داغ…

ادامه مطلب

بهر صید آن ترک بدخو بر سمند کین نشست

بهر صید آن ترک بدخو بر سمند کین نشست باز خواهد شد عنان صبر صد مسکین ز دست دید چون لطف جمالت باز بر هم…

ادامه مطلب

بکه نسبت کنم آن سرو صنوبر قد را

بکه نسبت کنم آن سرو صنوبر قد را انه اعظم من کل عظیم قدرا می نماید بر او نیک بدیهای رقیب این نه نیک است…

ادامه مطلب

بخاک پای تو تا ترک سر نخواهم کرد

بخاک پای تو تا ترک سر نخواهم کرد هوای کاکلت از سر بدر نخواهم کرد قضا که عشق توام یاد داد می دانست که غیر…

ادامه مطلب

با تو وصلم شب نوروز میسر شده بود

با تو وصلم شب نوروز میسر شده بود شبم از وصل تو با روز برابر شده بود همه شب تا بسحر خنده تو می کردی…

ادامه مطلب

ای دل از دیده فزون دیده ز دل سوی تو مایل

ای دل از دیده فزون دیده ز دل سوی تو مایل دلم از دیده ترا می طلبد دیده ام از دل چه عجب میل تو…

ادامه مطلب