گهی که بر گل روی تو چشم تر بگشایم

گهی که بر گل روی تو چشم تر بگشایم
هزار سیل ز خونابه جگر بگشایم
گهی که رخ بگشایی سزد که بهر تماشا
بهر سر مژه من دیده دگر بگشایم
هزار درد گره بسته در دل و نتوانم
کز آن یکی بر آن سرو سیمبر بگشایم
ز بیم خوی تو بستم ره نظر ز جمالت
ببند راه جفا تازه نظر بگشایم
چو خانه تیره ز بختست ز آن چه سود که آن را
بآه روزن و با موج اشک در بگشایم
بشمع وصل چو پروانه میل سوختنم هست
اگر فراق گذارد که بال و پر بگشایم
فضولی از رخ خوبان سزد که چشم ببندم
چه لازمست که بر خود در نظر بگشایم
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *