عطار ای از همه بیش و از همه پیش – عطار نیشابوری

ای از همه بیش و از همه پیش از خود همه دیده وز همه خویش در ششدر خاک و خون فتاده در وصف تو عقل…

ادامه مطلب

عطار آیینهٔ تو سیاه رویی است – عطار نیشابوری

آیینهٔ تو سیاه رویی است او را چه خبر که ماه‌روی است آن آینه می‌زدای پیوست کورا گه پشت و گاه روی است آن پشت…

ادامه مطلب

عطار ای یک کرشمه تو غارتگر جهانی – عطار نیشابوری

ای یک کرشمه تو غارتگر جهانی دشنام تو خریده ارزان خران به جانی آشفتهٔ رخ تو هرجا که ماهرویی دلداهٔ لب تو هر جا که…

ادامه مطلب

عطار به هر کویی مرا تا کی دوانی – عطار نیشابوری

به هر کویی مرا تا کی دوانی ز هر زهری مرا تا کی چشانی چو زهرم می‌چشاند چرخ گردون به تریاک سعادت کی رسانی گهی…

ادامه مطلب

عطار به وادییی که درو گوی راه سر بینی – عطار نیشابوری

به وادییی که درو گوی راه سر بینی به هر دمی که زنی ماتمی دگر بینی ز هرچه می‌دهدت روزگار عمر بهست ولی چه سود…

ادامه مطلب

عطار بیچاره دلم که نرگس مستش – عطار نیشابوری

بیچاره دلم که نرگس مستش صد توبه به یک کرشمه بشکستش از شوق رخش چو مست شد چشمش از من چه عجب اگر شوم مستش…

ادامه مطلب

عطار تا تو خود را خوارتر از جملهٔ عالم نباشی – عطار نیشابوری

تا تو خود را خوارتر از جملهٔ عالم نباشی در حریم وصل جانان یک نفس محرم نباشی عشق جانان عالمی آمد که مویی در نگنجد…

ادامه مطلب

عطار تا دوست بر دلم در عالم فراز کرد – عطار نیشابوری

تا دوست بر دلم در عالم فراز کرد دل را به عشق خویش ز جان بی نیاز کرد دل از شراب عشق چو بر خویشتن…

ادامه مطلب

عطار برق عشق از آتش و از خون جهد – عطار نیشابوری

برق عشق از آتش و از خون جهد چون به جان و دل رسد بیچون جهد دل کسی دارد که در جانش ز عشق هر…

ادامه مطلب

عطار جان به لب آورده‌ام تا از لبم جانی دهی – عطار نیشابوری

جان به لب آورده‌ام تا از لبم جانی دهی دل ز من بربوده‌ای باشد که تاوانی دهی از لبت جانی همی خواهم برای خویش نه…

ادامه مطلب

عطار تا کی از صومعه خمار کجاست – عطار نیشابوری

تا کی از صومعه خمار کجاست خرقه بفکندم زنار کجاست سیرم از زرق فروشی و نفاق عاشقی محرم اسرار کجاست چون من از بادهٔ غفلت…

ادامه مطلب

عطار ترسا بچه‌ای دیشب در غایت ترسایی – عطار نیشابوری

ترسا بچه‌ای دیشب در غایت ترسایی دیدم به در دیری چون بت که بیارایی زنار کمر کرده وز دیر برون جسته طرف کله اشکسته از…

ادامه مطلب

عطار چو نقاب برگشائی مه آن جهان برآید – عطار نیشابوری

چو نقاب برگشائی مه آن جهان برآید ز فروغ نور رویت ز جهان فغان برآید هم دورهای عالم بگذشت و کس ندانست که رخ چو…

ادامه مطلب

عطار چو تاب در سر آن زلف دلستان فکند – عطار نیشابوری

چو تاب در سر آن زلف دلستان فکند هزار فتنه و آشوب در جهان فکند چو شور پستهٔ تو تلخیی کند به شکر هزار شور…

ادامه مطلب

عطار دوش آمد و گفت از آن ما باش – عطار نیشابوری

دوش آمد و گفت از آن ما باش در بوتهٔ امتحان ما باش گر خواهی بود زندهٔ جاوید زنده به وجود جان ما باش عمری…

ادامه مطلب

عطار دی پیر من از کوی خرابات برآمد – عطار نیشابوری

دی پیر من از کوی خرابات برآمد وز دلشدگان نعرهٔ هیهات برآمد شوریده به محراب فنا سر به برافکند سرمست به معراج مناجات برآمد چون…

ادامه مطلب

عطار چون نظر بر روی جانان اوفتاد – عطار نیشابوری

چون نظر بر روی جانان اوفتاد آتشی در خرمن جان اوفتاد روی جان دیگر نبیند تا ابد هر که او در بند جانان اوفتاد ذره‌ای…

ادامه مطلب

عطار ز زلفت زنده می‌دارد صبا انفاس عیسی را – عطار نیشابوری

ز زلفت زنده می‌دارد صبا انفاس عیسی را ز رویت می‌کند روشن خیالت چشم موسی را سحرگه عزم بستان کن صبوحی در گلستان کن به…

ادامه مطلب

عطار چون نیاید سر عشقت در بیان – عطار نیشابوری

چون نیاید سر عشقت در بیان همچو طفلان مهر دارم بر زبان چون عبارت محرم عشق تو نیست چون دهد نامحرم از پیشان نشان آنک…

ادامه مطلب

عطار ز دست رفت مرا بی تو روزگار دریغ – عطار نیشابوری

ز دست رفت مرا بی تو روزگار دریغ چه یک دریغ که هر دم هزاربار دریغ به هرچه درنگرم بی تو صد هزار افسوس به…

ادامه مطلب

عطار زیر بار ستمت می‌میرم – عطار نیشابوری

زیر بار ستمت می‌میرم روی در روی غمت می‌میرم شغل عشق تو چنان کرد مرا کایمن از مدح و ذمت می‌میرم زندهٔ بی سر از…

ادامه مطلب

عطار کم شدن در کم شدن دین من است – عطار نیشابوری

کم شدن در کم شدن دین من است نیستی در هستی آیین من است حال من خود در نمی‌آید به نطق شرح حالم اشک خونین…

ادامه مطلب

عطار دل و جانم ببرد جان و دلم – عطار نیشابوری

دل و جانم ببرد جان و دلم بی دل و جان بماند آب و گلم متحیر شدم نمی‌دانم کین چه درد است در نهاد دلم…

ادامه مطلب

عطار دلم دردی که دارد با که گوید – عطار نیشابوری

دلم دردی که دارد با که گوید گنه خود کرد تاوان از که جوید دریغا نیست همدردی موافق که بر بخت بدم خوش خوش بموید…

ادامه مطلب

عطار گر سیر نشد تو را دل از ما – عطار نیشابوری

گر سیر نشد تو را دل از ما یک لحظه مباش غافل از ما در آتش دل بسر همی گرد مانندهٔ مرغ بسمل از ما…

ادامه مطلب

عطار گر یار چنین سرکش و عیار نبودی – عطار نیشابوری

گر یار چنین سرکش و عیار نبودی حال من بیچاره چنین زار نبودی گر عشق بتان خنجر هجران نکشیدی در روی زمین خوشتر ازین کار…

ادامه مطلب

عطار لب تو مردمی دیده دارد – عطار نیشابوری

لب تو مردمی دیده دارد ولی زلف تو سر گردیده دارد که داند تا سر زلف تو در چین چه زنگی بچه ناگردیده دارد چو…

ادامه مطلب

عطار ما می از کاس سعادت خورده‌ایم – عطار نیشابوری

ما می از کاس سعادت خورده‌ایم در ازل چندین صبوحی کرده‌ایم با غذای خاک نتوانیم زیست ما که شرب روح قدسی خورده‌ایم عار از آن…

ادامه مطلب

عطار من این دانم که مویی می ندانم – عطار نیشابوری

من این دانم که مویی می ندانم بجز مرگ آرزویی می ندانم مرا مبشول مویی زانکه در عشق چنان غرقم که مویی می ندانم چنین…

ادامه مطلب

عطار ندانم تا چه کارم اوفتادست – عطار نیشابوری

ندانم تا چه کارم اوفتادست که جانی بی قرارم اوفتادست چنان کاری که آن کس را نیفتاد به یک ساعت هزارم اوفتادست همان آتش که…

ادامه مطلب

عطار نیست ره عشق را برگ و نوا ساختن – عطار نیشابوری

نیست ره عشق را برگ و نوا ساختن خرقهٔ پیروز را دام ریا ساختن دلق و عصا را بسوز کین نه نکو مذهبی است از…

ادامه مطلب

عطار هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد – عطار نیشابوری

هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد تا بو که چو روز آید بر وی گذرت افتد کار دو جهان من جاوید نکو…

ادامه مطلب

عطار هر که را ذره‌ای وجود بود – عطار نیشابوری

هر که را ذره‌ای وجود بود پیش هر ذره در سجود بود نه همه بت ز سیم و زر باشد که بت رهروان وجود بود…

ادامه مطلب

عطار هرچه هست اوست و هرچه اوست توی – عطار نیشابوری

هرچه هست اوست و هرچه اوست توی او تویی و تو اوست نیست دوی در حقیقت چو اوست جمله تو هیچ تو مجازی دو بینی…

ادامه مطلب

عطار وقت آن آمد که ما آن ماه را مهمان کنیم – عطار نیشابوری

وقت آن آمد که ما آن ماه را مهمان کنیم پیش او شکرانه جان خویش را قربان کنیم چون ز راه اندر رسد ما روی…

ادامه مطلب

عطار سر برهنه کرده‌ام به سودایی – عطار نیشابوری

سر برهنه کرده‌ام به سودایی برخاسته دل نه عقل و نه رایی با چشم پر آب پای در آتش بر خاک نشسته باد پیمایی چون…

ادامه مطلب

عطار صبح بر افراخت علم ای غلام – عطار نیشابوری

صبح بر افراخت علم ای غلام رنجه کن از لطف قدم ای غلام خیز که بشکفت گل و یاسمین تا بنشینیم به هم ای غلام…

ادامه مطلب

عطار درج یاقوت درفشان کردی – عطار نیشابوری

درج یاقوت درفشان کردی دیو بودی و قصد جان کردی شکری خواستم از لعل لبت هر دو لب را شکرستان کردی گفتم این لحظه یافتم…

ادامه مطلب

عطار دردا که درین بادیه بسیار دویدیم – عطار نیشابوری

دردا که درین بادیه بسیار دویدیم در خود برسیدیم و بجایی نرسیدیم بسیار درین بادیه شوریده برفتیم بسیار درین واقعه مردانه چخیدیم گه نعره‌زنان معتکف…

ادامه مطلب

عطار عشق را گوهر ز کانی دیگر است – عطار نیشابوری

عشق را گوهر ز کانی دیگر است مرغ عشق از آشیانی دیگر است هرکه با جان عشق بازد این خطاست عشق بازیدن ز جانی دیگر…

ادامه مطلب

عطار در دل دارم جهانی بی‌تو من – عطار نیشابوری

در دل دارم جهانی بی‌تو من زانکه نشکیبم زمانی بی‌تو من عالمی جان آب شد در درد تو چون کنم با نیم جانی بی‌تو من…

ادامه مطلب

عطار در عشق تو گم شدم به یکبار – عطار نیشابوری

در عشق تو گم شدم به یکبار سرگشته همی دوم فلک‌وار گر نقطهٔ دل به جای بودی سرگشته نبودمی چو پرگار دل رفت ز دست…

ادامه مطلب

عطار طمع وصل تو مجالم نیست – عطار نیشابوری

طمع وصل تو مجالم نیست حصه زین قصه جز خیالم نیست در فراق تو تشنه می‌میرم کز لبت قطره‌ای زلالم نیست تو چو شمعی و…

ادامه مطلب

عطار دردی است درین دلم نهانی – عطار نیشابوری

دردی است درین دلم نهانی کان درد مرا دوا تو دانی تو مرهم درد بیدلانی دانم که مرا چنین نمانی من بندهٔ بی کس ضعیفم…

ادامه مطلب

عطار دل چه خواهی کرد چون دلبر رسید – عطار نیشابوری

دل چه خواهی کرد چون دلبر رسید جان برافشان هین که جان پرور رسید شربت اسرار را فردا منه زانکه تا این درکشی دیگر رسید…

ادامه مطلب

عطار ای جگر گوشهٔ جانم غم تو – عطار نیشابوری

ای جگر گوشهٔ جانم غم تو شادی هر دو جهانم غم تو به جهانی که نشان نیست ازو غم تو داد نشانم غم تو گر…

ادامه مطلب

عطار آتشی در جملهٔ آفاق زن – عطار نیشابوری

آتشی در جملهٔ آفاق زن نوبت حسن علی‌الاطلاق زن ماه اگر در طاق گردون جفته زد نیست بر حق تو به استحقاق زن پردهٔ عشاق…

ادامه مطلب

عطار از عشق در اندرون جانم – عطار نیشابوری

از عشق در اندرون جانم دردی است که مرهمی ندانم بی روی کسی که کس ندید است خونابه گرفت دیدگانم از بس که نشان از…

ادامه مطلب

عطار اصحاب صدق چون قدم اندر صفا زنند – عطار نیشابوری

اصحاب صدق چون قدم اندر صفا زنند رو با خدا کنند و جهان را قفا زنند خط وجود را قلم قهر درکشند بر روی هر…

ادامه مطلب

عطار ای راه تو را دراز نایی – عطار نیشابوری

ای راه تو را دراز نایی نه راه تو را سری نه پایی این راه دراز سالکان را کوته نکند مگر فنایی عاشق ز فنا…

ادامه مطلب