بمیرد این معلم کز جفایش جان ما بر لب
بگفتش سودنی زین کار زیرا دیگری آید
بجایش گر فرج خواهی بگو ای کاشکی امشب
شکستی تخته تعلیم و بابا رفتی از دنیا
بر افتادی الف تا باء و ویران گشتی این مکتب
مرو شو لوح قانون تا نخواند مر ترا قاضی
مکن انگشت در سوراخ و راحت باش از عقرب
مرو در زیر بار عقل و از تکلیف فارغ زی
برآور بیخ صفرا تا نفرساید تنت از تب
کجا دیوان و دیوانی است از دیوان مگردان رخ
کجا قانون و قانونی است بی قانون مجنبان لب