سختی مکن که تاب و توانی نمانده است

سختی مکن که تاب و توانی نمانده است
در جسمِ خسته نیمه‌ی جانی نمانده است
آیینه از غبار چه نزدایی ای عزیز
کز نقشِ من در آینه آنی نمانده است
ترسم که دیر باشد و آیی به خانه ام
بینی زمن به خانه نشانی نمانده است
زان یاد ها که از تو در آن خانه بود نیز
جز حسرت و سکوت زبانی نمانده است
بر آستینِ کهنه‌ی من هیچگه مخند
از خسرو و قباد جهانی نمانده است

محمد اسحق فایز

۱۳ سرطان ۱۳۹۶
کابل

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *