اقسمت بمن رجوت ان یدنیکم

اقسمت بمن رجوت ان یدنیکم انّی معکم بکلّ ما یعنیکم ان کان رضاکم فنایی فیکم ارضی بجمیع حالةٍ ترضیکم اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

انصاف همی دهم که بس بی کارم

انصاف همی دهم که بس بی کارم عمری است که عمری به زیان می آرم هنگام رحیل آمد و من بی حاصل نه بدرقه ای…

ادامه مطلب

ای از کرم تو خلق را امن و امان

ای از کرم تو خلق را امن و امان در قبضهٔ قدرت تو عاجز دل و جان ما را تو زهر چه آن نشاید برهان…

ادامه مطلب

ای دل نه همه ساله شکر باید خورد

ای دل نه همه ساله شکر باید خورد بسیار شکر که برحذر باید خورد ما سینه و گرد ران بسی ردّ کردیم تا لاجرم امروز…

ادامه مطلب

بر هرچ نهم دل که چنان خواهد بود

بر هرچ نهم دل که چنان خواهد بود ایّامش از آن حال بگرداند زود چون کار ز اختیار من بیرون شد تدبیر من و عهد…

ادامه مطلب

تا بتوانم به ترک غمها سازم

تا بتوانم به ترک غمها سازم گر بگریزم من از غمت ناسازم گفتی غم من به پای تو تاخته نیست گو پای مباش من زسر…

ادامه مطلب

تقدیر چو سابق است تعلیم چه سود

تقدیر چو سابق است تعلیم چه سود جز بندگی و رضا و تسلیم چه سود پیوسته زبیم عاقبت می سوزی این کار چو بودنی است…

ادامه مطلب

چون کار زاندازه نخواهد افزود

چون کار زاندازه نخواهد افزود آن به که به هرچه هست باشی خشنود جهد من و تو هیچ نمی دارد سود جز آنچ نهاده اند…

ادامه مطلب

در دایرهٔ وجود موجود تویی

در دایرهٔ وجود موجود تویی مقصود نگویمت که معبود تویی گر در غزلی نام خط و زلف برم می دان که بهانه است مقصود تویی…

ادامه مطلب

دل آن نفس از معرفت آکنده شود

دل آن نفس از معرفت آکنده شود کز هر چه نه ذکر اوست برکنده شود آن را که به صد جان کَنِشش جمع کنی شاید…

ادامه مطلب

زنهار به گفت و گوی [منشین به] او باش

زنهار به گفت و گوی [منشین به] او باش غافل منشین و گم مکن عمر به لاش خواهی که شود بر تو همه سرّی فاش…

ادامه مطلب

قومی به گمان فتاده اندر ره دین

قومی به گمان فتاده اندر ره دین قومی دگر اوفتاده در راه یقین ناگاه به گوشه ای برآرند آواز کای بی خبران راه نه آن…

ادامه مطلب

ماییم درِ هیچ صوابی نزده

ماییم درِ هیچ صوابی نزده با تو نفسی به هیچ بابی نزده ترسم که به خاک در شوم باد به دست بر آتش سودای تو…

ادامه مطلب

می کن ستمی و هر چه بادا بادا

می کن ستمی و هر چه بادا بادا کم گیر دمی و هر چه بادا بادا از سود و زیانِ آنچ نامش عمر است ماییم…

ادامه مطلب

واقف نشود کسی بر اسرار قضا

واقف نشود کسی بر اسرار قضا بس بوالعجب است کار و بازار قضا در کوی حقیقت همگان معذورند کس نیست که او نیست گرفتار قضا…

ادامه مطلب

یا رب زشراب عشق سرمستم کن

یا رب زشراب عشق سرمستم کن یکباره به بند عشق پابستم کن در هر چه نه عشق است تهی دستم کن در عشق خودت نیست…

ادامه مطلب

افتاد مرا با سر زلفین تو کار

افتاد مرا با سر زلفین تو کار عیبم مکن و به کار خویشم بگذار اندر سر زلف تو دلی گم کردم جویای دل خودم مرا…

ادامه مطلب

انصاف زاختلاف ایام فرق

انصاف زاختلاف ایام فرق پیدا کردی به گفت حق را الحق آنجا که کمال کبریای قدم است توحید من و تو کفر باشد مطلق اوحدالدین…

ادامه مطلب

ای آنک دوای دردمندان دانی

ای آنک دوای دردمندان دانی درمان [و] علاج مستمندان دانی هرچ از دل ریش خویش گویم با تو ناگفته تو صد هزار چندان دانی اوحدالدین…

ادامه مطلب

ای دل تو درین واقعه دمسازی کن

ای دل تو درین واقعه دمسازی کن وای جان به موافقت سراندازی کن ای صبر تو پای غم نداری بگریز وای عقل تو کودکی برو…

ادامه مطلب

بر رهگذرم هزار جا دام نهی

بر رهگذرم هزار جا دام نهی گویی که بگیرمت اگر گام نهی یک ذرّه جهان زحکم تو خالی نیست حکمم تو کنی و عاصیم نام…

ادامه مطلب

تا بتوانی مدام می باش به ذکر

تا بتوانی مدام می باش به ذکر کز ذکر تو را راه نمایند به فکر محرم چو شدی در حرم اجلالش بینی به عیان تو…

ادامه مطلب

جز حق حَکَمی که حکم را شاید نیست

جز حق حَکَمی که حکم را شاید نیست شخصی که زحکم او برون آید نیست هر چیز که هست آنچنان می باید وآن چیز که…

ادامه مطلب

چون معترفم بدانچ سرمستی هست

چون معترفم بدانچ سرمستی هست در حضرتت افلاس و تهیدستی هست من آنِ توَم، تو را چه باشد؟ هیچی تو آن منی مرا همه هستی…

ادامه مطلب

در دیدن روی یار اگر چشم شوی

در دیدن روی یار اگر چشم شوی باید که زپای تا به سر چشم شوی با کشتن و سوختن همی ساز چو شمع تا چشمهٔ…

ادامه مطلب

دستی نه که از دل گرهی برگیرد

دستی نه که از دل گرهی برگیرد پایی نه که بار گنهی برگیرد ترسم که زبی دلی سرانجام دلم از سینه برون رود رهی برگیرد…

ادامه مطلب

زین گونه که حال ماست ای بار خدای

زین گونه که حال ماست ای بار خدای گر دست نگیری تو در آییم از پای [یا] صبر کرامت کن و تسلیم و رضا یا…

ادامه مطلب

کی عقل به سر حدّ جمال تو رسد

کی عقل به سر حدّ جمال تو رسد بی جان به سراچهٔ وصال تو رسد گر جملهٔ ذرّات جهان دیده شود ممکن نبود که در…

ادامه مطلب

ماییم به عشق تو تولّا کرده

ماییم به عشق تو تولّا کرده وز طاعت و معصیت تبرّا کرده آن را که عنایت تو باشد باشد ناکرده چو کرده، کرده چون ناکرده…

ادامه مطلب

مؤمن که به صدق ازو نرنجد چیزی

مؤمن که به صدق ازو نرنجد چیزی در پیش دلش جز او نسنجد چیزی حق بر عرش است و عرش دانی چه بود آن دل…

ادامه مطلب

یا رب بپذیر از کرم آوردهٔ ما

یا رب بپذیر از کرم آوردهٔ ما بنگر به طریق لطف در کردهٔ ما ما ننگ به زیر خرقه پنهان داریم تو از کرم و…

ادامه مطلب

یا رب زقناعتم توانگر گردان

یا رب زقناعتم توانگر گردان وز نور یقین دلم منوّر گردان اسباب من سوختهٔ سرگردان بی منّت مخلوق میسّر گردان اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

امیرالمؤمنین حسن علیه صلوات الله

امیرالمؤمنین حسن علیه صلوات الله ای ماه زحسن خلق تو یافته بهر پر مشک زباد خُلق تو جملهٔ دهر در هر دو جهان کجا توان…

ادامه مطلب

انعام تو هر گرسنه را می پرورد

انعام تو هر گرسنه را می پرورد هر تشنه زجوی فضلت آبی می خورد دل در پی اومید تو شادی می کرد هم بخت بد…

ادامه مطلب

ای آنک برِ تو قدر دارد آهی

ای آنک برِ تو قدر دارد آهی درویشی را فضل نهی بر شاهی آنجا که عنایت تو باشد باشد کاهی کوهی وگرنه کوهی کاهی اوحدالدین…

ادامه مطلب

ای راهنمای راه خوبان ازل

ای راهنمای راه خوبان ازل وای طعمهٔ حضرتت نه علم و نه عمل بی علم و عمل به حضرتت راهی نیست وانگه به بر محققان…

ادامه مطلب

بر من در رحمت که گشاید جز تو

بر من در رحمت که گشاید جز تو شادیّ دل من که فزاید جز تو از گرد ره تو سرمه ای ساخته ام زان در…

ادامه مطلب

تا برد به غارت غمت از من دل و دین

تا برد به غارت غمت از من دل و دین با هیچ کسم نه مهر مانده است نه کین دنیا و دلی داشتم و جان…

ادامه مطلب

جز در غم تو شادی من نفزاید

جز در غم تو شادی من نفزاید جز در طلبت جان و دلم ناساید خاک در تو چو سرمه در چشم کشم ملک دو جهان…

ادامه مطلب

خواهی که ببینی دل کارآگه را

خواهی که ببینی دل کارآگه را و از خود به خدا عیان ببینی ره را بر تخت درون نشان به شمشیر زبان شاهنشه لا اله…

ادامه مطلب

در دیدهٔ ما نگر جمال حق بین

در دیدهٔ ما نگر جمال حق بین کاین نور حقیقت است و انوار یقین حق نیز جمال خویش در ما بیند این فاش مکن که…

ادامه مطلب

دعوی طلب گرچه مجاز است از تو

دعوی طلب گرچه مجاز است از تو سرنامهٔ دهر بی نماز است از تو گر معصیتت هزار چندان باشد نومید مشو چو بی نیاز است…

ادامه مطلب

شبهای دراز با غمت می سازم

شبهای دراز با غمت می سازم پوشیده چنانک کس نداند رازم میدان بلا و من درو می تازم دل رفته و می روم نه جان…

ادامه مطلب

کس نیست که چون من زتو دل تافته نیست

کس نیست که چون من زتو دل تافته نیست سررشتهٔ وصل تو کسی بافته نیست لطف تو مگر دست بگیرد، ورنه راه تو به پای…

ادامه مطلب

محکوم قضا که بنده خوانند او را

محکوم قضا که بنده خوانند او را بر بالش شرع کی نشانند او را گر چرخ به کام تو نگردد بمرنج کاو نیز چنان رود…

ادامه مطلب

نه چارهٔ آنک با تو گردم همراز

نه چارهٔ آنک با تو گردم همراز نه زَهرهٔ آنک از تو برآرم آواز کارم زتو البته نمی گیرد ساز کار من بیچاره حدیثی است…

ادامه مطلب

یا رب به خودم هیچ نفس وامگذار

یا رب به خودم هیچ نفس وامگذار بر من در طبع بوالهوس وامگذار هر چند که بر درت کم از هیچ کسم از خویشتنم به…

ادامه مطلب

یا رب ما را زخود هراسان گردان

یا رب ما را زخود هراسان گردان بر ما ره رسم طلب آسان گردان مردیم زعیب خویش ما را به کرم از جملهٔ خویشتن شناسان…

ادامه مطلب

آتش نزند در دل ما الّا او

آتش نزند در دل ما الّا او کوته نکند منزل ما الّا او گر جمله جهانیان طبیبم گردند حل می نکند مشکل ما الّا او…

ادامه مطلب

الاسرار

الاسرار در نقطهٔ خویشتن مرا مشکلهاست همچون سر و پای دایره ناپیداست آن به که ازین قاعده بیرون آییم کاین کار به پرگار نمی آید…

ادامه مطلب