سخن ز لعل لبت آبدار می گردد

سخن ز لعل لبت آبدار می گردد ز روی گرم تو شبنم شراب می گردد اگر به آب رسانم بنای میکده را همان سرم چو…

ادامه مطلب

از شرم، حرص دلبری افزود ناز را

از شرم، حرص دلبری افزود ناز را کز دوختن گرسنه شود چشم، باز را دارم امید آن که شود طبل بازگشت آواز دل تپیدنم آن…

ادامه مطلب

سحر که باد صبا از رخش نقاب گرفت

سحر که باد صبا از رخش نقاب گرفت دو دست صبح به روی خود آفتاب گرفت ز فیض حسن تو عالم آنچنان سیراب که می…

ادامه مطلب

از سنگلاخ دنیا ای شیشه بار بگذر

از سنگلاخ دنیا ای شیشه بار بگذر چون سیل نوبهاران زین کوهسار بگذر هنگام باز گشت است نه وقت سیرو گشت است با چهره خزانی…

ادامه مطلب

سبک ز سینه ما ای غبار غم برخیز

سبک ز سینه ما ای غبار غم برخیز ز همنشینی ما می کشی الم برخیز سر قلم بشکن، مهر کن دهان دوات به این سیاه…

ادامه مطلب

از سر کوی تو گر عزم سفر می داشتم

از سر کوی تو گر عزم سفر می داشتم می زدم بر بخت خود پایی که بر می داشتم داشتم در عهد طفلی جانب دیوانگان…

ادامه مطلب

سبزه جوی شهد، نیشترست

سبزه جوی شهد، نیشترست حقه سبز زهر، پرشکرست چشم پوشیده پرده دار دل است لب خامش نگاهبان سرست زهر چشمش میان خندیدن همچو بادام تلخ…

ادامه مطلب

از زمین دامن بیفشان همسفر با ماه باش

از زمین دامن بیفشان همسفر با ماه باش خانه را زیر و زبرکن آسمان خرگاه باش شبنم بی دست و پا شد همسفر باآفتاب چون…

ادامه مطلب

ساقی ما از می گلگون به دور افتاده است

ساقی ما از می گلگون به دور افتاده است همچو ساغر آن لب میگون به دور افتاده است در دل شب عاشقان را حلقه بر…

ادامه مطلب

از روی درد هر که ز دل آه می کشد

از روی درد هر که ز دل آه می کشد بی چشم زخم یوسفی از چاه می کشد بی آه گرم نیست دل دردمند عشق…

ادامه مطلب

ساده لوحی که شکایت کند از قسمت خویش

ساده لوحی که شکایت کند از قسمت خویش می کشد تیغ به سیمای ولی نعمت خویش حسن از پاکی دامن نفس خوش نکشید غنچه پیوسته…

ادامه مطلب

از دل سودایی ما آسمان رنگ است کوه

از دل سودایی ما آسمان رنگ است کوه از هلال تیشه ما آتشین چنگ است کوه بس که از فریاد من در سینه اش پیچیده…

ادامه مطلب

زین پیشتر متاع سخن رایگان نبود

زین پیشتر متاع سخن رایگان نبود گرد کسادی از پی این کاروان نبود شعر بلند پا به سر عرش می نهاد خورشید پایمال به هر…

ادامه مطلب

از دست رفت دامن یاری که داشتم

از دست رفت دامن یاری که داشتم سیماب شد شکیب و قراری که داشتم برق فنا کجاست که از مشت خار من دامن فشان گذشت…

ادامه مطلب

زهی ز صافی چشم تو چشم جان روشن

زهی ز صافی چشم تو چشم جان روشن نسیم پیش خرام تو بوی پیراهن ازان همیشه تر و تازه است سنبل زلف که بی حجاب…

ادامه مطلب

از خط نگاه پردگی دیده می شود

از خط نگاه پردگی دیده می شود مژگان شوخ، سبزه خوابیده می شود نتوان به پای سعی به کنه جهان رسید در خویش هر که…

ادامه مطلب

زنگ خط آیینه رخسار جانان را گرفت

زنگ خط آیینه رخسار جانان را گرفت سبزه بیگانه آخر این گلستان را گرفت کشور حسن ترا آورد خط زیر نگین مور عاجز عاقبت ملک…

ادامه مطلب

از خدا در عهد پیری یک زمان غافل مباش

از خدا در عهد پیری یک زمان غافل مباش از نشان زنهار دربحر کمان غافل مباش چون گل رعنا خزان را در قفا دارد بهار…

ادامه مطلب

زمین را وحشی رم کرده یک کف خاک می داند

زمین را وحشی رم کرده یک کف خاک می داند فضای آسمان را حلقه فتراک می داند جهان را می کند از روزن خود سیر…

ادامه مطلب

از حد گذشت وقت سحر آرمیدنت

از حد گذشت وقت سحر آرمیدنت پستان صبح خشک شد از نامکیدنت دامان عمر دست و گریبان خاک شد باقی است همچنان هوس بزم چیدنت…

ادامه مطلب

زلف مشکین را ز صبح عارض خود دور کن

زلف مشکین را ز صبح عارض خود دور کن چون چراغ روز، گل را در نظر بی نور کن سرنوشت عشق از پیشانی من روشن…

ادامه مطلب

از جبینش عرق شرم روان است هنوز

از جبینش عرق شرم روان است هنوز چشم امید به رویش نگران است هنوز گرچه خط گرد برآورد ز شکرزارش بوسه بر گرد لبش بال…

ادامه مطلب

کاسه سر را خطر از مغز پر جوش من است

کاسه سر را خطر از مغز پر جوش من است عالمی زین باده سر جوش مدهوش من است شعله ای کز یک شرارش طور صحرا…

ادامه مطلب

از تن خجل ز شرم گنه رفت جان برون

از تن خجل ز شرم گنه رفت جان برون چون ناوک کجی که رود از کمان برون از پیر، حرص زرد به مداوا نمی رود…

ادامه مطلب

قماش چهره یار از بهار معلوم است

قماش چهره یار از بهار معلوم است که روی کار، هم از پشت کار معلوم است ز جسم خاکی ما شور عشق بتوان دید نفس…

ادامه مطلب

از تجرد نور حکمت در دل افزون می شود

از تجرد نور حکمت در دل افزون می شود خم چون خالی شد ز می جای فلاطون می شود صبر بر بی حاصلی می بایدش…

ادامه مطلب

قرعه و تسبیح را محرم نداند حال ما

قرعه و تسبیح را محرم نداند حال ما هست بر سی پاره دل ها مدار فال ما پشت ما بر خاکساری، روی ما در بی…

ادامه مطلب

از بس نهاده ام به دل داغدار دست

از بس نهاده ام به دل داغدار دست گشته است داغدار مرا لاله وار دست ای ساقیی که توبه ما را شکسته ای زنهار از…

ادامه مطلب

قد موزون تو روزی که به جولان برخاست

قد موزون تو روزی که به جولان برخاست هر که را بود دلی، از سر ایمان برخاست خار خار دلم از سینه نمایان گردید بخیه…

ادامه مطلب

از بتان شسته عذاری که حجابی دارد

از بتان شسته عذاری که حجابی دارد چشم بد دور که خوش عالم آبی دارد خار در دیده بی پرده شبنم شکند از حیا چهره…

ادامه مطلب

قانع از رزق پریشان با دل صدپاره شو

قانع از رزق پریشان با دل صدپاره شو روزی آماده می خواهی برو غمخواره شو تا درین میخانه باشی بر حریفان خوشگوار صاف را ایثار…

ادامه مطلب

از اشک ماست پاکی دامان صبحگاه

از اشک ماست پاکی دامان صبحگاه از آه سرد ماست رگ جان صبحگاه دستی بلند ساز که عمر دراز خضر مدی بود ز دفتر احسان…

ادامه مطلب

فقیری پیشه کن، از اغنیا حاجت مخواه اینجا

فقیری پیشه کن، از اغنیا حاجت مخواه اینجا که از درویش، همت می کند دریوزه شاه اینجا برآ زین خاکدان گر گوشه آسودگی خواهی که…

ادامه مطلب

آدمی را نیست خصمی چون جمال خویشتن

آدمی را نیست خصمی چون جمال خویشتن حلقه فتراک طاوس است بال خویشتن این کهنسالان که می دزدند سال خویشتن کهنه دزدانند در تاراج مال…

ادامه مطلب

فریب دل مخور از دیده شیرانه اخگر

فریب دل مخور از دیده شیرانه اخگر که از یک قطره (می)پر می شود پیمانه اخگر دل عشاق دریک پله دارد شادی و غم را…

ادامه مطلب

آتش به مغزم از می احمر گرفته است

آتش به مغزم از می احمر گرفته است این پنبه از فروغ گهر درگرفته است آتش ز اشک در مژه تر گرفته است این رشته…

ادامه مطلب

فروغ دولت بیدار از شراب بگیر

فروغ دولت بیدار از شراب بگیر می شبانه بکش صبح رابه خواب بگیر وصال شیر و شکرتازه می کند دل را پیاله ای دو سه…

ادامه مطلب

آب شد دل تا به آن شیرین شمایل راه برد

آب شد دل تا به آن شیرین شمایل راه برد خواب در ره کی کند هر کس به منزل راه برد؟ دیدن منزل قرار از…

ادامه مطلب

فارغ ز تمنای جهان گذران باش

فارغ ز تمنای جهان گذران باش بی داعیه چون دیده حیرت زدگان باش از راه تواضع به فلک رفت مسیحا باذره تنزل کن و خورشید…

ادامه مطلب

پیمانه چاره سر پرشور می کند

پیمانه چاره سر پرشور می کند آتش علاج خانه زنبور می کند محرومیم ز کعبه گناه دلیل نیست حیرانی از وصال مرا دور می کند…

ادامه مطلب

غوطه دادم در دل الماس داغ خویش را

غوطه دادم در دل الماس داغ خویش را روشن از آب گهر کردم چراغ خویش را شد چو داغ لاله خاکستر نفس در سینه ام…

ادامه مطلب

پیش دل شرح زر و گوهر دنیا چه کنیم

پیش دل شرح زر و گوهر دنیا چه کنیم عرض خر مهره دجال به عیسی چه کنیم از گرانجانی ما روی زمین نیلی شد آرزوی…

ادامه مطلب

غنچه از باده نگردد گل خمیازه من

غنچه از باده نگردد گل خمیازه من چشم مخمور بود رشته شیرازه من نه ز زهدست اگر لب نگذارم به شراب ساغری نیست درین بزم…

ادامه مطلب

پیری اگر چه بال و پرم را شکسته است

پیری اگر چه بال و پرم را شکسته است پای جهان نورد خیالم نبسته است گر بشنوی زمن دو سه حرفی چه می شود؟ راه…

ادامه مطلب

غم حساب ندارم ز می پرستی ها

غم حساب ندارم ز می پرستی ها که نیست قابل تعبیر، خواب مستی ها به قدر آنچه شوی پست، سربلند شوی گرفته ایم عیار بلند…

ادامه مطلب

پوشیدن نظر ز جهان عین حکمت است

پوشیدن نظر ز جهان عین حکمت است قطع نظر ز خلق کمال بصیرت است چشمی که باز کردن آن به ز (بستن است) در عالم…

ادامه مطلب

غباری بجا از زمین مانده است

غباری بجا از زمین مانده است بخاری ز چرخ برین مانده است ز گل خار مانده است و از می خمار چه ها از که…

ادامه مطلب

پریشان چند در وحشت سرای آب و گل کردم

پریشان چند در وحشت سرای آب و گل کردم دل از دنبال من گردد من از دنبال دل گردم به تعمیر تن خاکی دل من…

ادامه مطلب

غافل از داغ جنون ای دیده روشن مشو

غافل از داغ جنون ای دیده روشن مشو گر رهایی چشم داری غافل از روزن مشو دامن رستم به دست جذبه سوی خویش کش دل…

ادامه مطلب

پرده ظلمت نپوشد چشم حیران مرا

پرده ظلمت نپوشد چشم حیران مرا شمع کافوری است بیداری شبستان مرا بخیه انجم اگر بندد دهان صبح را می توان کردن رفو چاک گریبان…

ادامه مطلب