نیستم در عشق کافر ماجرای سوختن

نیستم در عشق کافر ماجرای سوختن می دهم جان همچو هندو از برای سوختن نیست از سوز محبت شیوه من سرکشی دارم آتش زیر پای…

ادامه مطلب

چرخ ماند از گردش اما اضطراب دل بجاست

چرخ ماند از گردش اما اضطراب دل بجاست تیغ شد کند و سماع طایر بسمل بجاست عشق بی تاب است تا دوران خط آخر شدن…

ادامه مطلب

نیست ممکن پخته کس زین خاکدان آید برون

نیست ممکن پخته کس زین خاکدان آید برون از تنور سرد هیهات است نان آید برون جسم سوزان مرا خاک از دهن بیرون فکند چون…

ادامه مطلب

چرا هرگز به سر وقت من بیدل نمی آیی؟

چرا هرگز به سر وقت من بیدل نمی آیی؟ چنین کز دیده غافل می روی غافل نمی آیی صنوبر با تهیدستی به دست آورد صددل…

ادامه مطلب

نیست رخساری زخال وخط نگارین اینقدر

نیست رخساری زخال وخط نگارین اینقدر نیست در دشت ختن آهوی مشکین اینقدر میدهد نظارگری راغوطه در خون دیدنش کس ندارد یاد هرگز چهره رنگین…

ادامه مطلب

جوهر غبار دیده حیران آینه است

جوهر غبار دیده حیران آینه است نقش و نگار، خواب پریشان آینه است داغ است از طراوت آن خط پشت لب طوطی که خضر چشمه…

ادامه مطلب

نیست جز غفلت مرا از عمر بی حاصل به دست

نیست جز غفلت مرا از عمر بی حاصل به دست از دل روشن ندارم غیر مشتی گل به دست بزم عشرت حلقه ماتم بود بر…

ادامه مطلب

جنون گنجی است گوهرخیز، زنجیر اژدهای او

جنون گنجی است گوهرخیز، زنجیر اژدهای او تهیدستی نبیند هر که شد در گنج پای او ز قحط دل چه خواهد کرد خط جانفزای او…

ادامه مطلب

نیست امروزی چو شبنم عشق من باروی گل

نیست امروزی چو شبنم عشق من باروی گل در حریم بیضه خلوت داشتم با بوی گل آب چشم بلبلان آیینه داری می کند می نهد…

ادامه مطلب

جمعی که دراندیشه آن چشم خمارند

جمعی که دراندیشه آن چشم خمارند در پرده دل شب همه شب باده گسارند هر چند که در پرده شرمندنکویان چون باز نظر دوخته در…

ادامه مطلب

نیست از درد غریبی چون گهر پروا مرا

نیست از درد غریبی چون گهر پروا مرا بستر از گرد یتیمی بود در دریا مرا طره زنجیرم از ریحان بود شاداب تر می چکد…

ادامه مطلب

جگری تشنه تر از وادی محشر دارم

جگری تشنه تر از وادی محشر دارم دم آبی طمع از ساقی کوثر دارم گر گهر نیست مرا، چشم گهرباری هست زر اگر نیست مرا،…

ادامه مطلب

نوبهار آیینه طبع سخنساز من است

نوبهار آیینه طبع سخنساز من است برگ گل چون عندلیبان پرده ساز من است ناله مستانه من بیخودی می آورد هر که از خود می…

ادامه مطلب

جز غبار از سفر خاک چه حاصل کردیم

جز غبار از سفر خاک چه حاصل کردیم سفر آن بود که ما در قدم دل کردیم دامن کعبه چه گرد از رخ ما پاک…

ادامه مطلب

نه همین بر قلب ایمان یا دل ما می زند

نه همین بر قلب ایمان یا دل ما می زند دزد خال او شبی خود را به صد جا می زند جام چون خالی شود…

ادامه مطلب

جای صدف بود ز گرانی زمین در آب

جای صدف بود ز گرانی زمین در آب باشد حباب از سبکی خوش نشین در آب شاه و گدا به دیده دریادلان یکی است پوشیده…

ادامه مطلب

نه شبنم است چمن را به روی آتشناک

نه شبنم است چمن را به روی آتشناک عرق زروی تو کرده است گل به دامن پاک چنین که از شب هستی دماغ من تیره…

ادامه مطلب

جان عرشی، فرش در زندان تن باشد چرا؟

جان عرشی، فرش در زندان تن باشد چرا؟ شعله جواله در قید لگن باشد چرا لفظ می سازد جهان بر معنی روشن سیاه یوسف سیمین…

ادامه مطلب

نه تبخاله است بر گرد دهان یار افتاده

نه تبخاله است بر گرد دهان یار افتاده که گوهرها برون از مخزن اسرار افتاده کدامین سرو بالا را گذار افتاده بر گلشن؟ که از…

ادامه مطلب

جامی ز خون بی غش منصورم آرزوست

جامی ز خون بی غش منصورم آرزوست لعل تجلی از کمر طورم آرزوست بر من جهان ز دیده مورست تنگتر یک چند تنگنا دل مورم…

ادامه مطلب

نه از روی بصیرت سایه بال هما افتد

نه از روی بصیرت سایه بال هما افتد سیه مست است دولت، تا کجا خیزد کجا افتد ید بیضاست باد صبح را در غنچه وا…

ادامه مطلب

تیغ سیرابم دم از پاکی گوهر می زنم

تیغ سیرابم دم از پاکی گوهر می زنم هر که را در جوهرم حرفی بود سر می زنم! در ابرم اما تشنه هر آب تلخی…

ادامه مطلب

نمی خواهم نقاب از صورت احوال من افتد

نمی خواهم نقاب از صورت احوال من افتد که در جمعیت دلها خلل از حال من افتد مرا بی حاصلی برده است از یاد چمن…

ادامه مطلب

تیرگی از مد احسان جان روشن می کشد

تیرگی از مد احسان جان روشن می کشد رشته میل آتشین در چشم سوزن می کشد نیست خرمن را وجود برگ کاهی پیش حرص قانع…

ادامه مطلب

نمک به دیده ام از غیرت حنا خفته است

نمک به دیده ام از غیرت حنا خفته است که زیر پای تو چون عاشقان چرا خفته است مگر حجاب تو در باغ رنگ عصمت…

ادامه مطلب

تو از نام بلند ای نوجوان بردار کام خود

تو از نام بلند ای نوجوان بردار کام خود که پیران می کنند از قامت خم حلقه نام خود زفیض راستی از محتسب بر خود…

ادامه مطلب

نگاه نرگس نیلوفری خونخوار می باشد

نگاه نرگس نیلوفری خونخوار می باشد بلای آسمانی سخت بی زنهار می باشد دهان چون شیشه پرخنده است پای خم نشینان را خوشا کبکی که…

ادامه مطلب

تن حجاب سفر جان هوایی نشود

تن حجاب سفر جان هوایی نشود سیر شبنم گره از آبله پایی نشود عندلیبی که شکایت کند از دام و قفس نیست ممکن که گرفتار…

ادامه مطلب

نقش و نگار دشمن دلهای ساده است

نقش و نگار دشمن دلهای ساده است جوهر به چشم آینه موی زیاده است گر دل شود گشاده ز گلزار خلق را باغ و بهار…

ادامه مطلب

تلخ منشین شراب اگر داری

تلخ منشین شراب اگر داری شور کم کن کباب اگر داری دلی از روزگار خالی کن شیشه ای پر شراب اگر داری از جگرتشنگان دریغ…

ادامه مطلب

نفس سوخته روشنگر جان است مرا

نفس سوخته روشنگر جان است مرا چون شرر، زندگی از سوختگان است مرا دل سودا زده ام جوش بهاران دارد چهره از درد اگر برگ…

ادامه مطلب

تسکین دل به زلف پریشان چه می کنی؟

تسکین دل به زلف پریشان چه می کنی؟ این شعله را خموش به دامان چه می کنی؟ هر ذره ای سپند رخ آتشین توست ای…

ادامه مطلب

نظر لباس پرستان به مال و جاه کنند

نظر لباس پرستان به مال و جاه کنند ( . . . ) نمدکلاه کنند به گرد کعبه بگردند بهر جامه نو به روی آینه…

ادامه مطلب

ترا که نور نظر نیست اعتبار آمیز

ترا که نور نظر نیست اعتبار آمیز نظر به هر چه کنی می شود غبار آمیز جواب تلخ به نقد از لب ترشرویان هزار بار…

ادامه مطلب

نشد کم در حریم وصل یک مو پیچ و تاب از من

نشد کم در حریم وصل یک مو پیچ و تاب از من نمی آید به روی بستر بیگانه خواب از من رخ از جام شرب…

ادامه مطلب

تر نسازد گریه های ابر نیسانی مرا

تر نسازد گریه های ابر نیسانی مرا جوهر دیگر بود در گوهرافشانی مرا چون نباشم یک سر و گردن بلند از آفتاب؟ می کند زخم…

ادامه مطلب

نسیم نوبهاران بر دماغم بار می گردد

نسیم نوبهاران بر دماغم بار می گردد گل بی خار در پیراهن من خار می گردد تن خاکی نگیرد پیش راه پاکدامانان که در بر…

ادامه مطلب

تابش برق و حیات مختصر باشد یکی

تابش برق و حیات مختصر باشد یکی جلوه آغاز و انجام شرر باشد یکی تلخی و شیرینی عالم به هم آمیخته است نوش و نیش…

ادامه مطلب

ندامت بود بار مطلوب خشک

ندامت بود بار مطلوب خشک مپیوند زنهار با چوب خشک به نخل ثمردار پیوند کن مده دل چو قمری به محبوب خشک مزن با خط…

ادامه مطلب

تا مرا عشق بلند اقبال در زنجیر داشت

تا مرا عشق بلند اقبال در زنجیر داشت پیچ و تاب من شکوه جوهر شمشیر داشت سینه ام هرگز ز داغ گلرخان خالی نبود این…

ادامه مطلب

نخل قد تو هم آغوش بلا کرد مرا

نخل قد تو هم آغوش بلا کرد مرا هوس زلف تو همدست صبا کرد مرا خاک در دیده مقراض جدایی بادا! که ازان حاشیه بزم…

ادامه مطلب

تا که را قسمت شهید سنگ طفلان کرده است؟

تا که را قسمت شهید سنگ طفلان کرده است؟ بید مجنون گیسوی ماتم پریشان کرده است گردن ما در کمند جوهر آیینه نیست ساده لوحی…

ادامه مطلب

نبندد دشمن آتش زبان طرف از گزند من

نبندد دشمن آتش زبان طرف از گزند من به فریاد آورد دریای آتش را سپند من نهالی بود استغنا، زمین گیر گرانجانی به اندک فرصتی…

ادامه مطلب

تا سرو ترا راه به گلزار فتاده

تا سرو ترا راه به گلزار فتاده گل گشته به تعظیم تو از شاخ پیاده مه حلقه ابروی تو در گوش کشیده سر بر خط…

ادامه مطلب

ناله نی بند بندم را زهم بیگانه کرد

ناله نی بند بندم را زهم بیگانه کرد این صفیر آتشین جان مرا پروانه کرد تا قیامت جوهر تیغ زبانها می شود عشق چون فرهاد…

ادامه مطلب

تا روی عرقناک ترا دید نگاهم

تا روی عرقناک ترا دید نگاهم زد غوطه به سرچشمه خورشید نگاهم از حوصله دیده من گرد برآورد از بس ز تماشای تو بالید نگاهم…

ادامه مطلب

نازش کسی که بر پدر خویش می کند

نازش کسی که بر پدر خویش می کند سلب نجابت از گهرخویش می کند از مستی غرور نبیند به پیش پا طاوس تا نظر به…

ادامه مطلب

تا دست دست توست میی در ایاغ ریز

تا دست دست توست میی در ایاغ ریز بر هر زمین که رسی رنگ باغ ریز جام جم و سفال، گل یک حدیقه اند مانند…

ادامه مطلب

میخانه ای است باغ که گلهاست ساغرش

میخانه ای است باغ که گلهاست ساغرش ترکن دماغ جان ز می روح پرورش هر نخل پرشکوفه درین باغ لیلیی است کز خیرگی فکنده به…

ادامه مطلب

تا چند مرا از خود ای دوست جدا داری؟

تا چند مرا از خود ای دوست جدا داری؟ من هیچ نمی گویم، آخر تو روا داری؟ صحرا همه دریا شد از آب عقیق تو…

ادامه مطلب