مست خراب یابد هر لحظه در خرابات

مست خراب یابد هر لحظه در خرابات گنجی که آن نیابد صد پیر در مناجات خواهی که راهٔابی بی‌رنج بر سر گنج می‌بیز هر سحرگاه…

ادامه مطلب

گهی درد تو درمان می‌نماید

گهی درد تو درمان می‌نماید گهی وصل تو هجران می‌نماید دلی کو یافت از وصل تو درمان همه دشوارش آسان می‌نماید مرا گه گه به…

ادامه مطلب

کار ما، بنگر، که خام افتاد باز

کار ما، بنگر، که خام افتاد باز کار با پیک و پیام افتاد باز من چه دانم در میان دوستان دشمن بد گو کدام افتاد…

ادامه مطلب

شدم از عشق تو شیدا، کجایی؟

شدم از عشق تو شیدا، کجایی؟ به جان می‌جویمت جانا، کجایی؟ همی پویم به سویت گرد عالم همی جویم تو را هر جا، کجایی؟ چو…

ادامه مطلب

ز غم زار و حقیرم، با که گویم؟

ز غم زار و حقیرم، با که گویم؟ ز غصه می‌بمیرم، با که گویم؟ ز هجر یار گریانم، ندانم که دامان که گیرم؟ با که…

ادامه مطلب

دو اسبه پیک نظر می‌دوانم از چپ و راست

دو اسبه پیک نظر می‌دوانم از چپ و راست به جست و جوی نگاری، که نور دیدهٔ ماست مرا، که جز رخ او در نظر…

ادامه مطلب

در کوی تو لولیی، گدایی

در کوی تو لولیی، گدایی آمد به امید مرحبایی بر خاک درت گدای مسکین با آنکه نرفته بود جایی از دولت لطف تو، که عام…

ادامه مطلب

چو دل ز دایرهٔ عقل بی تو شد بیرون

چو دل ز دایرهٔ عقل بی تو شد بیرون مپرس از دلم آخر که: چون شد آن مجنون؟ دلم، که از سر سودا به هر…

ادامه مطلب

چنانم از هوس لعل شکرستانی

چنانم از هوس لعل شکرستانی که می‌برآیدم از غصه هر نفس جانی امید بر سر زلفش به خیره می‌بندم چگونه جمع کند خاطر پریشانی؟ در…

ادامه مطلب

تا زخوبی دل ز من بربوده‌ای

تا زخوبی دل ز من بربوده‌ای کمترک بر جان من بخشوده‌ای تا مرا بر خویش عاشق کرده‌ای روی خوب خود به من ننموده‌ای بر من…

ادامه مطلب

بیا، کاین دل سر هجران ندارد

بیا، کاین دل سر هجران ندارد بجز وصلت دگر درمان ندارد به وصل خود دلم را شاد گردان که خسته طاقت هجران ندارد بیا، تا…

ادامه مطلب

بپرس از دلم آخر، چه دل؟ که قطرهٔ خون

بپرس از دلم آخر، چه دل؟ که قطرهٔ خون که بی‌تو زار چنان شد که: من نگویم چون؟ ببین که پیش تو در خاک چون…

ادامه مطلب

ایندم منم که بیدل و بی‌یار مانده‌ام

ایندم منم که بیدل و بی‌یار مانده‌ام در محنت و بلا چه گرفتار مانده‌ام؟ با اهل مدرسه چو به اقرار نامدم با اهل مصطبه چه…

ادامه مطلب

ای راحت روح هر شکسته

ای راحت روح هر شکسته بخشای به لطف بر شکسته بر جان من شکسته رحم آر کاشکسته‌ترم ز هر شکسته پیوسته ز غم شکسته بودم…

ادامه مطلب

ای امید جان، عنایت از عراقی وامگیر

ای امید جان، عنایت از عراقی وامگیر چاره ساز آن را که از تو نیستش یک دم گزیر مانده در تیه فراقم، رهنمایا، ره نمای…

ادامه مطلب

اکئوس تلالات بمدام

اکئوس تلالات بمدام ام شموس تهللت بغمام از صفای می و لطافت جام در هم آمیخت رنگ جام، مدام همه‌جا مست و نیست گویی می…

ادامه مطلب

یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست

یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست در خلوتی چنان، که نگنجد کسی در آن یکبار خلوت خوش جانانم آرزوست…

ادامه مطلب

نیست کاری به آنم و اینم

نیست کاری به آنم و اینم صنع پروردگار می‌بینم صبر از تو نکرد دل، والله نیست پروای عقلم و دینم سخنی، کز تو بشنود گوشم…

ادامه مطلب

ندیدم در جهان کامی دریغا

ندیدم در جهان کامی دریغا بماندم بی‌سرانجامی دریغا گوارنده نشد از خوان گیتی مرا جز غصه‌آشامی دریغا نشد از بزم وصل خوبرویان نصیب بخت من…

ادامه مطلب

مرا، گرچه ز غم جان می‌برآید

مرا، گرچه ز غم جان می‌برآید غم عشقت ز جانم خوشتر آید درین تیمار گر یک دم غم تو نپرسد حال من، جانم برآید مرا…

ادامه مطلب

گر نظر کردم به روی ماه رخساری چه شد؟

گر نظر کردم به روی ماه رخساری چه شد؟ ور شدم مست از شراب عشق یکباری چه شد؟ روی او دیدم سر زلفش چرا آشفته…

ادامه مطلب

کردم گذری به میکده دوش

کردم گذری به میکده دوش سبحه به کف و سجاده بر دوش پیری به در آمد از خرابات کین جا نخرند زرق، مفروش تسبیح بده،…

ادامه مطلب

شاید که به درگاه تو عمری بنشینم

شاید که به درگاه تو عمری بنشینم در آرزوی روی تو، وانگاه ببینم دریاب که از عمر دمی بیش نمانده است بشتاب، که اندر نفس…

ادامه مطلب

ز دلتنگی به جانم با که گویم؟

ز دلتنگی به جانم با که گویم؟ ز غصه ناتوانم، با که گویم؟ ز تنهایی ملولم، چند نالم؟ ز بی‌یاری به جانم، با که گویم؟…

ادامه مطلب

دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمی‌دانم

دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمی‌دانم همه هستی تویی، فی‌الجمله، این و آن نمی‌دانم بجز تو در همه عالم دگر دلبر نمی‌بینم…

ادامه مطلب

در من نگرد یار دگربار که داند

در من نگرد یار دگربار که داند زین پس دهدم بر در خود بار که داند؟ از یاد خودم کرد فراموش به یکبار یادآورد از…

ادامه مطلب

خرم تن آن کس که دل ریش ندارد

خرم تن آن کس که دل ریش ندارد و اندیشهٔ یار ستم‌اندیش ندارد گویند رقیبان که ندارد سر تو یار سلطان چه عجب گر سر…

ادامه مطلب

جانا، نظری به ما نکردی

جانا، نظری به ما نکردی با خویشتن آشنا نکردی یکدم به مراد ما نبودی یک کار برای ما نکردی یک وعدهٔ خود بسر نبردی یک…

ادامه مطلب

تا چند عشق بازیم بر روی هر نگاری؟

تا چند عشق بازیم بر روی هر نگاری؟ چون می‌شویم عاشق بر چهرهٔ تو باری از گلبن جمالت خاری است حسن خوبان مسکین کسی کزان…

ادامه مطلب

بیا بیا، که نسیم بهار می‌گذرد

بیا بیا، که نسیم بهار می‌گذرد بیا، که گل ز رخت شرمسار می‌گذرد بیا، که وقت بهار است و موسم شادی مدار منتظرم، وقت کار…

ادامه مطلب

بر درت افتاده‌ام خوار و حقیر

بر درت افتاده‌ام خوار و حقیر از کرم، افتاده‌ای را دست گیر دردمندم، بر من مسکین نگر تا شود درد دلم درمان پذیر از تو…

ادامه مطلب

ای یار، مکن، بر من بی‌یار ببخشای

ای یار، مکن، بر من بی‌یار ببخشای جانم به لب آمد ز تو، زنهار ببخشای در کار من غمزده ای دوست نظر کن بر جان…

ادامه مطلب

ای دیده، بدار ماتم دل

ای دیده، بدار ماتم دل کو در خطری فتاد مشکل خون شد ز فراق یار و از یار جز خون جگر دگر چه حاصل؟ عمری…

ادامه مطلب

آه، به یک‌بارگی یار کم ما گرفت!

آه، به یک‌بارگی یار کم ما گرفت! چون دل ما تنگ دید خانه دگر جا گرفت بر دل ما گه گهی، داشت خیالی گذر نیز…

ادامه مطلب

آشکارا نهان کنم تا چند؟

آشکارا نهان کنم تا چند؟ دوست می‌دارمت به بانک بلند دلم از جان نخست دست بشست بعد از آن دیده بر رخت افکند عاشقان تو…

ادامه مطلب

همی گردم به گرد هر سرایی

همی گردم به گرد هر سرایی نمی‌یابم نشان دوست جایی وگر یابم دمی بوی وصالش نیابم نیز آن دم را بقایی وگر یک دم به…

ادامه مطلب

نمی‌دانم چه بد کردم، که نیکم زار می‌داری؟

نمی‌دانم چه بد کردم، که نیکم زار می‌داری؟ تنم رنجور می‌خواهی، دلم بیمار می‌داری ز درد من خبر داری، ازینم دیر می‌پرسی به زاری کردنم…

ادامه مطلب

نخستین باده کاندر جام کردند

نخستین باده کاندر جام کردند ز چشم مست ساقی وام کردند چو با خود یافتند اهل طرب را شراب بیخودی در جام کردند لب میگون…

ادامه مطلب

مرا جز عشق تو جانی نمی‌بینم نمی‌بینم

مرا جز عشق تو جانی نمی‌بینم نمی‌بینم دلم را جز تو جانانی نمی‌بینم نمی‌بینم ز خود صبری و آرامی نمی‌یابم نمی‌یابم ز تو لطفی و…

ادامه مطلب

گر ز شمعت چراغی افروزیم

گر ز شمعت چراغی افروزیم خرمن خویش را بدان سوزیم در غمت دود آن به عرش رسد آتشی، کز درون برافروزیم آفتاب جمال بر ما…

ادامه مطلب

غلام روی توام، ای غلام، باده بیار

غلام روی توام، ای غلام، باده بیار که فارغ آمدم از ننگ و نام، باده بیار کرشمه‌های خوش تو شراب ناب من است درآ به…

ادامه مطلب

شاد کن جان من، که غمگین است

شاد کن جان من، که غمگین است رحم کن بر دلم، که مسکین است روز اول که دیدمش گفتم: آنکه روزم سیه کند این است…

ادامه مطلب

ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی

ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی همه شب نهاده‌ام سر، چو سگان، بر آستانت…

ادامه مطلب

دلی دارم، چه دل؟ محنت سرایی

دلی دارم، چه دل؟ محنت سرایی که در وی خوشدلی را نیست جایی دل مسکین چرا غمگین نباشد؟ که در عالم نیابد دل‌ربایی تن مهجور…

ادامه مطلب

در کار من درهم آخر نظری فرمای

در کار من درهم آخر نظری فرمای بر حال من پر غم آخر نظری فرمای بر خوان جگر خواری وز دست غمت زاری نابوده دمی…

ادامه مطلب

چو برقع از رخ زیبای خود براندازی

چو برقع از رخ زیبای خود براندازی بگو نظارگیان را صلای جانبازی ز روی خوب نقاب آنگهی براندازی که جان جمله جهان ز انتظار بگدازی…

ادامه مطلب

جانا، ز منت ملال تا کی؟

جانا، ز منت ملال تا کی؟ مولای توام، دلال تا کی؟ از حسن تو بازمانده تا چند؟ بر صبر من احتمال تا کی؟ بردار ز…

ادامه مطلب

تا توانی هیچ درمانم مکن

تا توانی هیچ درمانم مکن هیچ گونه چارهٔ جانم مکن رنج من می‌بین و فریادم مرس درد من می‌بین و درمانم مکن جز به دشنام…

ادامه مطلب

بیا، ای دیده، تا یک دم بگرییم

بیا، ای دیده، تا یک دم بگرییم نیم چون خوشدل و خرم بگرییم دمی بر جان پر حسرت بموییم زمانی بر دل پر غم بگرییم…

ادامه مطلب

بتم از غمزه و ابرو، همه تیر و کمان سازد

بتم از غمزه و ابرو، همه تیر و کمان سازد به غمزه خون دل ریزد به ابرو کار جان سازد چو در دام سر زلفش…

ادامه مطلب