غزلیات شیخ فخرالدین عراقی
عاشقی دانی چه باشد؟ بیدل و جان زیستن
عاشقی دانی چه باشد؟ بیدل و جان زیستن جان و دل بر باختن، بر روی جانان زیستن سوختن در هجر و خوش بودن به امید…
ساقی، قدحی می مغان کو؟
ساقی، قدحی می مغان کو؟ مطرب غزل تر روان کو؟ آن مونس دل کجاست آخر؟ و آن راحت جان ناتوان کو؟ آیینهٔ سینه زنگ غم…
رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان
رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان جان امید اندر تو بست، اکنون تو دان دست و پایی میزدم، تا بود جان شد، دریغا!…
دل گم شد، ازو نشان نمییابم
دل گم شد، ازو نشان نمییابم آن گم شده در جهان نمییابم زان یوسف گم شده به عالم در پیدا و نهان نشان نمییابم تا…
در جهان گر نه یار داشتمی
در جهان گر نه یار داشتمی با جهان خود چه کار داشتمی؟ دست کی شستمی به خون جگر گر به کف در نگار داشتمی؟ گر…
چه کردهام که دلم از فراق خون کردی؟
چه کردهام که دلم از فراق خون کردی؟ چه اوفتاد که درد دلم فزون کردی؟ چرا ز غم دل پر حسرتم بیازردی؟ چه شد که…
تنگ آمدم از وجود خود، تنگ
تنگ آمدم از وجود خود، تنگ ای مرگ، به سوی من کن آهنگ بازم خر ازین غم فراوان فریاد رسم ازین دل تنگ تا چند…
بیرخت جانا، دلم غمگین مکن
بیرخت جانا، دلم غمگین مکن رخ مگردان از من مسکین، مکن خود ز عشقت سینهام خون کردهای از فراقت دیدهام خونین مکن بر من مسکین…
بنمای به من رویت، یارات نمیافتد
بنمای به من رویت، یارات نمیافتد آری چه توان کردن؟ با مات نمیافتد گیرم که نمیافتد با وصل منت رایی با جور و جفا، باری،…
باز در دام بلا افتادهام
باز در دام بلا افتادهام باز در چنگ عنا افتادهام این همه غم زان سوی من رو نهاد کز رخ دلبر جدا افتادهام یاد ناورد…
ای هر دهن ز یاد لبت پر عسل شده
ای هر دهن ز یاد لبت پر عسل شده در هر دهن خوشی لب تو مثل شده آوازهٔ وصال تو کوس ابد زده مشاطهٔ جمال…
ای خوشا دل کاندر او از عشق تو جانی بود
ای خوشا دل کاندر او از عشق تو جانی بود شادمانی جانی که او را چون تو جانانی بود خرم آن خانه که باشد چون…
اندرین ره هر که او یکتا شود
اندرین ره هر که او یکتا شود گنج معنی در دلش پیدا شود جز جمال خود نبیند در جهان اندرین ره هر که او بینا…
از در یار گذر نتوان کرد
از در یار گذر نتوان کرد رخ سوی یار دگر نتوان کرد ناگذشته ز سر هر دو جهان بر سر کوش گذر نتوان کرد زان…
هر که را جام می به دست افتاد
هر که را جام می به دست افتاد رند و قلاش و میپرست افتاد دل و دین و خرد زدست بداد هر که را جرعهای…
نگارا، بیتو برگ جان که دارد؟
نگارا، بیتو برگ جان که دارد؟ دل شاد و لب خندان که دارد؟ به امید وصالت میدهم جان وگرنه طاقت هجران که دارد؟ غم ار…
من که هر لحظه زار میگریم
من که هر لحظه زار میگریم از غم روزگار میگریم دلبری بود در کنار مرا کرد از من کنار، میگریم از غم غمگسار مینالم وز…
مبتلای هجر یارم، الغیاث ای دوستان
مبتلای هجر یارم، الغیاث ای دوستان از فراقش سخت زارم، الغیاث ای دوستان میتپم چون مرغ بسمل در میان خاک و خون ننگرد در من…
کی بود کین درد را درمان کنی؟
کی بود کین درد را درمان کنی؟ کی بود کین رنج را آسان کنی؟ کی بسازی چارهٔ بیچارهای؟ بیدلی را کی دوای جان کنی؟ کی…
طرهٔ یار پریشان چه خوش است
طرهٔ یار پریشان چه خوش است قامت دوست خرامان چه خوش است خط خوش بر لب جانان چه نکوست سبزه و چشمهٔ حیوان چه خوش…
ساقی، چو نمیدهی شرابم
ساقی، چو نمیدهی شرابم خونابه بده بجای آبم خون شد جگرم، شراب در ده تا کی دهی از جگر کبابم؟ دردی غمم مده، که من…
رخ سوی خرابات نهادیم دگربار
رخ سوی خرابات نهادیم دگربار در دام خرابات فتادیم دگربار از بهر یکی جرعه دو صد توبه شکستیم در دیر مغان روزه گشادیم دگربار در…
دل در گره زلف تو بستیم دگربار
دل در گره زلف تو بستیم دگربار در دام سر زلف تو شستیم دگربار از نرگس مخمور تو مخمور بماندیم وز جام می لعل تو…
خیز، تا قصد کوی یار کنیم
خیز، تا قصد کوی یار کنیم گذری بر در نگار کنیم روی در خاک کوی او مالیم وز غمش نالههای زار کنیم به زبانی، که…
چه کردم؟ دلبرا، از من چه دیدی؟
چه کردم؟ دلبرا، از من چه دیدی؟ که کلی از من مسکین رمیدی چه افتادت که از من سیر گشتی؟ چرا یک بارگی از من…
ترک من، ای من غلام روی تو
ترک من، ای من غلام روی تو جمله ترکان جهان هندوی تو لعل تو شیرینتر از آب حیات زان بگو خوشتر چه باشد؟ روی تو…
بیجمال تو، ای جهان افروز
بیجمال تو، ای جهان افروز چشم عشاق، تیره بیند روز دل به ایوان عشق بار نیافت تا به کلی ز خود نکرد بروز در بیابان…
بگذر ای غافل ز یاد این و آن
بگذر ای غافل ز یاد این و آن یاد حق کن تا بمانی جاودان تا فراموشت نگردد غیر حق در حقیقت نیستی ذاکر، بدان چون…
باز دل از در تو دور افتاد
باز دل از در تو دور افتاد در کف صد بلا صبور افتاد نیک نزدیک بود بر در تو تا چه بد کرد کز تو…
ای ز فروغ رخت تافته صد آفتاب
ای ز فروغ رخت تافته صد آفتاب تافتهام از غمت، روی ز من بر متاب زنده به بوی توام، بوی ز من وامگیر تشنهٔ روی…
ای دل و جان عاشقان شیفتهٔ جمال تو
ای دل و جان عاشقان شیفتهٔ جمال تو هوش و روان بیدلان سوختهٔ جلال تو کام دل شکستگان دیدن توست هر زمان راحت جان خستگان…
امروز مرا در دل جز یار نمیگنجد
امروز مرا در دل جز یار نمیگنجد تنگ است، از آن در وی اغیار نمیگنجد در دیدهٔ پر آبم جز یار نمیآید وندر دلم از…
از کرم در من بیچاره نظر کن نفسی
از کرم در من بیچاره نظر کن نفسی که ندارم بجز از لطف تو فریادرسی روی بنمای، که تا پیش رخت جان بدهم چه زیان…
هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد
هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد باشد که چو روز آید بروی گذرت افتد زیبد که ز درگاهت نومید نگردد باز آن…
نگارا، کی بود کامیدواری
نگارا، کی بود کامیدواری بیابد بر در وصل تا باری؟ چه خوش باشد که بعد از ناامیدی به کام دل رسد امیدواری؟ بده کام دلم،…
من رنجور را یک دم نپرسد یار چتوان کرد؟
من رنجور را یک دم نپرسد یار چتوان کرد؟ نگوید: چون شد آخر آن دل بیمار چتوان کرد؟ تنم از رنج بگدازد، دلم از غم…
ماهرخان، که داد عشق، عارض لاله رنگشان
ماهرخان، که داد عشق، عارض لاله رنگشان هان! به حذر شوید از غمزهٔ شوخ و شنگشان نالهٔ زار عاشقان، اشک چو خون بیدلان هیچ اثر…
کی از تو جان غمگینی شود شاد؟
کی از تو جان غمگینی شود شاد؟ کی آخر از فراموشی کنی یاد؟ نپندارم که هجرانت گذارد که از وصل تو دلتنگی شود شاد چنین…
صبا وقت سحر گویی ز کوی یار میآید
صبا وقت سحر گویی ز کوی یار میآید که بوی او شفای جان هر بیمار میآید نسیم خوش مگر از باغ جلوه میدهد گل را…
ساقی، ار جام می، دمادم نیست
ساقی، ار جام می، دمادم نیست جان فدای تو، دردیی کم نیست من که در میکده کم از خاکم جرعهای هم مرا مسلم نیست جرعهای…
رخ نگار مرا هر زمان دگر رنگ است
رخ نگار مرا هر زمان دگر رنگ است به زیر هر خم زلفش هزار نیرنگ است کرشمهای بکند، صدهزار دل ببرد ازین سبب دل عشاق…
درین ره گر به ترک خود بگویی
درین ره گر به ترک خود بگویی ببینی کان چه میجویی خود اویی تو جانی و چنان دانی که: جسمی تو دریایی و پنداری که…
در جام جهان نمای اول
در جام جهان نمای اول شد نقش همه جهان ممثل خورشید وجود بر جهان تافت گشت آن همه نقشها مشکل یک روی و هزار آینه…
چه کنم که دل نسازم هدف خدنگ او من؟
چه کنم که دل نسازم هدف خدنگ او من؟ به چه عذر جان نبخشم به دو چشم شنگ او من؟ به کدام دل توانم که…
تا کی همه مدح خویش گوییم؟
تا کی همه مدح خویش گوییم؟ تا چند مراد خویش جوییم؟ بر خیره قصیده چند خوانیم؟ بیهوده فسانه چند گوییم؟ ای دیده بیا، که خون…
بیدلی را بی سبب آزرده گیر
بیدلی را بی سبب آزرده گیر خاکساری را به خاک اسپرده گیر خستهای از جور عشقت کشته دان والهای از عشق رویت مرده گیر گر…
بر من، ای دل، بند جان نتوان نهاد
بر من، ای دل، بند جان نتوان نهاد شور در دیوانگان نتوان نهاد های و هویی در فلک نتوان فکند شر و شوری در جهان…
با عشق قرار در نگنجد
با عشق قرار در نگنجد جز نالهٔ زار در نگنجد با درد تو دردسر نباشد با باده خمار در نگنجد من با تو سزد که…
ای که از لطف سراسر جانی
ای که از لطف سراسر جانی جان چه باشد؟ که تو صد چندانی تو چه چیزی؟ چه بلایی؟ چه کسی؟ فتنهای؟ شنقصهای؟ فتانی؟ حکمت از…
ای در میان جانم گنجی نهان نهاده
ای در میان جانم گنجی نهان نهاده بس نکتههای معنی اندر زبان نهاده سر حکیم ما را در شوق لایزالی در من یزید عشقش پیش…