مرا از هر چه می‌بینم رخ دلدار اولی‌تر

مرا از هر چه می‌بینم رخ دلدار اولی‌تر نظر چون می‌کنم باری بدان رخسار اولی‌تر تماشای رخ خوبان خوش است، آری، ولی ما را تماشای…

ادامه مطلب

گر چه ز جهان جوی نداریم

گر چه ز جهان جوی نداریم هم سر به جهان فرو نیاریم زان جا که حساب همت ماست عالم همه حبه‌ای شماریم خود با دو…

ادامه مطلب

غلام حلقه به گوش تو زار باز آمد

غلام حلقه به گوش تو زار باز آمد خوشی درو بنگر، کز ره دراز آمد به لطف، کار دل مستمند خسته بساز که خستگان را…

ادامه مطلب

سهل گفتی به ترک جان گفتن

سهل گفتی به ترک جان گفتن من بدیدم، نمی‌توان گفتن جان فرهاد خسته شیرین است کی تواند به ترک جان گفتن؟ دوست می‌دارمت به بانگ…

ادامه مطلب

ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست

ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست خروش و ولوله از جان عاشقان برخاست چه سحر کرد ندانم دو چشم جادوی تو؟ که از…

ادامه مطلب

دل، که دایم عشق می‌ورزید رفت

دل، که دایم عشق می‌ورزید رفت گفتمش: جانا مرو، نشنید رفت هر کجا بوی دلارامی شنید یا رخ خوب نگاری دید رفت هرکجا شکرلبی دشنام…

ادامه مطلب

در حسن رخ خوبان پیدا همه او دیدم

در حسن رخ خوبان پیدا همه او دیدم در چشم نکورویان زیبا همه او دیدم در دیدهٔ هر عاشق او بود همه لایق وندر نظر…

ادامه مطلب

حبذا عشق و حبذا عشاق

حبذا عشق و حبذا عشاق حبذا ذکر دوست را عشاق حبذا آن زمان که پردهٔ عشق بیخود از سر کنند با عشاق نبرند از وفا…

ادامه مطلب

جز دیدن روی تو مرا رای دگر نیست

جز دیدن روی تو مرا رای دگر نیست جز وصل توام هیچ تمنای دگر نیست این چشم جهان بین مرا در همه عالم جز بر…

ادامه مطلب

پشت بر روزگار باید کرد

پشت بر روزگار باید کرد روی در روی یار باید کرد چون ز رخسار پرده برگیرد در دمش جان نثار باید کرد پیش شمع رخش…

ادامه مطلب

بیا، تا بیدلان را زار بینی

بیا، تا بیدلان را زار بینی روان خستگان افکار بینی تن درماندگان رنجور یابی دل بیچارگان بیمار بینی به کوی عاشقان خود گذر کن که…

ادامه مطلب

باز هجر یار دامانم گرفت

باز هجر یار دامانم گرفت باز دست غم گریبانم گرفت چنگ در دامان وصلش می‌زدم هجرش اندر تاخت، دامانم گرفت جان ز تن از غصه…

ادامه مطلب

این حادثه بین که زاد ما را

این حادثه بین که زاد ما را وین واقعه کاوفتاد ما را آن یار، که در میان جان است بر گوشهٔ دل نهاد ما را…

ادامه مطلب

ای دل، بنشین چو سوکواری

ای دل، بنشین چو سوکواری کان رفت که آید از تو کاری وی دیده ببار اشک خونین بی کار چه مانده‌ای تو، باری؟ وی جان،…

ادامه مطلب

آن را که چو تو نگار باشد

آن را که چو تو نگار باشد با خویشتنش چه کار باشد؟ ناخوش نبود کسی که او را یاری چو تو در کنار باشد ناخوش…

ادامه مطلب

افسوس! که باز از در تو دور بماندیم

افسوس! که باز از در تو دور بماندیم هیهات! که از وصل تو مهجور بماندیم گشتیم دگر باره به کام دل دشمن کز روی تو،…

ادامه مطلب

یاران، غمم خورید، که غمخوار مانده‌ام

یاران، غمم خورید، که غمخوار مانده‌ام در دست هجر یار گرفتار مانده‌ام یاری دهید، کز در او دور گشته‌ام رحمی کنید، کز غم او زار…

ادامه مطلب

نگارینی که با ما می‌نپاید

نگارینی که با ما می‌نپاید به ما دلخستگان کی رخ نماید؟ بیا، ای بخت، تا بر خود بموییم که از ما یار آرامی نماید اگر…

ادامه مطلب

ناگه بت من مست به بازار برآمد

ناگه بت من مست به بازار برآمد شور از سر بازار به یکبار برآمد مانا به کرشمه سوی او باز نظر کرد کین شور و…

ادامه مطلب

مرا درد تو درمان می‌نماید

مرا درد تو درمان می‌نماید غم تو مرهم جان می‌نماید مرا، کز جام عشقت مست باشم وصال و هجر یکسان می‌نماید چو من تن در…

ادامه مطلب

گر چه دل خون کنی از خاک درت نگریزیم

گر چه دل خون کنی از خاک درت نگریزیم جز تو فریادرسی کو که درو آویزیم؟ گذری کن، که مگر با تو دمی بنشینیم نظری…

ادامه مطلب

عشق، شوری در نهاد ما نهاد

عشق، شوری در نهاد ما نهاد جان ما در بوتهٔ سودا نهاد گفتگویی در زبان ما فکند جستجویی در درون ما نهاد داستان دلبران آغاز…

ادامه مطلب

سر عشقت کس تواند گفت؟ نی

سر عشقت کس تواند گفت؟ نی در وصفت کس تواند سفت؟ نی دیدهٔ هر کس به جاروب مژه خاک درگاهت تواند رفت؟ نی از گلستان…

ادامه مطلب

ز اشتیاق تو، جانا، دلم به جان آمد

ز اشتیاق تو، جانا، دلم به جان آمد بیا، که با غم تو بر نمی‌توان آمد بیا، که با لب تو ماجرا نکرده هنوز به…

ادامه مطلب

دلربایی دل ز من ناگه ربودی کاشکی

دلربایی دل ز من ناگه ربودی کاشکی آشنایی قصهٔ دردم شنودی کاشکی خوب رخساری نقاب از پیش رخ برداشتی جذبهٔ حسنش مرا از من ربودی…

ادامه مطلب

در حلقهٔ فقیران قیصر چه کار دارد؟

در حلقهٔ فقیران قیصر چه کار دارد؟ در دست بحر نوشان ساغر چه کار دارد؟ در راه عشقبازان زین حرف‌ها چه خیزد؟ در مجلس خموشان…

ادامه مطلب

چو چشم مست تو آغاز کبر و ناز کند

چو چشم مست تو آغاز کبر و ناز کند بسا که بر دلم از غمزه ترکتاز کند مرا مکش، که نیاز منت بکار آید چو…

ادامه مطلب

جانا، نظری که ناتوانم

جانا، نظری که ناتوانم بخشا، که به لب رسید جانم دریاب، که نیک دردمندم بشتاب، که سخت ناتوانم من خسته که روی تو نبینم آخر…

ادامه مطلب

پیش ازینم خوشترک می‌داشتی

پیش ازینم خوشترک می‌داشتی تا چه کردم؟ کز کفم بگذاشتی باز بر خاکم چرا می‌افگنی؟ چون ز خاک افتاده را برداشتی من هنوز از عشق…

ادامه مطلب

به دست غم گرفتارم، بیا ای یار، دستم گیر

به دست غم گرفتارم، بیا ای یار، دستم گیر به رنج دل سزاوارم، مرا مگذار، دستم گیر یکی دل داشتم پر خون، شد آن هم…

ادامه مطلب

باز مرا در غمت واقعه جانی است

باز مرا در غمت واقعه جانی است در دل زارم نگر، تا به چه حیرانی است دل که ز جان سیر گشت خون جگر می‌خورد…

ادامه مطلب

ای یار، بیا و یاریی کن

ای یار، بیا و یاریی کن رنجه شو و غم‌گساریی کن آخر سگک در تو بودم یادم کن و حق‌گزاریی کن ای نیک، ز من…

ادامه مطلب

ای دوست، بیا، که ما توراییم

ای دوست، بیا، که ما توراییم بیگانه مشو، که آشناییم رخ بازنمای، تا ببینیم در بازگشای، تا درآییم هر چند نه‌ایم در خور تو لیکن…

ادامه مطلب

آن مونس غمگسار جان کو؟

آن مونس غمگسار جان کو؟ و آن شاهد جان انس و جان کو؟ آن جان جهان کجاست آخر؟ و آن آرزوی همه جهان کو؟ حیران…

ادامه مطلب

از غم عشقت جگر خون است باز

از غم عشقت جگر خون است باز خود بپرس از دل که او چون است باز؟ هر زمان از غمزهٔ خونریز تو بر دل من…

ادامه مطلب

وه! که کارم ز دست می‌برود

وه! که کارم ز دست می‌برود روزگارم ز دست می‌برود خود ندارم من از جهان چیزی وآنچه دارم ز دست می‌برود یک دمی دارم از…

ادامه مطلب

نگارا، گر چه از ما برشکستی

نگارا، گر چه از ما برشکستی ز جانت بنده‌ام، هر جا که هستی ربودی دل ز من، چون رخ نمودی شکستی پشت من، چون برشکستی…

ادامه مطلب

می روان کن ساقیا، کین دم روان خواهیم کرد

می روان کن ساقیا، کین دم روان خواهیم کرد بهر یک جرعه میت این دم روان خواهیم کرد دردیی در ده، کزین جا دردسر خواهیم…

ادامه مطلب

مبند، ای دل، بجز در یار خود دل

مبند، ای دل، بجز در یار خود دل امید از هر که داری جمله بگسل ز منزلگاه دونان رخت بربند ورای هر دو عالم جوی…

ادامه مطلب

گر به رخسار تو، ای دوست، نظر داشتمی

گر به رخسار تو، ای دوست، نظر داشتمی نظر از روی خوشت بهر چه برداشتمی؟ چون من بی‌خبر از دوست دهندم خبری باری، از بی‌خبری…

ادامه مطلب

عشق شوقی در نهاد ما نهاد

عشق شوقی در نهاد ما نهاد جان ما را در کف غوغا نهاد فتنه‌ای انگیخت، شوری درفکند در سرا و شهر ما چون پا نهاد…

ادامه مطلب

سر به سر از لطف جانی ساقیا

سر به سر از لطف جانی ساقیا خوشتر از جان چیست؟ آنی ساقیا میل جان‌ها جمله سوی روی توست رو، که شیرین دلستانی ساقیا زان…

ادامه مطلب

ز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوان

ز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوان ز جان، ای دوست، مهر تو جدا کردن توان؟ نتوان اگر صد بار هر روزی برانی…

ادامه مطلب

دل، دولت خرمی ندارد

دل، دولت خرمی ندارد جان، راحت بی‌غمی ندارد دردا! که درون آدمی زاد آسایش و خرمی ندارد از راحت‌های این جهانی جز غم دل آدمی…

ادامه مطلب

در سرم عشق تو سودایی خوش است

در سرم عشق تو سودایی خوش است در دلم شوقت تمنایی خوش است ناله و فریاد من هر نیم‌شب بر در وصلت تقاضایی خوش است…

ادامه مطلب

چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت

چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت جهان کلاه ز شادی بر آسمان انداخت سپاه عشق تو از گوشه‌ای کمین بگشود هزار فتنه و آشوب…

ادامه مطلب

جانا، نظری، که دل فگار است

جانا، نظری، که دل فگار است بخشای، که خسته نیک زار است بشتاب، که جان به لب رسید است دریاب کنون، که وقت کار است…

ادامه مطلب

پسرا، ره قلندر سزد ار به من نمایی

پسرا، ره قلندر سزد ار به من نمایی که دراز و دور دیدم ره زهد و پارسایی پسرا، می مغانه دهی ار حریف مایی که…

ادامه مطلب

بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟

بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟ گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟ نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن: که خیالی…

ادامه مطلب

باز غم بگرفت دامانم، دریغ

باز غم بگرفت دامانم، دریغ سر برآورد از گریبانم دریغ غصه دم‌دم می‌کشم از جام غم نیست جز غصه گوارانم، دریغ ابر محنت خیمه زد…

ادامه مطلب