غزلیات سنایی غزنوی
ای جان و جهان من کجایی
ای جان و جهان من کجایی آخر بر من چرا نیایی ای قبلهٔ حسن و گنج خوبی تا کی بود از تو بیوفایی خورشید نهان…
ای آنکه رخ چو ماه داری
ای آنکه رخ چو ماه داری رخسارهٔ من چو کاه داری آیین دل سمنبران را بر سیم ز سیب جاه داری بر عرصهٔ شطرنج خوبی…
الا ای نقش کشمیری الا ای
الا ای نقش کشمیری الا ای حور خرگاهی به دل سنگی به بر سیمی به قد سروی به رخ ماهی شه خوبان آفاقی به خوبی…
از پی تو ز عدم ما به
از پی تو ز عدم ما به جهان آمدهایم نز برای طرب و لهو و فغان آمدهایم عشق نپذیرد هستی و پرستیدن نفس ما ازین…
هر کرا در دل خمار عشق و
هر کرا در دل خمار عشق و برنایی بود کار او در عاشقی زاری و رسوایی بود این منم زاری که از عشق بتان شیدا…
نگارینا دلم بردی خدایم
نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد به دست هجر بسپردی خدایم بر تو داور باد وفاهایی که من کردم مکافاتش جفا آمد بتا…
معشوق که او چابک و چالاک
معشوق که او چابک و چالاک نباشد آرام دل عاشق غمناک نباشد از چرخ ستمکاره نباشد به غم و بیم آن را که چو تو…
ما کلاه خواجگی اکنون ز
ما کلاه خواجگی اکنون ز سر بنهادهایم تا که در بند کلهدوزی اسیر افتادهایم صد سر ار زد هر کلاهی کو همی دوزد ولیک ما…
گر کار بجز مستی اسکندر
گر کار بجز مستی اسکندر می من ور معجزه شعرستی پیغمبر می من با اینهمه گر عشق یکی ماه نبودی اندر دو جهان شاه بلند…
غلاما خیز و ساقی را خبر
غلاما خیز و ساقی را خبر کن که جیش شب گذشت و باده در کن چو مستان خفته انداز بادهٔ شام صبوحی لعلشان صبح و…
عاشق مشوید اگر توانید
عاشق مشوید اگر توانید تا در غم عاشقی نمانید این عشق به اختیار نبود دانم که همین قدر بدانید هرگز مبرید نام عاشق تا دفتر…
ساقیا می ده و نمی کم گیر
ساقیا می ده و نمی کم گیر وز سر زلف خود خمی کم گیر گر به یک دم بماندهای در دام جستی از دام پس…
زهی پیمان شکن دلبر
زهی پیمان شکن دلبر نکوپیمان به سر بردی مرا بستی و رخت دل سوی یار دگر بردی کشیدی در میان کار خلقی را به طراری…
راه فقرست ای برادر فاقه
راه فقرست ای برادر فاقه در وی رفتنست وندرین ره نفس کش کافر ز بهر کشتنست نفس اماره و لوامهست و دیگر ملهمه مطمئنه با…
دلبرا تا نامهٔ عزل از
دلبرا تا نامهٔ عزل از وصالت خواندهام ای بسا خون دلا کز دیده بر رخ راندهام بر نشان هرگز ندیدم بر دل بی رحم تو…
دان و آگه باش اگر شرطی
دان و آگه باش اگر شرطی نباشد با منت بامدادان پگه دست منست و دامنت چند ازین شوخی قرارم ده زمانی بر زمین نه همین…
حلقهٔ زلف تو در گوش ای
حلقهٔ زلف تو در گوش ای پسر عالمی افگنده در جوش ای پسر کیست در عالم که بیند مر ترا کش بجا ماند دل و…
چشمکان پیش من پر آب مکن
چشمکان پیش من پر آب مکن دلم از عاشقی کباب مکن ریگ را پیش چشم رود مکن رود را پیش دل سراب مکن به کس…
جانا اگر چه یار دگر
جانا اگر چه یار دگر میکنی مکن اسباب عشق زیر و زبر میکنی مکن گویی دگر کنم مگرم کار به شود حقا که کار خویش…
تا لب تو آنچه بهتر آن
تا لب تو آنچه بهتر آن برد کس ندانم کز لب تو جان برد دل خرد لعل تو و ارزان خرد جان برد جزع تو…
تا بر آن روی چو ماه
تا بر آن روی چو ماه آموختم عالمی بر خویشتن بفروختم پاره کرده پردهٔ صبر و صلاح دیدهٔ عقل و بصر بردوختم رایت عشق از…
برندارم دل ز مهرت دلبرا
برندارم دل ز مهرت دلبرا تا زندهام ور چه آزادم ترا تا زندهام من بندهام مهر تو با جان من پیوسته گشت اندر ازل نیست…
با تابش زلف و رخت ای ماه
با تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز از شام تو قدر آید و از صبح تو نوروز از جنبش موی تو برآید دو گل…
ای همه خوبی در آغوش شما
ای همه خوبی در آغوش شما قبلهٔ جانها بر و دوش شما ای تماشاگه عقل نور پاش در میان لعل خاموش شما وی امانت جای…
ای گل آبدار نوروزی
ای گل آبدار نوروزی دیدنت فرخی و فیروزی ای فروزنده از رخانت جان آتش عشق تا کی افروزی دل بدخواه سوز اندر عشق چونکه دلهای…
ای سنایی خیز و در ده آن
ای سنایی خیز و در ده آن شراب بی خمار تا زمانی می خوریم از دست ساقی بی شمار از نشاط آنکه دایم در سرم…
ای راه ترا دلیل دردی
ای راه ترا دلیل دردی فردی تو و آشنات فردی از دام تو دانهای و مرغی در جام تو قطرهای و مردی بی روی تو…
ای جان جهان کبر تو هر
ای جان جهان کبر تو هر روز فزونست لیکن چه توان کرد که وقت تو کنونست نشگفت اگر کبر تو هرگز نشود کم چون خوبی…
ای آنکه به دو لب سبب آب
ای آنکه به دو لب سبب آب حیاتی جانرا به دو شکر ز غم هجر نباتی آرایش دینی تو و آسایش جانی انس دل و…
الا ای لعبت ساقی ز می پر
الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامی که پیدا نیست کارم را درین گیتی سرانجامی کنون چون توبه بشکستم به خلوت با…
از حل و از حرام گذشتست
از حل و از حرام گذشتست کام عشق هستی و نیستی ست حلال و حرام عشق تسبیح و دین و صومعه آمد نظام زهد زنار…
هر کرا درد بی نهایت نیست
هر کرا درد بی نهایت نیست عشق را پس برو عنایت نیست عشق شاهیست پا به تخت ازل جز بدو مرد را ولایت نیست عشق…
نخواهم من طریق و راه
نخواهم من طریق و راه طامات مرا می باید و مسکن خرابات گهی با می گسارم انده خویش گهی با جام باشم در مناجات گهی…
معشوق به سامان شد تا باد
معشوق به سامان شد تا باد چنین باد کفرش همه ایمان شد تا باد چنین باد زان لب که همی زهر فشاندی به تکبر اکنون…
ما قد ترا بندهتر از سرو
ما قد ترا بندهتر از سرو روانیم ما خد ترا سغبهتر از عقل و روانیم بی روی تو لب خشکتر از پیکر تیریم با موی…
گر شبی عشق تو بر تخت دلم
گر شبی عشق تو بر تخت دلم شاهی کند صدهزاران ماه آن شب خدمت ماهی کند باد لطفت گر به دارالملک انسان بروزد هر یکی…
غریبیم چون حسنت ای خوش
غریبیم چون حسنت ای خوش پسر یکی از سر لطف بر ما نگر سفر داد ما را چو تو تحفهای زهی ما بر تو غلام…
صنما چبود اگر بوسگکی وام
صنما چبود اگر بوسگکی وام دهی نه برآشوبی هر ساعت و دشنام دهی بستهٔ دام تو گشتست دل من چه شود که مرا قوت از…
ساقیا می ده که جز می عشق
ساقیا می ده که جز می عشق را پدرام نیست وین دلم را طاقت اندیشهٔ ایام نیست پختهٔ عشقم شراب خام خواهی زان کجا سازگار…
زان خط که تو بر عارض
زان خط که تو بر عارض گلنار کشیدی ابدال جهان را همه در کار کشیدی بر ماه به پرگار کشیدی خط مشکین دلها همه در…
راه عشق از روی عقل از
راه عشق از روی عقل از بهر آن بس مشکلست کان نه راه صورت و پایست کان راه دلست بر بساط عاشقی از روی اخلاص…
دل به تحفه هر که او در
دل به تحفه هر که او در منزل جانان کشد از وجود نیستی باید که خط بر جان کشد در نوردد مفرش آزادگی از روی…
خیز تا می خوریم و غم
خیز تا می خوریم و غم نخوریم وانده روز نامده نبریم تا توانیم کرد با همه کس رادمردی و مردمی سپریم قصد آزار دوستان نکنیم…
چیست آن زلف بر آن روی
چیست آن زلف بر آن روی پریشان کردن طرف گلزار به زیر کله پنهان کردن زلف را شانه زدی باز چه رسم آوردی کفر درهم…
چند رنجانی نگارا این دل
چند رنجانی نگارا این دل مشتاق را یا سلامت خود مسلم نیست مر عشاق را هر کرا با عشق خوبان اتفاق آمد پدید مشتری گردد…
جام می پر کن که بی جام
جام می پر کن که بی جام میم انجام نیست تا به کام او شوم این کار جز ناکام نیست ساقیا ساغر دمادم کن مگر…
تا کی کنم از طرهٔ تو
تا کی کنم از طرهٔ تو فریاد تا کی کشم از غمزهٔ تو بیداد یک شهر زن و مرد همی باز ندانند فریاد من از…
پسرا خیز تا صبوح کنیم
پسرا خیز تا صبوح کنیم راح را همنشین روح کنیم مفلسانیم یک زمان بگذار از شرابی دو تا فتوح کنیم باده نوشیم بی ریا از…
برخی رویتان من ای رویتان
برخی رویتان من ای رویتان چو ماهی وی جان بیدلان را در زلفتان پناهی با رویتان تنی را باطل نگشت حقی با زلفتان دلی را…
باد عنبر برد خاک کوی تو
باد عنبر برد خاک کوی تو آب آتش ریخت رنگ روی تو جاودان را نیست اندر کل کون هیچ دولتخانه چون ابروی تو کفر و…