غزلیات سلیم تهرانی
بود در گشت باغ آشنایی
بود در گشت باغ آشنایی گل دست من آن دست حنایی به هم چسبند مژگان چون پر تیر در آن چشمی که ترسید از جدایی…
به ناله فاش مکن راز دل ز غمازی
به ناله فاش مکن راز دل ز غمازی چو عندلیب نه ای، بگذر از نواسازی بگو چو آینه در روی، هرچه می بینی چو بوی…
به سینه ام ز غمت داغ بر سر داغ است
به سینه ام ز غمت داغ بر سر داغ است وجود من چو پلنگ از تو مجمر داغ است زری که همره خود بعد مرگ…
به چشم همت من عرصه ی زمین تنگ است
به چشم همت من عرصه ی زمین تنگ است گشاده است مرا دست و آستین تنگ است به جان رسیده ام از محرمان طره ی…
برگ عیشی قسمت ما نیست در بستان هند
برگ عیشی قسمت ما نیست در بستان هند همزبان ما نشد جز طوطی از سبزان هند بلبل گلزار ایرانم، بدآموز گلم برنمیتابد دماغم سنبل و…
باز برقی را نظر بر خرمنم افتاده است
باز برقی را نظر بر خرمنم افتاده است اشک خونین را رهی بر دامنم افتاده است یک سر مویم ز آسیب جنون آسوده نیست چاک…
ای نهاده حسن را برطاق از ابروی بلند
ای نهاده حسن را برطاق از ابروی بلند بسته دست عالمی را با دو گیسوی بلند جذبه ی کوی خراباتم اگر گشتی رفیق چون کبوتر…
ای ز چشمت خفته در چشم غزالان نازها
ای ز چشمت خفته در چشم غزالان نازها بسته رفتار خوشت از کبک، چشم بازها شعله گردد آشیان ها را گل روی سبد چون ز…
ای به غیر از من ناکام، به کام همه کس
ای به غیر از من ناکام، به کام همه کس باده ی وصل تو چون آب، به جام همه کس به کسی هر نفس الفت…
آن قدر سوزی که خواهد شعله با آه من است
آن قدر سوزی که خواهد شعله با آه من است هر زر داغی که دارد عشق، تنخواه من است در جگر آبم نمانده، گریه را…
اضطراب دلم از شوق تو دیدن دارد
اضطراب دلم از شوق تو دیدن دارد مرغ بسمل چه هنر غیر تپیدن دارد از ره دیر و حرم پای مکش همچو غبار قدمی چند…
از سرم کی می رود هرگز برون سودای داغ
از سرم کی می رود هرگز برون سودای داغ همچو لاله در دلم گرم است دایم جای داغ همچو آن منعم که او زر بر…
از پی اسرار خود، کم با کسی پرخاش کن
از پی اسرار خود، کم با کسی پرخاش کن راز پنهانی که داری همچو گل خود فاش کن در گره تا چند داری همچو گوهر…
وجودم را غم عشق تو ای بیباک میسوزد
وجودم را غم عشق تو ای بیباک میسوزد کجا این را توان گفتن کز آتش خاک میسوزد میی در ساغر دل دارم از شوق سیهمستی…
همچو بلبل دلم غمین گل است
همچو بلبل دلم غمین گل است غنچه گردیده در کمین گل است در دلم درد، نایب عیش است بر سرم داغ، جانشین گل است از…
هرجا نشسته، بی سروسامان نشسته است
هرجا نشسته، بی سروسامان نشسته است نقش دلم به عشق، پریشان نشسته است رفت از برم چو یار، تماشای گریه کن دریا بود خموش چو…
نوبهار آمد که روی باغ را گلگون کند
نوبهار آمد که روی باغ را گلگون کند سوز را در رقص آرد، بید را مجنون کند کرد ظاهر غنچه ی گل را بهار از…
ننگ مستی تا به کی قدر کمالم بشکند
ننگ مستی تا به کی قدر کمالم بشکند نام توبه در دهن چون حرف لالم بشکند در شکستن طالعی همچون حبابم داده اند گر خورد…
ناله ای از من به کام دل نشد انگیخته
ناله ای از من به کام دل نشد انگیخته سرمه پنداری به خاک من چو زاغ آمیخته از نصیحت آن که آموزد ترا سنگین دلی…
می آیدم به تحفه ز میخانه جام خشک
می آیدم به تحفه ز میخانه جام خشک دریا به من همیشه فرستد سلام خشک نه ابر در هوا، نه می ناب در قدح چون…
مگذر ز دوستی که محبت مبارک است
مگذر ز دوستی که محبت مبارک است ترک وفا مکن که حقیقت مبارک است چندین مباش در پی آزار اهل دل بشنو ز من سخن…
مست گر نیستی از شیوهٔ مستان مگذر
مست گر نیستی از شیوهٔ مستان مگذر قطره ی آب گهر باش و ز طوفان مگذر پا به اندازه کشیدن روش اهل دل است همه…
ماه چون روی او نمی باشد
ماه چون روی او نمی باشد به ازان روی، رو نمی باشد یار ما با همه جهان یکروست شمع را پشت و رو نمی باشد…
لطف ساقی، خار از پهلوی آتش می کشد
لطف ساقی، خار از پهلوی آتش می کشد شیشه ی می آب را بر روی آتش می کشد بلبل ما آشیان در گلشنی دارد که…
گلرخان بینند هرگه بر اسیر یکدگر
گلرخان بینند هرگه بر اسیر یکدگر آفرین گویند بر هم زخم تیر یکدگر دل ز فریاد دل آید سوی زلف از کاکلش شبروان یابند هم…
گر زمین از جا رود، آزادگان را باک نیست
گر زمین از جا رود، آزادگان را باک نیست همچو نخل موم، ما را ریشهای در خاک نیست نیست حرف آرزو بر گفتگوی ما سوار…
کسی کز عاشقی دم زد، چه باک از دشمنی دارد
کسی کز عاشقی دم زد، چه باک از دشمنی دارد که مور این بیابان دعوی شیرافکنی دارد به اهل عشق، آفت می رسد از دور…
قلم دگر به زبان حرف آشنا دارد
قلم دگر به زبان حرف آشنا دارد گلی به فرق خود از نعت مصطفی دارد گلی در آب گرفته ست خامه کز رنگش گمان بری…
فغان کز دِیْر، زاهد سبحه را بگسسته میآرد
فغان کز دِیْر، زاهد سبحه را بگسسته میآرد ز کوی میفروشان توبه را بشکسته میآرد غمخانه چرا داری که گر غارتگرت عشق است ترا با…
عشق دلها را به آن زلف چو سنبل میدهد
عشق دلها را به آن زلف چو سنبل میدهد زلف چون دلگیر میگردد، به کاکل میدهد گل شکفت و در چمن بازار سودا گرم شد…
صد خطر دارد بیابان محبت، آه آه
صد خطر دارد بیابان محبت، آه آه آب اگر خواهد کسی از خضر، گوید چاه چاه روزگار از نسبت پاکان کند اصلاح ما دایه شوید…
شکسته خاطرم و رغبت نشاطم نیست
شکسته خاطرم و رغبت نشاطم نیست دماغ صحبت و سودای اختلاطم نیست زنم بر آتش و از سوختن نیندیشم به کار خویش چو پروانه احتیاطم…
شراب صحبت اهل جهان صداع آرد
شراب صحبت اهل جهان صداع آرد جنون کجاست که سنگ از پی نزاع آرد ازین خرابه دم رفتن است، عشق کجاست که هوش را به…
سیل ویرانی ز کنج خانهٔ ما میبرد
سیل ویرانی ز کنج خانهٔ ما میبرد برق فیض خرمن از یک دانهٔ ما میبرد همچو شمع ما گلی از هیچ گلشن برنخاست مرغ گلشن…
سخن ما که بتان را غم کس یک مو نیست
سخن ما که بتان را غم کس یک مو نیست با همه سنگدلان است، همین با او نیست شرح مخموری آن چشم چه سان بنویسم…
ساغری کو تا به دل از عیش اسبابی دهم
ساغری کو تا به دل از عیش اسبابی دهم پنجه ی غم را به زور می مگر تابی دهم کشتی سرگشته ام چون بشکند، در…
زخم ناسورم من و از لطف مرهم شرمسار
زخم ناسورم من و از لطف مرهم شرمسار چون گل پژمرده ام از روی شبنم شرمسار بهره ای جز اشک و آه از من نصیب…
ز لاله و گل این باغ، کی خبر داریم
ز لاله و گل این باغ، کی خبر داریم گل همیشه بهار جنون به سر داریم به راه شوق همین کار با کف پا نیست…
ز خنده آب بقا را به تشنه شور کند
ز خنده آب بقا را به تشنه شور کند به زهر چشم، مگس را ز شهد دور کند شکست کار دل من ازوست، کآینه را…
روم چو از سر کویش، نمیرود پایم
روم چو از سر کویش، نمیرود پایم چو آب میروم و همچو ریگ بر جایم به راه شوق، نشان تا ز نوک خاری هست ز…
راحتی ما را اگر می باشد از آزار ماست
راحتی ما را اگر می باشد از آزار ماست بوی گل در خانه از خار سر دیوار ماست حال مرغان قفس را پیش گل خواهیم…
دلم چون هاله دامی از پی صید مهی دارد
دلم چون هاله دامی از پی صید مهی دارد بلندانداز باشد، گرچه دست کوتهی دارد زلیخا بست راه مصر را، اما نمی داند به کنعان…
دلم آسوده شد تا در خم زلفش مکان دارد
دلم آسوده شد تا در خم زلفش مکان دارد چو آن مرغی که بر شاخ بلندی آشیان دارد ز هجر و وصل می سوزد دلم…
دل پی لالهرخان همچو صبا میگردد
دل پی لالهرخان همچو صبا میگردد هیچ کس نیست بپرسد که کجا میگردد جوهر آینه چون قبلهنما مضطرب است هوس او نه همین در دل…
درد ما خسته دلان تن به مداوا ندهد
درد ما خسته دلان تن به مداوا ندهد صندل آن به که دگر دردسر ما ندهد دلم از نقش تو در سینه تسلی نشود کام…
در سر کوی تو شب خاک بود بستر ما
در سر کوی تو شب خاک بود بستر ما چون شهیدان سر ما بالش زیر سر ما در تماشاگه دیدار تو ما سوخته ایم سرمه…
در چمن چون لاله می بیباک میباید گرفت
در چمن چون لاله می بیباک میباید گرفت سایهٔ دستی ولی از تاک میباید گرفت گر گلابی لایق پیراهنم خواهد کسی گل ندارد، از خس…
دارد از داغ دل من خاطر مرهم غبار
دارد از داغ دل من خاطر مرهم غبار می نشیند در دل تنگم به روی هم غبار نیست بر خاطر مرا گرد ملال از هیچ…
خوش آن که بینم روی او، وز اضطراب از خود روم
خوش آن که بینم روی او، وز اضطراب از خود روم بر پای آن سرو روان افتم چو آب از خود روم با او شبی…
خشت کوی میفروشان سر به سر آیینه است
خشت کوی میفروشان سر به سر آیینه است رو برین ره کن که فرش رهگذر آیینه است چشم و دل از پرتو دیدار روشن میشود…