آیین خنده

آیین خنده
هرگز سلام بر من مسکین نگفته ای
گفتی برو ولی به کجا این نگفته ای
گفتم خدا مرا برساند به وصل تو
این بود آن دعا که تو آمین نگفته ای
دیوانه ام که می زنی اما نمی روم
دل خوش به این شدم که تو نفرین نگفته ای
خندیده ای فدای شکر خند ناز تو
آیین خنده به من غمگین نگفته ای
گنجشک خسته ام و تو شهباز قصه ها
با من چرا ز پنجه شاهین نگفته
گفتی سلام ، مثل نسیمی سبک شدم
قبلاً چرا تو این دُر سنگین نگفته ای
ساغر مرا شبیه تو بیخود نمی کند
راز خودت به ظرف سفالین نگفته ای
دین غیر سجده نیست به پای بت عزیز
با من چرا روایت این دین نگفته ای
احمد پروین
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *