خوبرویان را سری با عاشقان پیر نیست

خوبرویان را سری با عاشقان پیر نیست ماهیان تشنه را ذوقی ز جوی شیر نیست باعث محرومی ما طالع نااهل ماست ورنه در اهلیت معشوق…

ادامه مطلب

خرم آن گلشن که امید بهاری باشدش

خرم آن گلشن که امید بهاری باشدش در خزان از برگ عشرت غنچه واری باشدش بس که عشق آلوده ی دنیا نمی خواهد مرا باد…

ادامه مطلب

حاصل سوختگان در ره برق خطر است

حاصل سوختگان در ره برق خطر است لشکری آفتش از مور و ملخ بیشتر است مگذران نوبت ما ساقی اگر شیفته ایم نیست این بیخودی…

ادامه مطلب

چو ماه شعشعه ی ماست برق خرمن ما

چو ماه شعشعه ی ماست برق خرمن ما چو خوشه هیکل عمر است داس گردن ما ز دست و پنجه ی خورشید بر نمی آید…

ادامه مطلب

چو جای در صف طفلان کنم، ندیم شوم

چو جای در صف طفلان کنم، ندیم شوم وگر به بزم بزرگان رسم، حکیم شوم شوند لاله و گل چون چراغ روگردان ز من، به…

ادامه مطلب

چه آب و خاک و چه نیکویی سرشت است این

چه آب و خاک و چه نیکویی سرشت است این سبوی باده نگویم، گل بهشت است این بنای عیش به میخانه می نهد دوران وگرنه…

ادامه مطلب

چشم من حلقه‌ای از سلسلهٔ دست من است

چشم من حلقه‌ای از سلسلهٔ دست من است دانهٔ مرغ دلم آبلهٔ دست من است وادی چاک که از جیب بود تا دامن در ره…

ادامه مطلب

جدل از خصم هنر باشد و از من عیب است

جدل از خصم هنر باشد و از من عیب است چون رگ لعل ز دانا رگ گردن عیب است طعنه خوش نیست به دشمن، که…

ادامه مطلب

تا سحر امشب شراب ناب می‌باید گرفت

تا سحر امشب شراب ناب می‌باید گرفت خون‌بهای شمع از مهتاب می‌باید گرفت عمر صرف باده کردی، روی در میخانه کن هرچه آبش برده، در…

ادامه مطلب

پر شکوه مکن، خاطر آن ماه نگه دار

پر شکوه مکن، خاطر آن ماه نگه دار آیینه به دست است ترا آه نگه دار شرمنده شو ای دل، گله تا کی کنی از…

ادامه مطلب

بیا که دل ز ورق حرف کینه خواهی شست

بیا که دل ز ورق حرف کینه خواهی شست سرشک بی تو ز مژگان من سیاهی شست حدیث کوثر آن لب به خضر رخصت نیست…

ادامه مطلب

به یاد زلفت از هر سینه بوی مشک می‌آید

به یاد زلفت از هر سینه بوی مشک می‌آید ز خاک کشتهٔ دیرینه بوی مشک می‌آید خیال زلف او را در دلم هرگه گذار افتد…

ادامه مطلب

به قدر جرم برد هرکسی ز رحمت حظ

به قدر جرم برد هرکسی ز رحمت حظ ز لطف حق کند ابلیس در قیامت حظ بر آن سرم که به دیوانگی زنم خود را…

ادامه مطلب

به دست آیینه از عکس رخش گلدسته را ماند

به دست آیینه از عکس رخش گلدسته را ماند ز شانه زلف او هندوی ترکش بسته را ماند پریشانی ز شوق طرهٔ آشفته‌ای دارد حدیث…

ادامه مطلب

بس که گشتم ناتوان، هرگه صفیری می‌کشم

بس که گشتم ناتوان، هرگه صفیری می‌کشم از دل مجروح، پنداری که تیری می‌کشم چون سبوی می، ندارم قوت برخاستن دست بر سر، انتظار دستگیری…

ادامه مطلب

بر آن سرم که کنم فاش گفتگوی شراب

بر آن سرم که کنم فاش گفتگوی شراب گواه مستی زاهد شوم چه بوی شراب رسانده ایم به جایی شراب خوردن را که پشت دست…

ادامه مطلب

آیینه کجا دیده ست، رخسار چو ماهش را

آیینه کجا دیده ست، رخسار چو ماهش را با سرمه چه آمیزش، مژگان سیاهش را گاهی نظری از لطف می کرد به سوی من بخت…

ادامه مطلب

ای شوق رخت سوخته مغز قلم شمع

ای شوق رخت سوخته مغز قلم شمع نزدیک به مردن ز غمت دم به دم شمع بر یاد تو چون صورت فانوس خیالند عالم همه…

ادامه مطلب

ای خوش آن آزاده ای کو در به روی کام بست

ای خوش آن آزاده ای کو در به روی کام بست دیده از نظارهٔ این باغ، چون بادام بست از ضعیفی، قوت بی طاقتی با…

ادامه مطلب

آنکه در شور آورد شوریده‌حالان را می است

آنکه در شور آورد شوریده‌حالان را می است نالهٔ نی بر دل آشفتگان تیر نی است گر غمی داری، میی دارم که زنگ از دل…

ادامه مطلب

افروخت از تبسم مینا ایاغ ما

افروخت از تبسم مینا ایاغ ما تر شد ز خنده های صراحی دماغ ما تا جام می به دست رسیده ست سرخوشیم از آستین رهی…

ادامه مطلب

از فروغ چهره، گلخن را چو گلشن می‌کند

از فروغ چهره، گلخن را چو گلشن می‌کند از نگاه گرم، شمع کشته روشن می‌کند گر به دامانم غباری نیست از خاک رهش این همه…

ادامه مطلب

از دل آشفتگان شرح پریشانی بپرس

از دل آشفتگان شرح پریشانی بپرس گر سراغ سیل می گیری، ز ویرانی بپرس گرچه او احوال من هرگز نپرسید از صبا از من آن…

ادامه مطلب

آبروی تیغ را خونگرمی بسمل برد

آبروی تیغ را خونگرمی بسمل برد کی تواند صرفه ای از قتل ما قاتل برد چشم همراهی مدار از کی که موج از جوش بحر…

ادامه مطلب

یارب این چاک گریبان ز چه باشد گل را

یارب این چاک گریبان ز چه باشد گل را چیست آیا سبب آشفتگی سنبل را خویش را بس که دلیرانه زدم بر دریا لرزه چون…

ادامه مطلب

همچو مرغان قفس ما را ز گل بویی بس است

همچو مرغان قفس ما را ز گل بویی بس است بوسه ای ما تشنگان را از لب جویی بس است آن گروهی را که رو…

ادامه مطلب

هرکه می‌خواهد ترا، سامان نمی‌دارد نگاه

هرکه می‌خواهد ترا، سامان نمی‌دارد نگاه دست گلچین در رهت دامان نمی‌دارد نگاه از هنر من تیغ جوهردار ایامم، ولی تیغ را دایم کسی عریان…

ادامه مطلب

هر انگشت من از داغ جدایی

هر انگشت من از داغ جدایی همی نالد چو نی در دست نایی هر آهی کز دلم سوی فلک رفت ز ره برگشت چون تیر…

ادامه مطلب

نه ذوق باغ به دل، نه هوای پروازی

نه ذوق باغ به دل، نه هوای پروازی قفس کجاست که دارم به خاطر، اندازی به باغ می شنوم از درای غنچه صدا ز بس…

ادامه مطلب

نسیم صبحدم از موسمی نوید دهد

نسیم صبحدم از موسمی نوید دهد که سرو رعشه ز سرما به یاد بید دهد ز برگ بید که در آب ریخت باد خزان حباب…

ادامه مطلب

می دو ساله به لب های یار من نرسد

می دو ساله به لب های یار من نرسد گل پیاده به گرد سوار من نرسد چها نوشته ام از بیخودی به نامه ی شوق…

ادامه مطلب

من راز جهانم، بود افسانه به از من

من راز جهانم، بود افسانه به از من معموره ام و گوشه ی ویرانه به از من هرگز نتوانم که سر از خاک برآرم آن…

ادامه مطلب

مطرب از دستت گر آید، ناخنی بر چنگ زن

مطرب از دستت گر آید، ناخنی بر چنگ زن من بر آتش می زنم خود را، تو بر آهنگ زن نسبتی با مشرب پروانه گر…

ادامه مطلب

مرا ز آتش تب مغز استخوان خنک است

مرا ز آتش تب مغز استخوان خنک است قبای شعله چو پیراهن کتان خنک است چو شعله سرکشی گلرخان همه گرمی ست به مشرب دل…

ادامه مطلب

ما را سپرده است به ساقی حبیب ما

ما را سپرده است به ساقی حبیب ما نیکو خلیفه ای ست که دارد ادیب ما مخمور شوق را می وصل است سازگار ما خسته…

ادامه مطلب

گه مستم و گاه در خمارم

گه مستم و گاه در خمارم این است تمام عمر کارم از پاره ی دل، سرشک چون گل آیینه شکسته در کنارم چندم ببرد به…

ادامه مطلب

گریه طوفان می کند از نکهت محبوب ما

گریه طوفان می کند از نکهت محبوب ما همچو دریا باد باشد باعث آشوب ما کو جنونی تا همه عالم ز ما چینند گل باغبان…

ادامه مطلب

کنم به جام می اوقات عمر چون جم صرف

کنم به جام می اوقات عمر چون جم صرف دماغ کو که کند کس به کار عالم صرف مرو به کعبه که می بایدت خمار…

ادامه مطلب

کامم ز جهان گوهر نایاب برآمد

کامم ز جهان گوهر نایاب برآمد نانم ز صدف خشکتر از آب برآمد بر کشتی صد پاره ی من بس که دلش سوخت چون ابر…

ادامه مطلب

فلک دایم به قصد مردم وارسته می‌گردد

فلک دایم به قصد مردم وارسته می‌گردد چو صیادی که در دنبال صید خسته می‌گردد درین گلشن مرا بر ساده‌لوحی خنده می‌آید که دارد مشت…

ادامه مطلب

غنچه دلتنگ و لاله در خون است

غنچه دلتنگ و لاله در خون است زین چمن برگ عیش بیرون است ز آشنایان ما درین گلشن سرو موزون و بید مجنون است نوحه…

ادامه مطلب

عاشقم، از ناله نتوانم زمانی تن زنم

عاشقم، از ناله نتوانم زمانی تن زنم گر کنند از ناله منعم، بر در شیون زنم در ره این دوستان، صد خار در پایم شکست…

ادامه مطلب

صبح چون میل تماشای گلستان می‌کنیم

صبح چون میل تماشای گلستان می‌کنیم سر برون چون غنچه از چاک گریبان می‌کنیم حال ما آشفتگان در کار عالم عبرت است همچو گل تعبیر…

ادامه مطلب

شعله‌ای چون شمع من در پردهٔ فانوس نیست

شعله‌ای چون شمع من در پردهٔ فانوس نیست چون رخش یک گل به گلزار پر طاووس نیست گاه بر گل می‌زنم خود را، گهی بر…

ادامه مطلب

شد بناگوش، چو صبحم همه یکبار سفید

شد بناگوش، چو صبحم همه یکبار سفید موی سر بر سر من گشت چو دستار سفید عجبی نیست درین دور که خط خوبان در ته…

ادامه مطلب

سرم چو گوی به میخانه بی درنگ دود

سرم چو گوی به میخانه بی درنگ دود دلم چو گوهر غلتان به تار چنگ دود دلیرکرده ی می را ز خصم پروا نیست چو…

ادامه مطلب

سامان شادمانی و برگ طرب کجاست

سامان شادمانی و برگ طرب کجاست دارم دلی که پاکتر از خانه ی خداست گر صد بهار آمده، بیرون نمی رود فصل خزان به گلشن…

ادامه مطلب

زهی نهال خزان دیده ای ز باغ تو شمع

زهی نهال خزان دیده ای ز باغ تو شمع فکنده تیر به تاریکی از سراغ تو شمع وسیله ای ست مرا در جنون عشق تو…

ادامه مطلب

ز می به آب فتادن مرا زیان دارد

ز می به آب فتادن مرا زیان دارد شکسته رنگی من بار زعفران دارد بهار آمد و بی گل شراب نتوان خورد کلید میکده را…

ادامه مطلب

ز سنگ رهگذر اندیشه ای کجا دارم

ز سنگ رهگذر اندیشه ای کجا دارم به دست خویش چو از راستی عصا دارم به خواب، دولت وصل تو بر سرم آمد گمان بری…

ادامه مطلب