عالم چو آفتاب پر از نور کرده‌ای

عالم چو آفتاب پر از نور کرده‌ای ما را چو سایه از بر خود دور کرده‌ای ای مست نرگس تو جهانی ز جام عیش ما…

ادامه مطلب

عاشق آشفته دل از طعنه خامی نشود

عاشق آشفته دل از طعنه خامی نشود دامن پاک کس آلوده بجامی نشود می خور و سبحه و سجاده صد پاره بهل مزغ زیرک ز…

ادامه مطلب

شوخی که می نخورده دل خلق خون کند

شوخی که می نخورده دل خلق خون کند وای آنزمان که چهره ز خون لاله گون کند گوید مجوی وصلم و نظاره هم مکن پس…

ادامه مطلب

شدم هلاک و ز من جز دریغ و درد نماند

شدم هلاک و ز من جز دریغ و درد نماند بباد رفت غبارم چنانکه گرد نماند گذشت رقص کنان جان چو کرد از خود یار…

ادامه مطلب

شادم اگرچه خاطرم اندوهگین ازوست

شادم اگرچه خاطرم اندوهگین ازوست کم شادیست این که دل من غمین ازوست آن سرو پاکدامن ازین باغ کم مباد کاین پاک دیده را نظر…

ادامه مطلب

سهل است نقد دین و دل گر صرف شد در کوی تو

سهل است نقد دین و دل گر صرف شد در کوی تو زان‌ها که گوید جان من جان‌ها فدای روی تو در بت‌پرستی کافرم در…

ادامه مطلب

سرو من برق صفت آمد و چون باد برفت

سرو من برق صفت آمد و چون باد برفت سوخت صد خرمن جان و ز همه آزاد برفت او که هنگام سفر گفت فرامش نکنم…

ادامه مطلب

سجده بت گرچه باشد نامسلمانی مرا

سجده بت گرچه باشد نامسلمانی مرا چون کنم چون این نوشت ایزد به پیشانی مرا تا کی این دزدیده دیدن پرده بردارم زپیش از تو…

ادامه مطلب

زهی ملاحت و خوبی که با تو محبوب است

زهی ملاحت و خوبی که با تو محبوب است که خشم و ناز و وفا هرچه می کنی خوب است بکن هر آنچه تو خواهی…

ادامه مطلب

زاهد بره کعبه رود کاین ره دین است

زاهد بره کعبه رود کاین ره دین است خوش میرود اما ره مقصود نه این است تا بود دل خسته غمی بود ز عشقت هر…

ادامه مطلب

ز بهر کلبه عاشق دلا مجوی چراغ

ز بهر کلبه عاشق دلا مجوی چراغ که شمع مجلس او بس بود فتیله داغ دل از چمن نگشاید اسیر عشق ترا که پیش بلبل…

ادامه مطلب

روز آخر کز جهان با دیده گریان روم

روز آخر کز جهان با دیده گریان روم گر نباشد در دلم مهر تو بی ایمان روم دامن از گلهای خون دل نشویم زان مرا…

ادامه مطلب

رخت که پیر و جوان را بیک نظر سوزد

رخت که پیر و جوان را بیک نظر سوزد چه آتش است ندانم که خشک و تر سوزد حدیث ناله من کآتشی جگر سوزست ترا…

ادامه مطلب

دی شامگه کز پیش من مرکب بتندی تاختی

دی شامگه کز پیش من مرکب بتندی تاختی رفتی چو خورشید از نظر روز مرا شب ساختی چون خون نریزد چشم من کز بعد عمری…

ادامه مطلب

دو ضعیفیم من و سایه در آنراه شدن

دو ضعیفیم من و سایه در آنراه شدن گه منم باز پس از سایه و گه سایه ز من ایکه چون سایه مرا مهر تو…

ادامه مطلب

دل که جای تست چون سازیم جای دیگران

دل که جای تست چون سازیم جای دیگران چون ترا بیرون کنیم از دل برای دیگران ما خود اندر کنج غم سوزان بتاریکی ز بخت…

ادامه مطلب

دل اگر کوه شود عاشق جانباز تو را

دل اگر کوه شود عاشق جانباز تو را به فغان آید اگر بشوند آواز تو را سرو نازی تو و در کشتنم از عشوه گری…

ادامه مطلب

در کوی تو از دست رقیبان گذرم نیست

در کوی تو از دست رقیبان گذرم نیست ورهم گذرم هست مجال نظرم نیست گر تیغ رسد بر سرم از عشق ننالم من عاشق و…

ادامه مطلب

اگرچه از رخ خود چشم بسته یی ما را

اگرچه از رخ خود چشم بسته یی ما را نهان ز چشمی و در دل نشسته یی ما را ز جعد زلف تو هر موی…

ادامه مطلب

اشارت تو بجان دادنم بشارت بس

اشارت تو بجان دادنم بشارت بس مرا به تیغ چه حاجت همین اشارت بس چنان بشارت وصل تو شادمانم کرد که گر تو نیز نیایی…

ادامه مطلب

از صحبت ما درد کشان بازنخیزد

از صحبت ما درد کشان بازنخیزد صد شیشه دل بشکند آواز نخیزد بگذار که دل برکند از مهر تو عاشق کاین مهر گیا گر بکنی…

ادامه مطلب

از تماشای تو کس منع دل ما نکند

از تماشای تو کس منع دل ما نکند صورت خوب که بیند؟ که تماشا نکند پیش ما دار فنا مرتبه معراج است جز شهید غمت…

ادامه مطلب

آتشی دردل من شمع رخت درزده است

آتشی دردل من شمع رخت درزده است که بهر مو زتنم درد دلی سر زده است از پریشانیم ایشوخ چه پرسی که فراق همچو رلف…

ادامه مطلب

در خیال وصل جفا پیشه من است

در خیال وصل جفا پیشه من است فکر محال بین که در اندیشه من است ای آنکه سنگ جور بمستان خود زنی قصدت شکستن دل…

ادامه مطلب

دارد رقیب بهر تو چشم حسد به من

دارد رقیب بهر تو چشم حسد به من کاری مکن که کار کند چشم بد به من گردون ز آستان توام گو مکن جدا زان…

ادامه مطلب

خوش آنکه دل زغم هجر بر کناری بود

خوش آنکه دل زغم هجر بر کناری بود زیمن وصل تو فرخنده روزگاری بود هزار زخم اگر میرسید خوش بودم که مرهم دلم از وصل…

ادامه مطلب

خوبان بگلشن از نظر ما چه میروند؟

خوبان بگلشن از نظر ما چه میروند؟ چون خانه پرگل است بصحرا چه میروند؟ در حیرتم که با خط یا قوت لعل تو گل عارضان…

ادامه مطلب

خرم دلی که ره بسر کار خویش برد

خرم دلی که ره بسر کار خویش برد گوی مراد تا بتوانست پیش برد قارون چه کرد با همه گنج زری که داشت نادان مشقت…

ادامه مطلب

چون مرغ بسملم خبر ار ترک سر نشد

چون مرغ بسملم خبر ار ترک سر نشد تیغ تو ریخت خونم و هیچم خبر شد یعقوب هم بباخت دل و چشم بهر دوست چشم…

ادامه مطلب

چون شمع اگرچه آنمه مهرش گداخت ما را

چون شمع اگرچه آنمه مهرش گداخت ما را برق چراغ حسنش جان تازه ساخت ما را ما را ز در سگ او گر راند ازو…

ادامه مطلب

چو سوختم از عشق و شستم از جان دست

چو سوختم از عشق و شستم از جان دست هنوز گریه نمی داردم ز دامان دست به خاک پای تو ساقی که مردم از حسرت…

ادامه مطلب

چه عقل و دانش و هوشیست بر کمال مرا

چه عقل و دانش و هوشیست بر کمال مرا که ی برد دگر آن خط برون ز حال مرا شراب کوثر اگر ساقیش نه دوست…

ادامه مطلب

چند آن می لب عاشق مخمور ببیند

چند آن می لب عاشق مخمور ببیند چند آب خضر تشنه‌لب از دور ببیند از روی تو کی سیر شود عاشق اگر هم از صبح…

ادامه مطلب

چراغ چشم دل آن دلربا بر افروزد

چراغ چشم دل آن دلربا بر افروزد که تا نگاه کنی از حیا بر افروزد خوش است آتش مجنون و شان خرمن سوز نه آتشی…

ادامه مطلب

جان من مسکین که گرفتار غم اوست

جان من مسکین که گرفتار غم اوست موقوف بیک گوشه چشم کرم اوست ما مست جفاییم و نخواهیم زساقی هر جرعه که بی چاشنی زهر…

ادامه مطلب