امروز غیر غم زتو هیچم نصیب نیست

امروز غیر غم زتو هیچم نصیب نیست فردا اگر همین بود آنهم غریب نیست در کوی عشق هرکه بمیرد عجب مدار حیرت ز زندگیست که…

ادامه مطلب

یک جرعه به خاکم فکن و خاک بجوش آر

یک جرعه به خاکم فکن و خاک بجوش آر وز بیخودی مرگ مرا باز بهوش آر یکبار صبوحی زده از خانه برون آی چون صبح…

ادامه مطلب

یاد من کردی من از بخت این زیادت یافتم

یاد من کردی من از بخت این زیادت یافتم تا چه نیکی کرده بودم کاین سعادت یافتم یکسخن گفتی و صد امید پیدا شد مرا…

ادامه مطلب

همین خرسندی ام بس گرچه دور از محفلش گردم

همین خرسندی ام بس گرچه دور از محفلش گردم که نام عاشقی چون بشنود من در دلش گردم عجب بحریست عشق او که گر در…

ادامه مطلب

هرگز دلم ملول نگشت از جفای او

هرگز دلم ملول نگشت از جفای او تا زنده ام خوشم چو بمیرم فدای او آن گل نهاده در ره من صد هزار خار من…

ادامه مطلب

هرکه چون باد از سر کوی تو بیرون می‌رود

هرکه چون باد از سر کوی تو بیرون می‌رود کس نمی‌داند که از آشفتگی چون می‌رود پای رفتن نیست عاشق را کزین در بگذرد می‌فشاند…

ادامه مطلب

هر که آن گل پا نهد در دیده نمناک او

هر که آن گل پا نهد در دیده نمناک او عاقبت شاخ گلی سر بر زند از خاک او همچو آهو باز خواهم دیده را…

ادامه مطلب

نیشکر قامت من آنکه دل من دارد

نیشکر قامت من آنکه دل من دارد سبز تلخی است که شیرینی ازو می بارد تا چه برمیدهد آخر غم آن سرو که دل روزگاری…

ادامه مطلب

نه هر دل کز نوا دم زد قبول دلنواز افتد

نه هر دل کز نوا دم زد قبول دلنواز افتد سر محمود میباید که در پای ایاز افتد اگر از بام عرش افتد سرم بر…

ادامه مطلب

نفی خوبان کردم از خاطر که بار خاطرند

نفی خوبان کردم از خاطر که بار خاطرند تا زخود غایب شدم دیدم که در دل حاضرند از فریب مردم چشم بتان ایمن مباش کاین…

ادامه مطلب

نبود از عاشقی بیم ملامت سینه ریشان را

نبود از عاشقی بیم ملامت سینه ریشان را مرا عشق تو رسوا کرد تا عبرت شد ایشان را بپوش آن شمع رخ ترسم که خوبان…

ادامه مطلب

می بده کز غم دنیا دمی آسوده شویم

می بده کز غم دنیا دمی آسوده شویم کار دنیاست مبادا که دل آلوده شویم خیز تا صحبت رندان دل ما تازه کند چند در…

ادامه مطلب

من نه آنم که بنالم ز دل افکاری خویش

من نه آنم که بنالم ز دل افکاری خویش که مرا غایت کام است جگر خواری خویش کام دل از تو نجویم که بسی خوش…

ادامه مطلب

من زار و دل غمزده هم زار تر از من

من زار و دل غمزده هم زار تر از من در عشق تو کس نیست گرفتارتر از من کار همه دشوار شد از عشق ولیکن…

ادامه مطلب

مشنو که بی تو ناله زارم هوس نماند

مشنو که بی تو ناله زارم هوس نماند پر شد جهان ز ناله مجال نفس نماند کس یک نظر ندید ترا کز تو چون گذشت…

ادامه مطلب

مریز بی گنهم خون که جست و جویی

مریز بی گنهم خون که جست و جویی قیامتی و سیوالی و گفت و گویی هست بزیر پای تو صد سر ز آرزو خاک است…

ادامه مطلب

مرا بکوی تو شوق از در نیاز آورد

مرا بکوی تو شوق از در نیاز آورد بیا که شوق تو ما را ز کعبه باز آورد چو لاله داغ بخود سوختم ز کوره…

ادامه مطلب

مارا همین جواب سلام است کام ازو

مارا همین جواب سلام است کام ازو معراج ما بسست جواب سلام ازو هر گوشه چشم ناز چو من صد هزار کشت خون کدام خواهم…

ادامه مطلب

ما پیش تیغ سر به ارادت نهاده‌ایم

ما پیش تیغ سر به ارادت نهاده‌ایم قربانی توایم و بدین کار زاده‌ایم بر ما چو شانه تیغ زبان‌ها کشیده‌اند تا یک گره ز سنبل…

ادامه مطلب

لاف صاحب نظری از دل هشیار خوش است

لاف صاحب نظری از دل هشیار خوش است چشم بیدار فراوان، دل بیدار خوش است خوش بود گر رگ جان رشته زنار بود بزبان چند…

ادامه مطلب

گل نو آمد و ما را غم دیرینه گرفت

گل نو آمد و ما را غم دیرینه گرفت مرغ جان را نفس اندر قفس سینه گرفت آن حریفی که شبش بودمی از خون دلم…

ادامه مطلب

گرسنه شرح زخمت گوید گنه ندارد

گرسنه شرح زخمت گوید گنه ندارد آیینه هر چه بیند در دل نگه ندارد با چشمه دهانت آب خضر سرابی است عیب است با تو…

ادامه مطلب

گرچه اشک من خبر از بی‌گناهی می‌دهد

گرچه اشک من خبر از بی‌گناهی می‌دهد چشم او فتوی به خون از دل سیاهی می‌دهد دل گواهی می‌دهد کان غمزه ریزد خون من کی…

ادامه مطلب

گر کشد خصم بزور از کف من دامن دوست

گر کشد خصم بزور از کف من دامن دوست چکند با کشش دل که میانمن و اوست غایت مهر و وفا داری من می بیند…

ادامه مطلب

گر درد من سر از دل فرهاد بر زدی

گر درد من سر از دل فرهاد بر زدی بر سنگ تیشه کی زدی از غم بسر زدی مجنون چو من اگر جگرش سوختی ز…

ادامه مطلب

گر به بتخانه درآیی و موافق باشی

گر به بتخانه درآیی و موافق باشی به که در قبله کنی روی و منافق باشی جیب جان چاک کند صبح و دم از مهر…

ادامه مطلب

کی شود سرو من آگه ز دل افکاری چند

کی شود سرو من آگه ز دل افکاری چند تا چو گل در ته پا نشکندش خاری چند چون گل از پرده برون آی و…

ادامه مطلب

کمال صنع الهی در آن جمال بود

کمال صنع الهی در آن جمال بود که حسن و خال و خطش جمله بر کمال بود کرا مجال چو پروانه وصل آن شمع است…

ادامه مطلب

کس از فراغ تو عیش و فراغ را چکند

کس از فراغ تو عیش و فراغ را چکند می طرب چه خورد گشت باغ را چکند کجا فراغ بود بی رخ تو عاشق را…

ادامه مطلب

قومی نشسته با تو و می نوش میکنند

قومی نشسته با تو و می نوش میکنند قومی برون در سخنی گوش میکنند من خود هلاک آنکه ز دورت نظر کنم مردم خیال بوسه…

ادامه مطلب

غیر سوز و گریه کار عاشق درمانده چیست

غیر سوز و گریه کار عاشق درمانده چیست ای گل رعنا ترا بر گریه ما خنده چیست باغبان گل زد در گلزار را در عهد…

ادامه مطلب

عیب دلم کند آن کز دل خبر ندارد

عیب دلم کند آن کز دل خبر ندارد یا درد دل نداند یا دل مگر ندارد پنهان شدی پری را از حسن و ناز نبود…

ادامه مطلب

عرش و معراج نه در خورد من زار بود

عرش و معراج نه در خورد من زار بود عرش من کرسی و معراج سردار بود سینه گر زخم تو دوزد سپر طعنه شود رشته…

ادامه مطلب

عاشق دم کشتن ز جان آسان برآید همچو شمع

عاشق دم کشتن ز جان آسان برآید همچو شمع بر کرسی دار فنا خندان برآید همچو شمع ظاهر بمردم کی کنم زخمی که پنهان خورده…

ادامه مطلب

صد بار اگر از جور توام خون رود از دل

صد بار اگر از جور توام خون رود از دل از در چو درآیی همه بیرون رود از دل بس خون دلی بایدم از دیده…

ادامه مطلب

شمعی که ز سوز دل گرمش خبری هست

شمعی که ز سوز دل گرمش خبری هست زان است که با عاشق خویشش نظری هست ناصح چه ملامت کنی ام روی نکو بین جز…

ادامه مطلب

شب همچو شمع آتش آهم زبانه زد

شب همچو شمع آتش آهم زبانه زد تیر مراد در دل شب بر نشانه زد با آفتاب خویش شود همنفس چو صبح در عشق هرکه…

ادامه مطلب

سوختم چون لاله چشمی بر دل چاکم فکن

سوختم چون لاله چشمی بر دل چاکم فکن یا برآر از خاک یا یکباره در خاکم فکن چون بخاکم گر زنده خواهی دیگرم قطره یی…

ادامه مطلب

سکون خاطر من بی تو سرو قامت نیست

سکون خاطر من بی تو سرو قامت نیست چو باد یک نفسم بی تو استقامت نیست به جرم عشق اگر من سزای سوختنم تو خود…

ادامه مطلب

سر به جای پای در میخانه می‌باید نهاد

سر به جای پای در میخانه می‌باید نهاد جای مردان را قدم مردانه می‌باید نهاد گر خراباتی و مستی جامهٔ رندی بپوش ورنه این زهد…

ادامه مطلب

ساقیا مستم لب خود از لب من دور دار

ساقیا مستم لب خود از لب من دور دار ورنه گر گستاخیی آید ز من معذور دار دردمند عشق را راحت گر از بیداد تست…

ادامه مطلب

زنده می‌سازد لب او خلق و ما را می‌کشد

زنده می‌سازد لب او خلق و ما را می‌کشد وای بر جان کسی کورا مسیحا می‌کشد کاش یوسف در میان ناید که آن دست و…

ادامه مطلب

ز سنگ دل شکنان دل حزین چرا داریم

ز سنگ دل شکنان دل حزین چرا داریم که سنگ می شکند شیشه یی که ما داریم بیا که ساقی ما را شکایت از کس…

ادامه مطلب

روی نیاز ما همه دم بر زمین بود

روی نیاز ما همه دم بر زمین بود هر کو نیازمند بتان شد چنین بود در خاک کشتگان غم از داغ حسرتت صد دوزخ نهفته…

ادامه مطلب

رفتی و کنار از من دیوانه گرفتی

رفتی و کنار از من دیوانه گرفتی کردی سفر از چشم و بدل خانه گرفتی چون مهر نمودی و من از خویش بریدم بد مهر…

ادامه مطلب

دیوانه عشقم دهن از خنده نبندم

دیوانه عشقم دهن از خنده نبندم گریند بمن مردم و من برهمه خندم داغی که مرا هست رقیب از تو مبیناد کاین داغ جگر سوز…

ادامه مطلب

دوستان خواب اجل بی وصل یارم آرزوست

دوستان خواب اجل بی وصل یارم آرزوست بیقرارم دور ازو یکدم قرارم آرزوست کار او جور است بامن جان بنومیدی کنم ورنه چون شد مهربان…

ادامه مطلب

دلا، خار ستم از پا برون خواهد شدن وقت است

دلا، خار ستم از پا برون خواهد شدن وقت است غمی کز دل نشد هرگز کنون خواهد شدن وقت است خزان غم ورق گرداند و…

ادامه مطلب

دل خورد غم که چرا مرده صفت خاک شود

دل خورد غم که چرا مرده صفت خاک شود زنده چون شمع بسوزش که زغم پاک شود نه من از زخم فراق تو جگر چاک…

ادامه مطلب

دش از داغت زمانی در غم دل بوده ام

دش از داغت زمانی در غم دل بوده ام سوختم زین غم که یکدم از تو غافل بوده ام ناصحا مهر پریرویان مرا دیوانه کرد…

ادامه مطلب