چون بود روز جزایی مکن آزار کسی

چون بود روز جزایی مکن آزار کسی زانکه کس تا بقیامت نبود یار کسی به که در راه محبت چو الف راست شوی که درین…

ادامه مطلب

چو دل بوصل نهم جور یار نگذارد

چو دل بوصل نهم جور یار نگذارد چو یار رحم کند روزگار نگذارد کنار من فلک از گریه خون کند جیحون که آرزوی دلم در…

ادامه مطلب

چه جور بود که باز ایفلک بمن کردی

چه جور بود که باز ایفلک بمن کردی چراغ خلوت من شمع انجمن کردی تو نیز ایشه خوبان بیاد دار این ظلم که با رقیب…

ادامه مطلب

چند از بتان فریفته آب و گل شوی

چند از بتان فریفته آب و گل شوی آدم شوی اگر سگ اصحاب دل شوی سررشته گوش دار وز زنار غم مخور زنار از آن…

ادامه مطلب

جمعی که دل بهرزه پریشان نکرده اند

جمعی که دل بهرزه پریشان نکرده اند هرگز نظر بعالم ویران نکرده اند هد هد چه عرض تاج دهد زانکه بلبلان پروای تخت و تاج…

ادامه مطلب

جان نذر کرده ام که بپایت فدا کنم

جان نذر کرده ام که بپایت فدا کنم پیش آی تا بنذر خود آخر وفا کنم شرمنده ز آسمان و زمینم که بهر تو تا…

ادامه مطلب

تو که پیش بیغمانی چو گل از نشاط خندان

تو که پیش بیغمانی چو گل از نشاط خندان رخ خود چو غنچه درهم چه کشی ز دردمندان ز لب تو بیعنایت، بکجا برم شکایت…

ادامه مطلب

تن را بسوز و جانرا با دوست همنشین کن

تن را بسوز و جانرا با دوست همنشین کن احرام کعبه جان گر میکنی چنین کن از زخم ناوک غم شد سینه رخنه رخنه گر…

ادامه مطلب

تا کی از گریه گره بر لب فریاد زنم

تا کی از گریه گره بر لب فریاد زنم سوختم چند گره بیهده بر باد زنم منکه از طالع شوریده خود در بدرم از که…

ادامه مطلب

تا دست بر اسباب سلامت نفشانی

تا دست بر اسباب سلامت نفشانی از دامن خود گرد ملامت نفشانی چون نقد روان میرود از دست تو ایدل حیفست که بر آن قد…

ادامه مطلب

پیش تو داد من ز جور زمانه است

پیش تو داد من ز جور زمانه است اس شاه حسن عاشقم اینها بهانه است خوبان اسیر کوی تو ما خود که می شویم جایی…

ادامه مطلب

بیک نظر که بر آن مه شب وصال کنم

بیک نظر که بر آن مه شب وصال کنم هزار ساله جفای فلک حلال کنم نظر بهیچ ندارم ز نعمت دو جهان مگر نظاره آن…

ادامه مطلب

بوفای او که گرم کشد نکنم فغان ز جفای او

بوفای او که گرم کشد نکنم فغان ز جفای او ز هلاک من چه زیان فتد من و صد چو من بفدای او غم گلرخی…

ادامه مطلب

به زهر چشم دهی جان و دل فرحناک است

به زهر چشم دهی جان و دل فرحناک است چه دلبری تو که زهر از کف تو تریاک است چه شد که جامه یوسف شد…

ادامه مطلب

بقدر درد اگرم قوت سخن بودی

بقدر درد اگرم قوت سخن بودی کرا مجال سخن با وجود من بودی بسعی و کوشش اگر کام دل شدی حاصل بجای خسرو و پرویز…

ادامه مطلب

بزلف اگر ببری جان بی قرار از ما

بزلف اگر ببری جان بی قرار از ما فدای یک سر موی تو صد هزار از ما بجان دوست که جان با تو در میان…

ادامه مطلب

بذات حق که مرا تا وجود خواهد بود

بذات حق که مرا تا وجود خواهد بود سرم بپای بتان در سجود خواهد بود تو گر زمهر پشیمان شدی مرا باری همان محبت دیرین…

ادامه مطلب

باشد ای دل همدمان دوست یار خود کنی

باشد ای دل همدمان دوست یار خود کنی تا به دام صحبتش روزی شکار خود کنی ای که با یاران به عشرت برده‌ای عالم ز…

ادامه مطلب

با کس سخن مگو که من از غیرت آتشم

با کس سخن مگو که من از غیرت آتشم آهی مباد کز جگر گرم برکشم من آن گلم که آتش سوزنده ام تمام آن به…

ادامه مطلب

این چه رفتارست کای شمشاد قامت می‌کنی

این چه رفتارست کای شمشاد قامت می‌کنی عالمی برهم زدی وه وه قیامت می‌کنی بی‌گنه کردی چو مرغم بسمل و با این همه بر سر…

ادامه مطلب

ایخوش آنکس که چو گل مستی بیباک کند

ایخوش آنکس که چو گل مستی بیباک کند ساغری درکشد و پیرهنی چاک کند برق حسن تو که بر لاله رخان آتش زد تاچه با…

ادامه مطلب

ای سنبل زلف سیهت چین همه بر چین

ای سنبل زلف سیهت چین همه بر چین از داغ تو شد نافه جگر سوخته در چین با مدعیان نیست جز آلایش دامن دامان خود…

ادامه مطلب

ای تازه گل که بوی خوشت دم ز روح زد

ای تازه گل که بوی خوشت دم ز روح زد خرم کسی که با تو شراب صبوح زد در حیرتم که خاک درت از چه…

ادامه مطلب

او در دل و چون باد صبا در بدرم من

او در دل و چون باد صبا در بدرم من پرسم خبر از غیر و ز خود بیخبرم من شکر بر طوطی فکن و گل…

ادامه مطلب

آن گل چو شمع بر من مدهوش میزند

آن گل چو شمع بر من مدهوش میزند خونم ز شوق تیغ دگر جوش میزند چون شمع هرکه سوخته شد دل نهد به نیش خام…

ادامه مطلب

آن بت که قبله دل عشاق روی اوست

آن بت که قبله دل عشاق روی اوست هرجا که هست روی دل ما بسوی اوست ای دل چراغ دیده تاریک بر فروز تا خانه…

ادامه مطلب

یاران چه شد که پرسش یاری نمیکند

یاران چه شد که پرسش یاری نمیکند بر دردمند خویش گذاری نمیکنند از غصه بر کنار و چو گل در کنار هم برما نظر ز…

ادامه مطلب

وصل ما یکنفس از روی نکویی باشد

وصل ما یکنفس از روی نکویی باشد بلبل از صحبت گل مست ببویی باشد زندگی چیست کناری و لبی بوسیدن خاصه آنهم بکنار لب جویی…

ادامه مطلب

هزار شکر که مارا سر شکایت نیست

هزار شکر که مارا سر شکایت نیست وگرنه قصه جور تو را نهایت نیست کنون که خرمن خوبی شدی زهی صافی که یک جوت بمن…

ادامه مطلب

هرکه مست تو نشد جام شرابش ندهند

هرکه مست تو نشد جام شرابش ندهند بخدا گر همه خضرست که آبش ندهند صورت خوب تو کز دیده ما پنهان است گنج حسن است…

ادامه مطلب

هر گرد بلایی که خدا خواسته باشد

هر گرد بلایی که خدا خواسته باشد چون بنگرم از کوی تو برخاسته باشد مجلس بتو نازد که تو آرایش بزمی هر جا که تو…

ادامه مطلب

هر شمع جمالی که بر افروخته باشد

هر شمع جمالی که بر افروخته باشد پروانه او جان من سوخته باشد چشم از تو که پوشد مگر آن طفل که چون زاد از…

ادامه مطلب

نیازمند ترا رسم خود پسندی نیست

نیازمند ترا رسم خود پسندی نیست طریق اهل دلان غیر دردمندی نیست به خلق و لطف تو نازیم ای سهی بالا که سرو قد تورا…

ادامه مطلب

نه تاب وصل و نه صبرم کز و کناره کنم

نه تاب وصل و نه صبرم کز و کناره کنم دلم ز دست بخواهد شدن چه چاره کنم ز دل بتنگ چنانم که خواهمش آرم…

ادامه مطلب

نسیم باد بهارم بهوش می آرد

نسیم باد بهارم بهوش می آرد نوای فاخته خونم بجوش می آرد گل امید نخواهد شکفت دل خوشدار که این پیام به گوشم سروش می…

ادامه مطلب

میرود از برم دگر، تا ببر که میرود؟

میرود از برم دگر، تا ببر که میرود؟ تازه تر چه نخل گل در نظر که میرود؟ توسن خشم کرده زین، دامن ناز بر زده…

ادامه مطلب

منه بخاک ره ای یوسف آن کف پا را

منه بخاک ره ای یوسف آن کف پا را قدم بدیده ما نه عزیز کن ما را تو شمع مجلسی از باده گر شوی سر…

ادامه مطلب

من سوخته داغ درون پرور عشقم

من سوخته داغ درون پرور عشقم گر کعبه شوم حلقه بگوش در عشقم ز آن آتش رسوایی من صد علم افراخت تا عقل بداند که…

ادامه مطلب

من از صفای درون گر ز خود برون آیم

من از صفای درون گر ز خود برون آیم چو آب دیده توان کز درت درون آیم اگرچه باد اجل برکند نهال تنم اسیر خویشتنم…

ادامه مطلب

مست می و ساقیم تا نفسی باقی است

مست می و ساقیم تا نفسی باقی است با می و ساقی مرا کار بسی باقی است گر دلم از دست رفت بهر نثار رهت…

ادامه مطلب

مرا ز عشق نه عقل و نه دین دنیایی است

مرا ز عشق نه عقل و نه دین دنیایی است چه زندگی است که من دارم این چه رسوایی است حدیث شوق همین بس که…

ادامه مطلب

مپرس یوسف من کز تو گلرخان چونند

مپرس یوسف من کز تو گلرخان چونند چو گل بریده کف از رشک و غرقه در خونند فتاده سلسله مو بپای مهرویان کنایتی است که…

ادامه مطلب

ما حرف ملامت همه از سینه بشستیم

ما حرف ملامت همه از سینه بشستیم با دشمن و با دوست دل از کینه بشستیم تا برق رخ ساقی ما در قدح افتاد دست…

ادامه مطلب

لبز غم تو خشک شد دیده تر هم آنچنان

لبز غم تو خشک شد دیده تر هم آنچنان سوخت جگر بداغ دل خون جگر هم آنچنان ایگل خوش نسیم من رفتی و بلبل ترا…

ادامه مطلب

گنجی چو تو در سینه به کونین چه کارم؟

گنجی چو تو در سینه به کونین چه کارم؟ مستغنی‌ام از هردو جهان من که تو دارم چون ذره بر آنم که به خورشید رسم…

ادامه مطلب

گریه خواهد ریخت خون من تو خود آسوده باش

گریه خواهد ریخت خون من تو خود آسوده باش خون این آلوده گو از دیده ها پالوده باش از سگ خود عفو کن آلودگی وز…

ادامه مطلب

گرچه حسن همه کس آفت اهل نظرست

گرچه حسن همه کس آفت اهل نظرست حسن خورشید مرا جذبه مهری دگرست جگرش پاره کند گر نکند گریه خون عاشق سوخته را کاین همه…

ادامه مطلب

گر لب بنهی بر لب مستان چه تفاوت؟

گر لب بنهی بر لب مستان چه تفاوت؟ کان مگسان در شکرستان چه تفاوت؟ هرچند پرستیدن بت عیب عظیم است در مذهب معشوقه پرستان چه…

ادامه مطلب

گر صد هزار سال وصالت میسر است

گر صد هزار سال وصالت میسر است یالله اگر بیک شب هجران برابرست بی روی دوست مرگ به از زندگی بود با درد هجر زهر…

ادامه مطلب

گر جوش گریه یی دل خامت بر آورد

گر جوش گریه یی دل خامت بر آورد بحر کرم بجوشد و کامت بر آورد چون مرغ خانه در ته دیوار تا بکی؟ جهدی بکن…

ادامه مطلب