گر بهشتم می سزد ديدار جانانم بس است

گر بهشتم می سزد ديدار جانانم بس است
ور به دوزخ لايقم تکليف هجرانم بس است
ای فلک بر دوش من بار غم دنيا منه
ناز و تمکين و ادای خوبرويانم بس است
از حديث زلف مشکين تو سرگردان شدم
بعد امشب ديدن خواب پريشانم بس است
گر خيال يار گردد پيش چشمم شام مرگ
اينقدرها روشنی ماه تابانم بس است
قيمت چينی دل را من نمی خواهم ز تو
يک نگاه گوشهٔ چشم تو تاوانم بس است
پای رفتارم اگر بر دامن غم شد گره
وسعت چاک گريبان بهر جولانم بس است
گر نگشتم قابل آه سحر چون زاهدان
شور و افغان دم شام غريبانم بس است
در دو عالم از کس ديگر نمی خواهم مدد
از برای دستگيری پير پيرانم بس است
نيستم گر لايق طوف حرم چون حاجيان
گردش دور مزار شاه مردانم بس است
بر سر بازار هستی سير عبرت می کنم
بی متاعيها جلوس رنگ دکانم بس است
پيش من کمتر بخوان افسانهٔ پاريس را
زين جهان بيوفا گلگشت پغمانم بس است
عشقری ما را نگردان دربدر بهر خدا
گوشهٔ ويرانهٔ يک نيمهٔ نانم بس است
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *