غزلیات اهلی شیرازی
مارا تنی چو صورت دیوار مانده است
مارا تنی چو صورت دیوار مانده است چشم و زبان و دست و دل از کار مانده است خواهم که بشکنم قفس تن که دور…
ما از صفای سینه چو آیینه همیم
ما از صفای سینه چو آیینه همیم حاجت بقصه نیست که در سینه همیم پیوند ما بمهر تو روز الست شد امروز و دی نبود…
گویم سیاه بختی ام از دود آه کیست
گویم سیاه بختی ام از دود آه کیست چون خود ستاره سوخته باشم گناه کیست؟ جانی که من کنم که کند همچو کوهکن سنگی که…
گفتم ار عاشق شوم گاهی غمی خواهم کشید
گفتم ار عاشق شوم گاهی غمی خواهم کشید من چه دانستم که بار عالمی خواهم کشید زهر پنهان در می عشق است اما دلکش است…
گرچه کار دلم از صبر بسامان نشود
گرچه کار دلم از صبر بسامان نشود هم صبوری که کس از صبر پشیمان نشود جان ثابت قدم آنست که در راه وفا خاک ره…
گر یار مرا میل من خسته بسی نیست
گر یار مرا میل من خسته بسی نیست من دانم و او محرم این راز کسی نیست گر بوالهوسان را هوس شربت وصل است مارا…
گر قسمن ما شد ز ازل غم چه توان کرد؟
گر قسمن ما شد ز ازل غم چه توان کرد؟ وین دردی غم گر نرسد هم چه توان کرد؟ گفتی که بپرداز دل از دردم…
گر چو گل در کف ما جام می صبحگهی است
گر چو گل در کف ما جام می صبحگهی است آنهم از سایه اقبال تو ای سرو سهی است بهر جان هر که دم از…
گر بدامن گردی از آن رهگذر می بایدت
گر بدامن گردی از آن رهگذر می بایدت دامنی از دامن گل پاک تر می بایدت گر امید وصل باشد در قیامت دور نیست ایکه…
کی بمن وصل چنین غایه مویی برسد
کی بمن وصل چنین غایه مویی برسد راضیم گر بمن سوخته بویی برسد گر دمی نیز شوی رام من ای طرفه غزال تا هماندم به…
کشت چون صیدم سگ یار و کشد در خاک هم
کشت چون صیدم سگ یار و کشد در خاک هم وه که کرد از تیغ او محرومم از فتراک هم خوانده ام خاک رهت خود…
کدورت غم هجرت بیک نگاه برفت
کدورت غم هجرت بیک نگاه برفت جمال کعبه چو دیدم غبار راه برفت به آستان تو چندان بسجده سودم رخ که سوده گشت رخ و…
قد طوبی و لب کوثر و خود حور بهشت است
قد طوبی و لب کوثر و خود حور بهشت است یارب ملک است آدمی این چه بهشت است جز برق محبت نبود آتش موسی گر…
غم ندارد ز گدایی تن غم پرور ما
غم ندارد ز گدایی تن غم پرور ما گو هما سایه دولت مفکن بر سرما در سفالین قدح و ساغر باده یکی است غایت این…
عیب پری مکن که نهان از تو گشته است
عیب پری مکن که نهان از تو گشته است دیوی که عیب خود بشناسد فرشته است از باغ بخت سبزه عیشش کجا دمد عاشق که…
عالمی را تو به شوخی دل و جان سوختهای
عالمی را تو به شوخی دل و جان سوختهای ای پسر این همه شوخی ز که آموختهای با دل زار مرا باز بسوزی بچه رنگ…
ظَن مبر کز دودِ دل پیشت شکایت میکنم
ظَن مبر کز دودِ دل پیشت شکایت میکنم با تو از بیداد بخت خو حکایت میکنم من که باشم؟ کآرزو باشد به پابوست مرا از…
صبر کن ای باغبان کاندوه بلبل بگذرد
صبر کن ای باغبان کاندوه بلبل بگذرد خواری بلبل سرآید خوبی گل بگذرد عشق شیرین از هزاران خسرو شیرین به است حسن معنی جو که…
شمشاد تو پروای کس از ناز ندارد
شمشاد تو پروای کس از ناز ندارد با چشم سیه گو که نظر باز ندارد از عشق ننالیم که این زخم نهانی است یعنی که…
شاهان اگر بصحبت رندان نظر کنند
شاهان اگر بصحبت رندان نظر کنند شاید که نازو سروری از سر بدر کنند با دشمنان عتاب بود مصلحت ولی با دوستان بچشم عنایت نظر…
سوختم بهر خدا در هجر ازین بیشم مسوز
سوختم بهر خدا در هجر ازین بیشم مسوز بیش ازین از حسرت شمع رخ خویشم مسوز خنده بر حالم مکن وز لب نمک بر من…
سرو من بنمای قد و خجلت شمشاد ده
سرو من بنمای قد و خجلت شمشاد ده برفشان دستی برقص و عالمی بر باد ده تو نه آن مرغی که صید کس شوی از…
سحر چو آه من می پرست میخیزد
سحر چو آه من می پرست میخیزد بهر که میوزد از خواب مست میخیزد کسیکه با تو چو یاری نشست و خاست کند چه جای…
ساقی ز زهر چشم بمن قهر میکند
ساقی ز زهر چشم بمن قهر میکند تریاک باده در دهنم زهر میکند خورشید من جهان جمال است اگرچه ماه خود را بحسن شهره صد…
زاهد، مرا که بیدل و دین آفریده اند
زاهد، مرا که بیدل و دین آفریده اند عیبم چه میکنی که چنین آفریده اند روی تو بود قبله گه آسمانیان روزی که آسمان و…
ز جور مدعی گویم که کم آیم بکوی تو
ز جور مدعی گویم که کم آیم بکوی تو ولی بی اختیارم شوق می آرد بسوی تو اگر مهر تو و بخت من بد روز…
روزی که ماه ابروی آن شوخ کم نمود
روزی که ماه ابروی آن شوخ کم نمود روزی بما گذشت که صد سال غم نمود در سینه تخم مهر چه حاصل دهد که بخت…
رشک رقیب تا کیم ای بیوفا کشد
رشک رقیب تا کیم ای بیوفا کشد خواهم اجل رقیب ترا یا مرا کشد میرم ز درد اگر بتو گوید کسی سخن غیرت بلاست وه…
دیده بوصل آرمید دل نشود خوش هنوز
دیده بوصل آرمید دل نشود خوش هنوز آب ز سر برگذشت در جگر آتش هنوز آ]وی سرگشته شد کشته به تیر نظر گر نبرد ترک…
دور از تو شب و روز مرا خواب حرام است
دور از تو شب و روز مرا خواب حرام است من خود چه شناسم که شب و روز کدام است شد نامزد از عشق توام…
دل که خونم خورد ای حور نه پنداری ازوست
دل که خونم خورد ای حور نه پنداری ازوست او که جا در دل من ساخته خونخواریی ازوست تهمت وصل کشم زانکه ز بس بندگیم…
دل جگر سوخته از جان سیه بخت من است
دل جگر سوخته از جان سیه بخت من است جان هم آغشته بخون از دل جان سخت من است صورت حال چه پوشم که عیانست…
در وقت گل چو غنچه چرا دل فسردهای
در وقت گل چو غنچه چرا دل فسردهای جامی بکش بشادی گل ورنه مردهای ساقی شراب تلخ ترا خوشگوار نیست عیب نمیکنم که چو من…
آگه از شمع رخش هم عاشقی چون من شود
آگه از شمع رخش هم عاشقی چون من شود هر کجا در گیرد آتش سوزاو روشن شود یارمیباید که باشد، خانه گو ویرانه باش زانکه…
آشفته ام از هجر و تو آشفته تر از من
آشفته ام از هجر و تو آشفته تر از من من بیخبر از خویش و تو هم بیخبر از من گفتم که صنوبر غم قدت…
از سایه خود میرمد دل کز رقیب آزرده شد
از سایه خود میرمد دل کز رقیب آزرده شد سگ داند از پی سایه را صیدی که پیکان خورده شد گر کوه بشکافد جگر صاحب…
از بیم غصه شب و خوف ملال روز
از بیم غصه شب و خوف ملال روز روزم خیال شب کشد و شب خیال روز آسوده خسته یی که بخواب عدم بود وارسته از…
از برون چون مگس آلوده بشهد هوسیم
از برون چون مگس آلوده بشهد هوسیم وز درون با ملک سدره نشین همنفسیم گرچه در باغ جهان مرغ دل ما ننشست چاره صبر است…
در ره دوست که باشد؟ که جفایی نکشد
در ره دوست که باشد؟ که جفایی نکشد کیست کز رهگذر عمر بلایی نکشد کی گشاید دل من تا ز میان چو تویی نگشاید کمر…
داغ دلم آن نیست که بامن سخنت نیست
داغ دلم آن نیست که بامن سخنت نیست این داغ دلم سوخت که پروای منت نیست پیوسته خورم ز خم جفا از غمت ای سرو…
خوش آنکه مست بروی تو دیده باز کنم
خوش آنکه مست بروی تو دیده باز کنم بخاک افتم و صد سجده نیاز کنم شبی بخلوت تاریک من بود یارب که همچو شمع درآیی…
خوبان که فرق تاقدم از جان سرشته اند
خوبان که فرق تاقدم از جان سرشته اند مردم کشند اگرچه بصورت فرشته اند در کوی گلرخان پی خواری کشان عشق یک گل زمین نماند…
خسته یی کان عنبرین مو بگذرد زود از سرش
خسته یی کان عنبرین مو بگذرد زود از سرش همچو شمع از آتش حسرت رود دود از سرش چون نمیرد خسته مسکین که بر بالین…
چون مرغ نیم بسمل چندانکه میتپیدم
چون مرغ نیم بسمل چندانکه میتپیدم تسلیم تا نگشتم آسودگی ندیدم خاک سیه کشیدم در دیده بیجمالش پیرانه سر چو طفلان خوش سرمه یی کشیدم…
چون رنجه شود خوی تو از همسری ما
چون رنجه شود خوی تو از همسری ما محرومی ما به بود از محرمی ما ما کم چو هلالیم و تو چون ماه تمامی باشد…
چو طوطیان تو سخن بی نظیر میگویی
چو طوطیان تو سخن بی نظیر میگویی بگو بگو که عجب دلپذیر میگویی بطالع من مسکین چرا چنین تلخست سخن که با همه چون شهد…
چه عیب ار خون بگریم چون مرا رندی ز کوی خود
چه عیب ار خون بگریم چون مرا رندی ز کوی خود دلم خونست ازین درد و نمیآرم به روی خود چو راز خود گشایم با…
چند چراغ آه من عمر مرا تبه کند
چند چراغ آه من عمر مرا تبه کند روشنی جهان شود خانه من سیه کند گر چه بتان سنگدل رحم بگریه کم کنند چشمه اشک…
چشم تو دگر در پی صید دل و جان است
چشم تو دگر در پی صید دل و جان است صیادیت از دیدن دزدیده عیان است گر داشت پری چون تو جمالی چه نهان داشت…
جانم در آتش از ستم ماهپاره ایست
جانم در آتش از ستم ماهپاره ایست دل غرق خون و دیده خراب نظاره ایست رحمی نکرد صورت شیرین به کوهکن بیرحم آدمی نبود سنگ…