ای تماشایت چمن‌پرور به چشم آینه

ای تماشایت چمن‌پرور به چشم آینه بی توخس می‌پرورد جوهربه چشم آینه تا جدا افتاده است از دولت دیدار تو می‌زند مشاطه خاکستر به چشم…

ادامه مطلب

ای ز شوخیهای حسنت محوییچ وتابها

ای ز شوخیهای حسنت محوییچ وتابها حیرت اندر آینه چون موج درگردابها بی‌خراش‌زخم‌عشق اسراردل معلوم‌نیست خواندن این لفظ موقوف است بر اعرابها صاحب تسلیم را…

ادامه مطلب

ای غرهٔ اقبال سرانجام تو شوم است

ای غرهٔ اقبال سرانجام تو شوم است مرگت به ته بال هما سایهٔ بوم است چون پیر شدی از امل پوچ حیاکن یکسر خط تقویم‌کهن…

ادامه مطلب

ای هستی از قصر غنا افکنده در ویرانه‌ات

ای هستی از قصر غنا افکنده در ویرانه‌ات گل‌کرده از هر موی تو ادبار چینی خانه‌ات می‌باید از دست نفس جمعیت دل باختن تا ریشه…

ادامه مطلب

این دور، دور حیز است‌، وضع متی‌‌که دارد

این دور، دور حیز است‌، وضع متی‌‌که دارد باد بروت مردی غیر از سرین‌که دارد آثار حق‌پرستی ختم است بر مخنث غیر از دبر سرشتان…

ادامه مطلب

آیینهٔ دل داغ جلا ماند و نفس سوخت

آیینهٔ دل داغ جلا ماند و نفس سوخت فریادکه روشن‌نشد این آتش و خس سوخت واداشت ز آزادی‌ام الفتکدهٔ جسم پرواز من زگرمی آغوش قفس…

ادامه مطلب

با همه بی‌دست و پایی اندکی همت‌گمار

با همه بی‌دست و پایی اندکی همت‌گمار آسمان می‌بالد اینجا کودک دامن سوار وضع بیکاری دلیل انفعال کس مباد تا ز سعی ناخنت ‌کاری‌ گشاید…

ادامه مطلب

باز بیتابی‌ام احرام چه در می‌بندد

باز بیتابی‌ام احرام چه در می‌بندد کز غبارم نفس صبح ‌کمر می‌بندد فکر جولان‌ همه تشویش عبارت‌ سازی‌ ست فطرت آبله مسضمون دگر می‌بندد غیر…

ادامه مطلب

باغ هستی نیست جز رنگی‌ که‌ گرداند عدم

باغ هستی نیست جز رنگی‌ که‌ گرداند عدم ما و این پرواز تا هر جا پر افشاند عدم چون سحر نشو و نماها یک قلم…

ادامه مطلب

بر اهل فضل دانش و فن‌گریه می‌کند

بر اهل فضل دانش و فن‌گریه می‌کند تا خامه لب گشود سخن گریه می‌کند پر بیکسیم ‌کز نم چشم مسامها هرچند مو دمد ز بدن…

ادامه مطلب

بر شعله تا چند نازیدن‌کاه

بر شعله تا چند نازیدن‌کاه در دولت تیز مرگی‌ست ناگاه صد نقص دارد سازکمالت چندین هلال است پیش وپس ماه در فکر خویشیم آزادگی‌کو ما…

ادامه مطلب

برق حسنی در نظر دارم به خود پیچیده‌ام

برق حسنی در نظر دارم به خود پیچیده‌ام جوهر آیینه یعنی موی آتش دیده‌ام نادمیدن زین شبستان پاس ناموس حیاست چون سحر عمریست خود را…

ادامه مطلب

بزم امکان بسکه عام افتاده دور ساغرش

بزم امکان بسکه عام افتاده دور ساغرش هرکه را سرمایهٔ رنگی‌ست می‌گردد سرش مغز آسایش چسان بندد سر فرماندهی کز خیال سایهٔ بالی‌ست بالین پرش…

ادامه مطلب

بسکه امشب بی‌توام سامان اعضا آتش است

بسکه امشب بی‌توام سامان اعضا آتش است گر همه اشکی فشانم تا ثریا آتش است شوخی آهم به دل سرمایهٔ آرام نیست سوختن صهباست نرمی…

ادامه مطلب

بسکه در بزم توام حسرت جنون پیمانه است

بسکه در بزم توام حسرت جنون پیمانه است هرکه را رنگی بگردد لغزش مستانه است اهل معنی از حوادث مست خواب راحتند شور موج بحر…

ادامه مطلب

بسکه‌وحشت کرده‌است آزاد، مجنون‌مرا

بسکه‌وحشت کرده‌است آزاد، مجنون‌مرا لفظ نتواندکند زنجیر،مضمون مرا در سر از شوخی نمی‌گنجدگل سودای من خم حبابی می‌کند شور فلاطون مرا داغ هم در سینه‌ام…

ادامه مطلب

بلا‌کشان محبت‌ گل چه نیرنگند

بلا‌کشان محبت‌ گل چه نیرنگند شکسته‌اند به رنگی‌ که عالم رنگند چه شیشه و چه پری خانه‌زاد حیرت ماست به آرمیدگی دل‌که بیخودان سنگند ز…

ادامه مطلب

به این موهومی‌ام یا رب‌ که‌ کرد آیینه‌دار او

به این موهومی‌ام یا رب‌ که‌ کرد آیینه‌دار او تحیر تا کجا گیرد ز صفر من شمار او سراغ خویش یابم تا ره تحقیق او…

ادامه مطلب

به حسرت غنچه‌ام یعنی به دلتنگی وطن دارم

به حسرت غنچه‌ام یعنی به دلتنگی وطن دارم خیالی در نفس خون می‌کنم طرح چمن دارم سپند من به نومیدی قناعت‌ کرد از این محفل…

ادامه مطلب

به دعوت هم‌کسی راکس نمی‌گوید بیا اینجا

به دعوت هم‌کسی راکس نمی‌گوید بیا اینجا صدای نان شکستن‌گشت بانگ آسیا اینجا اگربااین نگوبیهاست خوان جود سرپوشش ز وضع تاج برکشکول می‌گریدگدا اینجا فلک…

ادامه مطلب

به رنگ‌گلشن ازفیض حضورت عشرت آهنگم

به رنگ‌گلشن ازفیض حضورت عشرت آهنگم مشو غایب‌ که چون آیینه از رخ می‌پرد رنگم حیا را کرده‌ام قفل در دکان رسوایی به رنگ غنچه…

ادامه مطلب

به صد غبار درین دشت مبتلا شده‌ام

به صد غبار درین دشت مبتلا شده‌ام به دامن ‌که زنم دست از او جدا شده‌ام جنون ‌به هر بن ‌مویم ‌خروش دیگر داشت چه…

ادامه مطلب

به غبار عالم جستجو ز چه یاس خسته نشسته‌ای

به غبار عالم جستجو ز چه یاس خسته نشسته‌ای که به پیش پای تو یکدل است و هزار شیشه شکسته‌ای نبری ز خیال کسان حسد…

ادامه مطلب

به ناقوسی دل امشب از جنون خورده‌ست پهلویی

به ناقوسی دل امشب از جنون خورده‌ست پهلویی بر این نُه دیر آتش می‌زنم سر می‌دهم هویی ز فیض وحشتم همسایهٔ جمعیت عنقا چو دل…

ادامه مطلب

به هرجا ساز غیرت انفعال آهنگ می‌گردد

به هرجا ساز غیرت انفعال آهنگ می‌گردد به موج یک عرق صد آسیای رنگ می‌گردد نگردد ضعف پیری مانع بیتابی شوقت نوا از پا نیفتد…

ادامه مطلب

به یأس هم نپسندید ننگ بیکاری

به یأس هم نپسندید ننگ بیکاری دل شکستهٔ ماکرد ناله معماری در آن بساط ‌که موجود بودن‌ست غرض چو ذره اندکی ما بس است بسیاری…

ادامه مطلب

به‌شوخی زد طرب‌غم آفریدند

به‌شوخی زد طرب‌غم آفریدند مکرر شد عسان سم آفریدند نثار نازی از اندیشه گل کرد دو عالم جان به یک دم آفریدند به زخم اضطراب…

ادامه مطلب

بی تو مشکل ‌کنم از خلق نهان جوهر خویش

بی تو مشکل ‌کنم از خلق نهان جوهر خویش اشک آیینهٔ یاس است ز چشم تر خویش ساکنان سرکویت ز هوس ممتازند خلد خواهد به…

ادامه مطلب

بیا تا دی‌کنیم امروز فردای قیامت را

بیا تا دی‌کنیم امروز فردای قیامت را که چشم خیره‌بینان تنگ دید آغوش رحمت را زمین تا آسمان ایثار عام‌، آنگاه نومیدی بروبیم از در…

ادامه مطلب

بیخودی امشب پر و بال فغانی می‌شود

بیخودی امشب پر و بال فغانی می‌شود گر ندارد مدعا باری بیانی می‌شود هیچ وضعی درطریق جستجوبیکارنیست پای خواب‌آلود هم سنگ نشانی می‌شود نشئهٔ تسلیم…

ادامه مطلب

بیقراران تو کز شوق فنا دیوانه‌اند

بیقراران تو کز شوق فنا دیوانه‌اند هرکجا یابند بوی سوختن پرونه‌اند کو دلی‌کزشوخی حسنت‌گریبان چاک نیست یکسر این آیینه‌ها در جلوه‌گاهت شانه‌اند غافل ازکیفیت نیرنگ…

ادامه مطلب

پاکم از رنگ هوس تا به سجود آمده‌ام

پاکم از رنگ هوس تا به سجود آمده‌ام بر سر سایه چو دیوار فرود آمده‌ام آنقدر عجز سرشتم‌که ز یک عقده دل نه فلک آبلهٔ…

ادامه مطلب

بسته‌ام چشم امید از الفت اهل جهان

بسته‌ام چشم امید از الفت اهل جهان کرده‌ام پیدا چوگوهر در دل دریا کران بسکه پستی درکمین دارد بنای اعتبار بعد ازبن دیوارها بی‌سایه خواهد…

ادامه مطلب

بسکه بیمارتو بر بستر غم یکرو ماند

بسکه بیمارتو بر بستر غم یکرو ماند یاد گرداندن اگر داشت ته پهلو ماند زندگی رفت ولی پاس وفا را نازم کز قد خم به…

ادامه مطلب

بسکه ما را بر آن لقاست نگاه

بسکه ما را بر آن لقاست نگاه عالمی را به چشم ماست نگاه حیرت امروز بی بلایی نیست از مژه دست بر قفاست نگاه مایهٔ…

ادامه مطلب

بگذشت ز خاکم بت‌ گل پیرهن من

بگذشت ز خاکم بت‌ گل پیرهن من چون صبح نفس جامه درید ازکفن من یاد نگهش بسکه به تجدید جنون زد شد چشم پری بخیهٔ…

ادامه مطلب

به این طاقت نمی‌دانم چه خواهد بود انجامم

به این طاقت نمی‌دانم چه خواهد بود انجامم نگین بی‌نقش می‌گردد اگرکس می‌برد نامم به رنگ نقش پا دارم بنای عجز تعمیری به پستی می‌توان…

ادامه مطلب

به جلوهٔ تو نگه را ز حیرت اظهاری

به جلوهٔ تو نگه را ز حیرت اظهاری ببالد از مژه انگشتهای زنهاری چوگردباد اسیران حلقهٔ زلفت کشند محمل پرواز برگرفتاری نگه ز پردهٔ آن…

ادامه مطلب

به داغ غربتم واسوخت آخر خودنماییها

به داغ غربتم واسوخت آخر خودنماییها برآورد از دلم چون ناله اظهار رساییها غبارانگیز شهرت نیست وضع خاکسار ما خروشی داشتم گم‌کرده‌ام در سرمه ساییها…

ادامه مطلب

به رنگ غنچه سودای خطت پیچیده دلها را

به رنگ غنچه سودای خطت پیچیده دلها را رک‌گل رشتهٔ شیرازه شد جمعیت ما را خرامت بال شوقم داد در پرواز حیرانی که‌چون قمری قدح…

ادامه مطلب

به شبنم صبح، این‌گلستان‌، نشاند جوش غبار خود را

به شبنم صبح، این‌گلستان‌، نشاند جوش غبار خود را عرق چوسیلاب ازجبین رفت وما نکردیم‌کار خود را ز پاس ناموس ناتوانی چو سایه‌ام ناگزیر طاقت…

ادامه مطلب

به عشقت‌ گر همه یک داغ سامان بود در دستم

به عشقت‌ گر همه یک داغ سامان بود در دستم همان انگشتر ملک سلیمان بود در دستم درین‌گلشن نه‌ گل دیدم نه رمز غنچه فهمیدم…

ادامه مطلب

به محفلی‌که دل آیینهٔ رضاطلبی‌ست

به محفلی‌که دل آیینهٔ رضاطلبی‌ست نفس درازی اظهار پای بی‌ادبی‌ست خروش العطش ما نتیجهٔ طلب است وگرنه وادی الفت سراب تشنه لبی‌ست میی ز خم…

ادامه مطلب

به هرجا باغبان در یاد مستان تاک بنشاند

به هرجا باغبان در یاد مستان تاک بنشاند بگو تا بهر زاهد یک دو تا مسواک بنشاند به‌ گلشن فکر راحت غنچه را غمناک بنشاند…

ادامه مطلب

بهار اندیشهٔ صدرنگ عشرت‌کرد بسمل را

بهار اندیشهٔ صدرنگ عشرت‌کرد بسمل را کف خونی‌که برگ‌گل‌کند دامان قاتل را زتأثیر شکستن غنچه آغوش چمن دارد تو هم مگذار دامان شکست شیشهٔ دل…

ادامه مطلب

به‌دست و تیغ‌کسی خون من حنابسته‌ست

به‌دست و تیغ‌کسی خون من حنابسته‌ست به حیرتم‌که عجب تهمت بجا بسته‌ست ز جیب ناز خطش سر برون نمی‌آرد ز بسکه عهد به خلوتگه حیا…

ادامه مطلب

بوی وصلی هست در رنگ بهار آینه

بوی وصلی هست در رنگ بهار آینه می‌گدازم دل که گردم آبیار آینه نیست ممکن حسرت دیدار پنهان داشتن بر ملا افکند جوهر خار خار…

ادامه مطلب

بیا ای شعله تا دل فال وصلی از تو بردارد

بیا ای شعله تا دل فال وصلی از تو بردارد که این شمع خموش امشب نگاهی در سفر دارد تماشاگاه معدومی ز من چیده‌ست سامانی…

ادامه مطلب

بیحاصلی‌ام بست به‌ گردن خم پیری

بیحاصلی‌ام بست به‌ گردن خم پیری چون بید ز سر تا قدمم عالم پیری در عالم فرصت چقدر قافیه تنگ است مو،‌ رست سیه‌، پیش‌تر…

ادامه مطلب

بیقراران تو کز شوق فنا دیوانه‌اند

بیقراران تو کز شوق فنا دیوانه‌اند هرکجا یابند بوی سوختن پرونه‌اند کو دلی‌کزشوخی حسنت‌گریبان چاک نیست یکسر این آیینه‌ها در جلوه‌گاهت شانه‌اند غافل ازکیفیت نیرنگ…

ادامه مطلب