ز رنگین جلوه‌های یار بیدل

ز رنگین جلوه‌های یار بیدل رگ‌گل دسته بند حیرت ماست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز شرم عیب خود چشم از هنر برداشتم بیدل

ز شرم عیب خود چشم از هنر برداشتم بیدل به درد خار پا داغست چون طاووس‌ گلزارم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز نقشهای بد و نیک این جهان بیدل

ز نقشهای بد و نیک این جهان بیدل دلی‌که صاف شود در شمار آینه است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

زانقلاب دهر بیدل ‌کارم از طاقت‌ گذشت

زانقلاب دهر بیدل ‌کارم از طاقت‌ گذشت بعد از این از سخت‌جانی سنگ بر دل بستن است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

زکمال نظم فسون اثر، بگداخت بیدل بیخبر

زکمال نظم فسون اثر، بگداخت بیدل بیخبر چه قیامت است بر آن هنرکه به همچو بی‌هنری رسد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

زین بحر محالست زنی لاف‌گذشتن

زین بحر محالست زنی لاف‌گذشتن بیدل‌که ز پل بگذرد از سعی شناها حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سپهر خرمن اقبال بی‌نیازیهاست

سپهر خرمن اقبال بی‌نیازیهاست چو بیدل آنکه بود خوشه‌چین درویشان حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سر و برگ تعلق در ندامت باختم بیدل

سر و برگ تعلق در ندامت باختم بیدل جهان را سودن دستم پر پرواز عنقا شد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سرگرانی لازم هستی بود بیدل‌که صبح

سرگرانی لازم هستی بود بیدل‌که صبح تا نفس باقی‌ست صندل بر جبین مالیده است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شانه‌ها چون ‌صبح بیدل یک جهان خمیازه‌اند

شانه‌ها چون ‌صبح بیدل یک جهان خمیازه‌اند با دل چاک ‌که امشب طرهٔ او آشناست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شرر از سنگ دهد عرضهٔ شوخی بیدل

شرر از سنگ دهد عرضهٔ شوخی بیدل تیغ‌ کین را سخن سخت فسان می‌باشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شکستن اینقدرها نیست در رنگ خزان بیدل

شکستن اینقدرها نیست در رنگ خزان بیدل دربن وبرانه‌گردی کرده باشد رفتن هوشم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شیخ و برهمن همان مست خیال خودند

شیخ و برهمن همان مست خیال خودند آگهی اینجا کراست بیدل ما عالمیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

صفای دل بهار جلوهٔ معشوق شد بیدل

صفای دل بهار جلوهٔ معشوق شد بیدل طلسم ناز کرد آیینه را بیرنگ گردیدن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

طلسم ناز معشوقست سر تا پای من بیدل

طلسم ناز معشوقست سر تا پای من بیدل غبارم‌ گر ز جا برخاست زلف او پریشان شد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عبرت انشابود بیدل نسخهٔ ایجادشمع

عبرت انشابود بیدل نسخهٔ ایجادشمع از جبین بر نقش پا زد سر خط تقدیر ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عشق مختار است بیدل نیک و بد درکار نیست

عشق مختار است بیدل نیک و بد درکار نیست بی‌گناهی یوسف ما را به زندان می‌برد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عمرها شد می‌زنی بیدل در دیر و حرم

عمرها شد می‌زنی بیدل در دیر و حرم آه از آن روزی‌ که‌ گویندت چه زحمت می‌بری حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

غباربیدل ما راکه دستگیر شود

غباربیدل ما راکه دستگیر شود اگر نسیم توان شد صواب بردارید حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

غیر در عالم تحقیق ندارد اثری

غیر در عالم تحقیق ندارد اثری بیدل آیینهٔ ما صورت ما می‌بیند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

فسرد از آبله بیدل دماغ هرزه جولانی

فسرد از آبله بیدل دماغ هرزه جولانی دویدن نا امید ریشه شد تا این ثمر بستم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

قبول انعام بدمعاشان به خودگوارا مگیر بیدل

قبول انعام بدمعاشان به خودگوارا مگیر بیدل که‌می‌شوند این‌گلو خراشان چو استخوان از نواله پیدا حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

قطع راه زندگی بیدل نمی‌خواهد تلاش

قطع راه زندگی بیدل نمی‌خواهد تلاش بی‌قدم زین انجمن چون شمع‌ کم‌کم رفته‌ای حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کاش بیدل پیش از آهنگ غرور خودسری

کاش بیدل پیش از آهنگ غرور خودسری خجلت پرواز چون ابر از عرق ریزد پرم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کرد بیدل سرخون جمعیتم آخر چوشمع

کرد بیدل سرخون جمعیتم آخر چوشمع داغ جانکاهی همان ته جرعهٔ مینای من حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کلک بیدل هرکجا دارد خرام

کلک بیدل هرکجا دارد خرام سکته هم ناز روانی می‌کند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گر از سامان اقبال قناعت آگهی بیدل

گر از سامان اقبال قناعت آگهی بیدل به‌کنج چشم موری واکش و ملک سلیمان شو حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گر نه به عرض مدعا خاک در فنا شود

گر نه به عرض مدعا خاک در فنا شود بیدل ناامید ما رو به چه بارگه‌ کند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گرنه شاگرد جنون است دل بیدل ما

گرنه شاگرد جنون است دل بیدل ما ابجد چاک‌گریبان زکه آموخته است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گوهر عرض حباب آیینه‌دار حیرت است

گوهر عرض حباب آیینه‌دار حیرت است ای طلبم دل عبث‌گل‌کرده‌ای بیدل چرا حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ما و من بیدل تعلق باف شغل زندگی‌ست

ما و من بیدل تعلق باف شغل زندگی‌ست رشته‌ها می‌تابم و بند قبایی می‌کنم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

مبرهن است ز آثار نام من بیدل

مبرهن است ز آثار نام من بیدل که غره نیستم از زمرهٔ مساکینم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

حیرتم بیدل زمینگیر تأمل ‌کرده است

حیرتم بیدل زمینگیر تأمل ‌کرده است ورنه تا مژگان پری افشاند من عنقا شدم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

از تواضع نگذری گر آرزوی عزتی‌ست

از تواضع نگذری گر آرزوی عزتی‌ست بیدل این وضعت به چشم هرکس ابرو می‌شود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

از قماش خامشی بیدل دکانی چیدم

از قماش خامشی بیدل دکانی چیدم هرچه غیر از خودفروشیها بود باب من است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ازدل خون‌بسته بیدل نشئهٔ راحت‌مخواه

ازدل خون‌بسته بیدل نشئهٔ راحت‌مخواه باده جز خونابه نبود ساغر تبخاله را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اشک شوخ است به ضبط مژه‌ گیرم بیدل

اشک شوخ است به ضبط مژه‌ گیرم بیدل طفل چندی بنشانم به دبستان صدف حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اگر از غیرت طبع قناعت آگهی بیدل

اگر از غیرت طبع قناعت آگهی بیدل به سیلی تا رسد کارت طمع‌ کردن زدن دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اگر ز جادهٔ تسلیم نگذری بیدل

اگر ز جادهٔ تسلیم نگذری بیدل کند به‌ کسوت موجت شکست معماری حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

آمد و رقت نفس بیدل قیامت داشته‌ست

آمد و رقت نفس بیدل قیامت داشته‌ست پشت و روی یک ورق کردند چندین دفترت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

این آدم وحوا شرف نسبت هستی است

این آدم وحوا شرف نسبت هستی است بیدل نتوان پیش عدم نام نسب برد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

با دل اگر بجوشیم بیدل کجا خروشیم

با دل اگر بجوشیم بیدل کجا خروشیم دود همین سپندیم بانگ همین دراییم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بار نفس بیدل بر دوش دل افتاده‌ست

بار نفس بیدل بر دوش دل افتاده‌ست دل این همه سنگین نیست وقتست‌ که برداری حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

احتیاج غیر بیدل ننگ دوش همت است

احتیاج غیر بیدل ننگ دوش همت است همچو خورشید از لباس عاریت عریان شدیم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بر خیال خلد بیدل زاهدان را نازهاست

بر خیال خلد بیدل زاهدان را نازهاست لیک ازین غافل‌کزین ویرانه آدم رفته است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

برق جولان آه بیدل یاس‌پرورد است و بس

برق جولان آه بیدل یاس‌پرورد است و بس الحذر ای مدعی این دود آتش‌زاده است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بسکه بیدل زین چمن پا در رکاب وحشتم

بسکه بیدل زین چمن پا در رکاب وحشتم بر سپند شبنم من غنچه مجمر می‌شود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بلندست آنقدرها آشیان عجز ما بیدل

بلندست آنقدرها آشیان عجز ما بیدل که بی‌سعی شکست بال و پر نتوان رسید اینجا حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به این هستی ز اسباب دگر تهمت مکش بیدل

به این هستی ز اسباب دگر تهمت مکش بیدل نفس‌کم‌نیست آن‌باری‌که بر دوش حباب افتد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به جایی می‌رسی بیدل مباش از جستجو غافل

به جایی می‌رسی بیدل مباش از جستجو غافل دری ازآشیان تا وا شود یک چند پروازی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب