صبح شد اي دلِ غمديده، به غوغا برخيز
تپشي وام كن از ذوقِ تمنا برخيز
از سپيده، سحر آئينه گرفته ست به كف
تو ز سيماب نه ئى كم، به تماشا برخيز
كاروان ميرود و آتش صحرا خاموش
ديگران گر همه خوابند، تو تنها برخيز
تنگناي صدف، اي موج گهر، جاي تو نيست
ابرِ رحمت شو و از دامنِ دريا برخيز
كشتيِ شوق به سرپنجه ى موج است اسير
ناخدا ديده به راه تو، خدا را، برخيز
نغمه كن، ناله بكش، سيل شو و شعله برآي
سر به كف، شور به دل، ديده به دنيا، برخيز
اين سخن در ورقِ لاله نوشتند به خون
كه منه فرصت امروز به فردا، برخيز
آب در كشتى كس از خشكيِ ايام نعاند
خرمنِ سوختگان رفت به يغما، برخيز
چشمِ نرگس نگران است به راه تو هنوز
ديده ى منتظران كور شد، از جا برخيز
تا بدانند كه اين گرد، سواري دارد
گردبادي شو و از دامن صحرا برخيز
از كمان خانه ى ايام چو تيري به در آي
تا خوري در هدف از جمله مبرّا برخيز
ذوقِ گفتار چه مقدار به لب خون گردد
عقده اى باز كن از مشكل دلها، برخيز
مرگ يا وصل، ضيا، در ره عشق است هدف
به سر كوي بتان يا بنشين، يا برخيز
استاد احمد ضيا قاريزاده
13 ثور 1332