رباعیات فرخی یزدی
آن را که درستی عمل، کیش بود
آن را که درستی عمل، کیش بود زان کرده خوب، دشمن خویش بود هر کس که خطاکاری او بیش بود پیش همه کس در همه…
افسوس که دشمنان دلم خون کردند
افسوس که دشمنان دلم خون کردند یاران کهن محنتم افزون کردند ما را رفقا به جرم دیوانه گری از دایره عاقلانه بیرون کردند
استاد ازل که درس بیداد نداد
استاد ازل که درس بیداد نداد جز مسئله داد مرا یاد نداد ما داد ز بیدادگران بستانیم گر محکمه داد به ما داد نداد
از باده کبر مست و مخمور مشو
از باده کبر مست و مخمور مشو وز راه سلامت و خرد دور مشو روزی دو جهان اگر به کام تو شود از شادی این…
یاری که کج و دوروست، شمشیرش کن
یاری که کج و دوروست، شمشیرش کن گر راست نشد نشانه تیرش کن ور دشمن یک رنگ تو چون شیر بود با رشته دوستی به…
هر کس که به دل چو لاله داغی دارد
هر کس که به دل چو لاله داغی دارد کی میل گل و گردش باغی دارد ما گوشه نشین ز بی دماغی شده ایم خوش…
نادانی و جهل تا که ما را کیش است
نادانی و جهل تا که ما را کیش است بدبختی ما همیشه بیش از پیش است هر چند ادارات خرابند همه بی شبهه خرابی معارف…
ما بیرق صلح کل برافرشتهایم
ما بیرق صلح کل برافرشتهایم ما تخم تساوی به جهان کاشتهایم القصه سعادت بشر را یک بار در سایه این دو اصل پنداشتهایم
گر تکیه کنی بر دم شمشیر مکن
گر تکیه کنی بر دم شمشیر مکن بی دغدغه بازی به دم شیر مکن خواهی که شود طالع بیدارت یار خوابی که ندیده ای تو…
طوفان که طرفدار صفا خواهد بود
طوفان که طرفدار صفا خواهد بود معدوم کن جور و جفا خواهد بود گر جنگ کند برای حیثیت خویش نسبت بعقیده باوفا خواهد بود
روزی به نبرد صف شکستن باید
روزی به نبرد صف شکستن باید بر خصم ره فرار بستن باید روز دگری بقصد یک حمله سخت از موقع خود عقب نشستن باید
دنیای ضعیف کش که از حق دور است
دنیای ضعیف کش که از حق دور است حق را بقوی می دهد و معذور است بیهوده سخن ز حق و باطل چکنی رو زور…
درباره دولت مستوفیالممالک
درباره دولت مستوفیالممالک بیمهری اگر با من شیدا نکنید یا کینه دیرینه هویدا نکنید با این همه عیب بهتر از مستوفی بیشبهه در این محیط…
در کشور ما که دزد را واهمه نیست
در کشور ما که دزد را واهمه نیست جز گرگ شبان برای مشتی رمه نیست آنجا که مضار هست بهر همه است وانجا که منافع…
در اول وهله پا فشردیم همه
در اول وهله پا فشردیم همه گوی سبق از زمانه بردیم همه از تفرقه بگسیخته شد چون صف ما از مرتجعین شکست خوردیم همه
چون پرده خون دامن رنگین من است
چون پرده خون دامن رنگین من است چون رشته کوه بار سنگین من است آنکس که ز دست غم نمی گردد شاد با بی سروپائی…
تا درس محبت تو آموختهایم
تا درس محبت تو آموختهایم در خرمن عمر آتش افروختهایم بیجلوه شمع رویت از آتش غم عمریست که پروانهصفت سوختهایم
به مناسبت ترور عشقی
به مناسبت ترور عشقی یک دم دل ما غمزدگان شاد نشد ویرانه ما از ستم آباد نشد دادند بسی به راه آزادی جان اما چه…
با علم و عمل اگر مهیا نشویم
با علم و عمل اگر مهیا نشویم همدوش به مردمان دنیا نشویم نادانی و بندگیست توأم به خدای ما بنده شویم اگر که دانا نشویم
این زمزمه ها غیر مستحسن چیست
این زمزمه ها غیر مستحسن چیست وین قطع مذاکرات بنیان کن چیست گر دوست کند جفا و دشمن هم جور پس فرق میان دوست با…
ای کاش که راز دل مبرهن میشد
ای کاش که راز دل مبرهن میشد مقصود و مرام ما معین میشد هرگونه سیاستی که دارد دولت تا حد لزوم صاف و روشن میشد
ای خامه راست رو حقیقت جو باش
ای خامه راست رو حقیقت جو باش با خوردن خون دل حقیقت گو باش گر سر ببرندت ز حقیقت گوئی با دشمن و دوست یک…
آنانکه کنند با دو صد طنازی
آنانکه کنند با دو صد طنازی دایم به مقدرات ایران بازی ای کاش کنند وقت خود را مصرف یک لحظه به فابریک آدم سازی
آن شیخ که دم ز علم اخفش میزد
آن شیخ که دم ز علم اخفش میزد با سادهرخان باده بیغش میزد دیدم که برای دستمالی موهوم بیواسطه قیصریه آتش میزد
آن خم که بود مدام در جوش، منم
آن خم که بود مدام در جوش، منم آن مرغ که شد به شام خاموش، منم در حلقه رندان خراباتی خویش آن پاک نشین خانه…
آزادی اگر تیول یکدسته نبود
آزادی اگر تیول یکدسته نبود ملت ز دو سر چو مرغ پابسته نبود از ماهی برجسته نمی رفت سخن در مجلس اگر ناطق برجسته نبود
از آز بپرهیز و امیری می کن
از آز بپرهیز و امیری می کن با گرسنگی سخن ز سیری می کن در جامعه گر تو سرفرازی خواهی از پای فتاده دستگیری می…
یاران ز می غرور، مستی نکنید
یاران ز می غرور، مستی نکنید چون پای دهد دراز دستی نکنید اکنون که شدید «سوسیالیست » مآب خودخواهی و اشراف پرستی نکنید
هر کس بطریق خاص شد یار کسی
هر کس بطریق خاص شد یار کسی یا بوالهوسانه محو دیدار کسی طوفان که بود مقصد او نفع عموم هرگز نشود عبث طرفدار کسی
من حسرت آب زندگانی نخورم
من حسرت آب زندگانی نخورم در خوان جهان جز کف نانی نخورم چون زندگیم غم جهان خوردن بود مردم که دگر غم جهانی نخورم
گل نیست دلم که رنگ و بو خواهد و بس
گل نیست دلم که رنگ و بو خواهد و بس در باغ چو من نام نکو خواهد و بس با خاک نشینی نکند ناله و…
کابینهٔ مستوفیالممالک
کابینهٔ مستوفیالممالک کابینه ما اگرچه بیتصمیم است معبود شما به دشمنان تسلیم است از خادم حال گر امیدی نبود از خائن آینده هزاران بیم است
طوفان که ز راستی به عالم علم است
طوفان که ز راستی به عالم علم است ویرانه کن بنای جور و ستم است محبوب از آن بود که حق یا باطل در مسلک…
روزی است که اقدام غیورانه کنیم
روزی است که اقدام غیورانه کنیم از پیر و جوان جنبش مردانه کنیم و آن کاخ که آشیانه فتنه بود با آلت انتقام ویرانه کنیم
دل زمزمه های انقلابی دارد
دل زمزمه های انقلابی دارد در عین جنون حرف حسابی دارد گوید که ز چیست مستشار بلدی این طور سر خانه خرابی دارد
در موقع سخت می نباید شد سست
در موقع سخت می نباید شد سست کز عزم، شکسته را توان کرد درست خورشید موفقیت رخشان را در سایه اتفاق می باید جست
در کعبه برهمنی نمیباید کرد
در کعبه برهمنی نمیباید کرد بیزور تهمتنی نمیباید کرد تا کار به دوستی میسر گردد اقدام به دشمنی نمیباید کرد
در اول عشق باده نوشی اولی
در اول عشق باده نوشی اولی در آخر عمر می فروشی اولی تا دوره فترت است همچون خم می با خوردن خون دل خموشی اولی
چندی ز هوس باده پرستی کردم
چندی ز هوس باده پرستی کردم می خوردم و از غرور مستی کردم چون پای امیدواریم خورد بسنگ دیدم که عبث دراز دستی کردم
تا خدمت ابناء بشر پیشه ماست
تا خدمت ابناء بشر پیشه ماست آزادی و صلح و سلم اندیشه ماست آنکس که کند ریشه بیداد و ستم از مزرع ویران جهان تیشه…
به مستوفیالممالک در هنگام تشکیل دولت
به مستوفیالممالک در هنگام تشکیل دولت ای دوست کلاه خویش را قاضی کن در آتیه کار بهتر از ماضی کن فرصت مده از دست و…
با عزم متین شتاب میباید کرد
با عزم متین شتاب میباید کرد همراهی شیخ و شاب میباید کرد با دقت هرچه بیشتر در این بار مرد عمل انتخاب میباید کرد
این خانه دگر چونی نوائی دارد
این خانه دگر چونی نوائی دارد وز راز درون بسر هوائی دارد یکسان نبود وضع سیاست دایم هر روز سیاست اقتضائی دارد
ای غافل نشناخته زنگی از حور
ای غافل نشناخته زنگی از حور وز جهل نداده فرق ظلمت از نور عالم همه پر صدا ولی گوش تو کر دنیا همه با ضیا…
ای جعبه که سرنوشت ما در ید توست
ای جعبه که سرنوشت ما در ید توست مقصود عموم تابع مقصد توست امروز که بیطرف شوی با بد و خوب فرداست که خوب و…
آنانکه ز خون دو دست رنگین کردند
آنانکه ز خون دو دست رنگین کردند آزادی حق خویش تأمین کردند دارند در انظار ملل حق حیات آن قوم که انقلاب خونین کردند
آن سلسله را که جز خطا باطن نیست
آن سلسله را که جز خطا باطن نیست کس نیست که بر خطایشان طائن نیست روزی به وثوق شاد و گاهی به قوام القصه که…
آن اهل خطا که با خطاکار نمود
آن اهل خطا که با خطاکار نمود با کار خطا شبهه در افکار نمود بر رغم مدافعین بیگانه پرست آخر به خطای خویش اقرار نمود
از سنگلج آوای غم اندوز آید
از سنگلج آوای غم اندوز آید بانگ خشنی ولی دل افروز آید یک لحظه در آن حوزه اگر بنشینی صد مرتبه فریاد جهانسوز آید
آخر دل من ز غصه خون خواهد شد
آخر دل من ز غصه خون خواهد شد وز روزنه دیده برون خواهد شد با این افق تیره خدا داند و بس کاین مملکت خراب…