گر پاره کنی مرا ز سر تا

گر پاره کنی مرا ز سر تا به قدم موجود شوم ز عشق تو من ز عدم جانی دارم ز عشق تو کرده رقم خواهیش…

ادامه مطلب

گر صفحهٔ فولاد شود روی

گر صفحهٔ فولاد شود روی زمین در صحن سپهر گردد آیینهٔ چین از روزی تو کم نشود یک سر موی حقا که چنینست و چنینست…

ادامه مطلب

گشتی به وقوف بر مواقف

گشتی به وقوف بر مواقف قانع شد قصد مقاصدت ز مقصد مانع هرگز نشود تا نکنی کشف حجب انوار حقیقت از مطالع طالع “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

گه زاهد تسبیح به دستم

گه زاهد تسبیح به دستم خوانند گه رندو خراباتی و مستم خوانند ای وای به روزگار مستوری من گر زانکه مرا چنانکه هستم خوانند “ابوسعید…

ادامه مطلب

ما را شده‌است دین و آیین

ما را شده‌است دین و آیین همه عشق بستر همه محنتست و بالین همه عشق سبحان الله رخی و چندین همه حسن انالله دلی و…

ادامه مطلب

معمورهٔ دل به علم آراسته

معمورهٔ دل به علم آراسته به مطمورهٔ تن ز کینه پیراسته به از هستی خود هر چه توان کاسته به هر چیز که غیر تست…

ادامه مطلب

می‌رست زدشت خاوران لالهٔ

می‌رست زدشت خاوران لالهٔ آل چون دانهٔ اشک عاشقان در مه و سال بنمود چو روی دوست از پرده جمال چون صورت حال من شدش…

ادامه مطلب

هان تا تو نبندی به

هان تا تو نبندی به مراعاتش پشت کو با گل نرم پرورد خار درشت هان تا نشوی غره به دریای کرم کو بر لب بحر…

ادامه مطلب

هر چند که دیده روی خوب

هر چند که دیده روی خوب تو ندید یک گل ز گلستان وصال تو نچید اما دل سودا زده در مدت عمر جز وصف جمال…

ادامه مطلب

وصل تو کجا و من مهجور

وصل تو کجا و من مهجور کجا دردانه کجا حوصله مور کجا هر چند ز سوختن ندارم باکی پروانه کجا و آتش طور کجا “ابوسعید…

ادامه مطلب

یا رب در دل به غیر خود

یا رب در دل به غیر خود جا مگذار در دیدهٔ من گرد تمنا مگذار گفتم گفتم ز من نمی‌آید هیچ رحمی رحمی مرا به…

ادامه مطلب

یار آمد و گفت خسته میدار

یار آمد و گفت خسته میدار دلت دایم به امید بسته می‌دار دلت ما را به شکستگان نظرها باشد ما را خواهی شکسته میدار دلت…

ادامه مطلب

از بس که شکستم و ببستم

از بس که شکستم و ببستم توبه فریاد همی کند ز دستم توبه دیروز به توبه‌ای شکستم ساغر و امروز به ساغری شکستم توبه “ابوسعید…

ادامه مطلب

از قد بلند یار و زلف

از قد بلند یار و زلف پستش وز نرگس بی خمار بی می‌مستش ترسا بکلیسیای گبرم بینی ناقوس بدستی و بدستی دستش “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

آسان آسان ز خود امان

آسان آسان ز خود امان نتوان یافت وین شربت شوق رایگان نتوان یافت زان می که عزیز جان مشتاقانست یک جرعه به صد هزار جان…

ادامه مطلب

افعال بدم ز خلق پنهان

افعال بدم ز خلق پنهان می‌کن دشوار جهان بر دلم آسان می‌کن امروز خوشم به دار و فردا با من آنچ از کرم تو می‌سزد…

ادامه مطلب

آن روز که نور بر ثریا

آن روز که نور بر ثریا بستند وین منطقه بر میان جوزا بستند در کتم عدم بسان آتش بر شمع عشقت به هزار رشته بر…

ادامه مطلب

آنروز که نقش کوه و هامون

آنروز که نقش کوه و هامون بستند ترکیب سهی قدان موزون بستند پا بسته به زنجیر جنون من بودم مردم سخنی به پای مجنون بستند…

ادامه مطلب

ای آنکه تراست عار از

ای آنکه تراست عار از دیدن من مهرت باشد بجای جان در تن من آن دست نگار بسته خواهم که زنی با خون هزار کشته…

ادامه مطلب

ای چرخ بسی لیل و نهار

ای چرخ بسی لیل و نهار آوردی گه فصل خزان و گه بهار آوردی مردان جهان را همه بردی به زمین نامردان را بروی کار…

ادامه مطلب

ای در طلب تو عالمی در شر

ای در طلب تو عالمی در شر و شور نزدیک تو درویش و توانگر همه عور ای با همه در حدیث و گوش همه کر…

ادامه مطلب

ای دیده نظر کن اگرت

ای دیده نظر کن اگرت بیناییست در کار جهان که سر به سر سوداییست در گوشهٔ خلوت و قناعت بنشین تنها خو کن که عافیت…

ادامه مطلب

ای شیر خدا امیر حیدر

ای شیر خدا امیر حیدر فتحی وی قلعه گشای در خیبر فتحی درهای امید بر رخم بسته شده ای صاحب ذوالفقار و قنبر فتحی “ابوسعید…

ادامه مطلب

ای گشته سراسیمه به دریای

ای گشته سراسیمه به دریای تو من وی از تو و خود گم شده در رای تو من من در تو کجا رسم که در…

ادامه مطلب

با درد تو اندیشهٔ درمان

با درد تو اندیشهٔ درمان نکنم با زلف تو آرزوی ایمان نکنم جانا تو اگر جان طلبی خوش باشد اندیشهٔ جان برای جانان نکنم “ابوسعید…

ادامه مطلب

بر چهره ندارم زمسلمانی

بر چهره ندارم زمسلمانی رنگ بر من دارد شرف سگ اهل فرنگ آن رو سیهم که باشد از بودن من دوزخ را ننگ و اهل…

ادامه مطلب

بی شک الفست احد، ازو جوی

بی شک الفست احد، ازو جوی مدد وز شخص احد به ظاهر آمد احمد در ارض محمد شد و محمود آمد اذ قال الله: قل…

ادامه مطلب

تا تو هوس خدای از سر

تا تو هوس خدای از سر ننهی در هر دو جهان نباشدت روی بهی ور زانکه به بندگی فرود آری سر ز اندیشهٔ این و…

ادامه مطلب

تا مدرسه و مناره ویران

تا مدرسه و مناره ویران نشود این کار قلندری به سامان نشود تا ایمان کفر و کفر ایمان نشود یک بنده حقیقة مسلمان نشود “ابوسعید…

ادامه مطلب

جز وصل تو دل به هر چه

جز وصل تو دل به هر چه بستم توبه بی یاد تو هر جا که نشستم توبه در حضرت تو توبه شکستم صدبار زین توبه…

ادامه مطلب

چون حاصل عمر تو فریبی و

چون حاصل عمر تو فریبی و دمیست زو داد مکن گرت به هر دم ستمیست مغرور مشو بخود که اصل من و تو گردی و…

ادامه مطلب

خواهی چو خلیل کعبه بنیاد

خواهی چو خلیل کعبه بنیاد کنی و آنرا به نماز و طاعت آباد کنی روزی دو هزار بنده آزاد کنی به زان نبود که خاطری…

ادامه مطلب

دایم نه لوای عشرت

دایم نه لوای عشرت افراشتنیست پیوسته نه تخم خرمی کاشتنیست این داشتنیها همه بگذاشتنیست جز روشنی رو که نگه داشتنیست “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

در دل چو کجیست روی بر

در دل چو کجیست روی بر خاک چه سود چون زهر به دل رسید تریاک چه سود تو ظاهر خود به جامه آراسته‌ای دلهای پلید…

ادامه مطلب

در کشور عشق جای آسایش

در کشور عشق جای آسایش نیست آنجا همه کاهشست افزایش نیست بی درد و الم توقع درمان نیست بی جرم و گنه امید بخشایش نیست…

ادامه مطلب

دردا که درین زمانهٔ پر

دردا که درین زمانهٔ پر غم و درد غبنا که درین دایرهٔ غم پرورد هر روز فراق دوستی باید دید هر لحظه وداع همدمی باید…

ادامه مطلب

دل خسته و جان فگار و

دل خسته و جان فگار و مژگان خونریز رفتم بر آن یار و مه مهرانگیز من جای نکرده گرم گردون به ستیز زد بانگ که…

ادامه مطلب

دلخسته و سینه چاک

دلخسته و سینه چاک می‌باید شد وز هستی خویش پاک می‌باید شد آن به که به خود پاک شویم اول کار چون آخر کار خاک…

ادامه مطلب

راه تو بهر روش که پویند

راه تو بهر روش که پویند خوشست وصل تو بهر جهت که جویند خوشست روی تو بهر دیده که بینند نکوست نام تو بهر زبان…

ادامه مطلب

زان دم که قرین محنت

زان دم که قرین محنت وافغانم هر لحظه ز هجران به لب آید جانم محروم ز خاک آستانت زانم کز سیل سرشک خود گذر نتوانم…

ادامه مطلب

سرمایهٔ عمر آدمی یک

سرمایهٔ عمر آدمی یک نفسست آن یک نفس از برای یک همنفسست با همنفسی گر نفسی بنشینی مجموع حیات عمر آن یک نفسست “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

شد دیده به عشق رهنمون دل

شد دیده به عشق رهنمون دل من تا کرد پر از غصه درون دل من زنهار اگر دلم بماند روزی از دیده طلب کنید خون…

ادامه مطلب

عاشق که غمش بر همه کس

عاشق که غمش بر همه کس ظاهر بود جمعیت او تفرقهٔ خاطر بود در دهر دمی خوش نزده شاد بزیست گویا که دم خوشش دم…

ادامه مطلب

عقرب سر زلف یار و مه

عقرب سر زلف یار و مه پیکر اوست با این همه کبر و ناز کاندر سر اوست شیرین دهنی و شهد در شکر اوست فرمانده…

ادامه مطلب

فریاد و فغان که باز در

فریاد و فغان که باز در کوی مغان می‌خواره ز می نه نام یابد نه نشان زانگونه نهان گشت که بر خلق جهان گشتست نهان…

ادامه مطلب

گر جا به حرم ور به کلیسا

گر جا به حرم ور به کلیسا کرده زاهد عمل آنچه کرده بی جا کرده چون علم نباشد عملش خواهد بود ناکرده چو کرده کرده…

ادامه مطلب

گر شهره شوی به شهر شر

گر شهره شوی به شهر شر الناسی ورخانه نشینی همگی وسواسی به زان نبود که همچو خضر والیاس کس نشناسد ترا تو کس نشناسی “ابوسعید…

ادامه مطلب

گفتار دراز مختصر باید

گفتار دراز مختصر باید کرد وز یار بدآموز حذر باید کرد در راه نگار کشته باید گشتن و آنگاه نگار را خبر باید کرد “ابوسعید…

ادامه مطلب

گه شانه کش طرهٔ لیلا

گه شانه کش طرهٔ لیلا باشی گه در سر مجنون همه سودا باشی گه آینهٔ جمال یوسف گردی گه آتش خرمن زلیخا باشی “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

ما را نبود دلی که کار

ما را نبود دلی که کار آید ازو جز ناله که هر دمی هزار آید ازو چندان گریم که کوچه‌ها گل گردد نی روید و…

ادامه مطلب