رباعیات – ابوسعید ابوالخیر
در کشور عشق جای آسایش
در کشور عشق جای آسایش نیست آنجا همه کاهشست افزایش نیست بی درد و الم توقع درمان نیست بی جرم و گنه امید بخشایش نیست…
دردا که درین زمانهٔ پر
دردا که درین زمانهٔ پر غم و درد غبنا که درین دایرهٔ غم پرورد هر روز فراق دوستی باید دید هر لحظه وداع همدمی باید…
دل خسته و جان فگار و
دل خسته و جان فگار و مژگان خونریز رفتم بر آن یار و مه مهرانگیز من جای نکرده گرم گردون به ستیز زد بانگ که…
دلخسته و سینه چاک
دلخسته و سینه چاک میباید شد وز هستی خویش پاک میباید شد آن به که به خود پاک شویم اول کار چون آخر کار خاک…
راه تو بهر روش که پویند
راه تو بهر روش که پویند خوشست وصل تو بهر جهت که جویند خوشست روی تو بهر دیده که بینند نکوست نام تو بهر زبان…
زان دم که قرین محنت
زان دم که قرین محنت وافغانم هر لحظه ز هجران به لب آید جانم محروم ز خاک آستانت زانم کز سیل سرشک خود گذر نتوانم…
سرمایهٔ عمر آدمی یک
سرمایهٔ عمر آدمی یک نفسست آن یک نفس از برای یک همنفسست با همنفسی گر نفسی بنشینی مجموع حیات عمر آن یک نفسست “ابوسعید ابوالخیر…
شد دیده به عشق رهنمون دل
شد دیده به عشق رهنمون دل من تا کرد پر از غصه درون دل من زنهار اگر دلم بماند روزی از دیده طلب کنید خون…
عاشق که غمش بر همه کس
عاشق که غمش بر همه کس ظاهر بود جمعیت او تفرقهٔ خاطر بود در دهر دمی خوش نزده شاد بزیست گویا که دم خوشش دم…
عقرب سر زلف یار و مه
عقرب سر زلف یار و مه پیکر اوست با این همه کبر و ناز کاندر سر اوست شیرین دهنی و شهد در شکر اوست فرمانده…
فریاد و فغان که باز در
فریاد و فغان که باز در کوی مغان میخواره ز می نه نام یابد نه نشان زانگونه نهان گشت که بر خلق جهان گشتست نهان…
گر جا به حرم ور به کلیسا
گر جا به حرم ور به کلیسا کرده زاهد عمل آنچه کرده بی جا کرده چون علم نباشد عملش خواهد بود ناکرده چو کرده کرده…
گر شهره شوی به شهر شر
گر شهره شوی به شهر شر الناسی ورخانه نشینی همگی وسواسی به زان نبود که همچو خضر والیاس کس نشناسد ترا تو کس نشناسی “ابوسعید…
گفتار دراز مختصر باید
گفتار دراز مختصر باید کرد وز یار بدآموز حذر باید کرد در راه نگار کشته باید گشتن و آنگاه نگار را خبر باید کرد “ابوسعید…
گه شانه کش طرهٔ لیلا
گه شانه کش طرهٔ لیلا باشی گه در سر مجنون همه سودا باشی گه آینهٔ جمال یوسف گردی گه آتش خرمن زلیخا باشی “ابوسعید ابوالخیر…
ما را نبود دلی که کار
ما را نبود دلی که کار آید ازو جز ناله که هر دمی هزار آید ازو چندان گریم که کوچهها گل گردد نی روید و…
معشوقهٔ خانگی به کاری
معشوقهٔ خانگی به کاری ناید کودل برد و روی به کس ننماید معشوقه خراباتی و مطرب باید تا نیم شبان زنان و کوبان آید “ابوسعید…
میرفتم و خون دل براهم
میرفتم و خون دل براهم میریخت دوزخ دوزخ شرر ز آهم میریخت میآمدم از شوق تو بر گلشن کون دامن دامن گل از گناهم میریخت…
هان مردان هان و هان
هان مردان هان و هان جوانمردان هوی مردی کنی و نگاه داری سر کوی گر تیر آید چنانکه بشکافد موی زنهار زیار خود مگر دانی…
هر لقمه که بر خوان
هر لقمه که بر خوان عوانست مخور گر نفس ترا راحت جانست مخور گر نفس ترا عسل نماید بمثل آن خون دل پیر زنانست مخور…
یا پست و بلند دهر را
یا پست و بلند دهر را سرکوبی یا خار و خس زمانه را جاروبی تا چند توان وضع مکرر دیدن عزلی نصبی قیامتی آشوبی “ابوسعید…
یا رب ز کرم دری برویم
یا رب ز کرم دری برویم بگشا راهی که درو نجات باشد بنما مستغنیم از هر دو جهان کن به کرم جز یاد تو هر…