رباعیات – ابوسعید ابوالخیر
پرسید کسی منزل آن مهر
پرسید کسی منزل آن مهر گسل گفتم که: دل منست او را منزل گفتا که: دلت کجاست؟ گفتم: بر او پرسید که: او کجاست؟ گفتم:…
تا چند سخن تراشی و رنده
تا چند سخن تراشی و رنده زنی تا کی به هدف تیر پراکنده زنی گر یک ورق از علم خموشی خوانی بسیار بدین گفت و…
تا گرد رخ تو سنبل آمد
تا گرد رخ تو سنبل آمد بیرون صد ناله ز من چون بلبل آمد بیرون پیوسته ز گل سبزه برون میآید این طرفه که از…
جهدی بکن ار پند پذیری دو
جهدی بکن ار پند پذیری دو سه روز تا پیشتر از مرگ بمیری دو سه روز دنیا زن پیریست چه باشد ار تو با پیر…
چون شب برسد ز صبح خیزان
چون شب برسد ز صبح خیزان میباش چون شام شود زاشک ریزان میباش آویز در آنکه ناگزیرست ترا وز هر چه خلاف او گریزان میباش…
خوبان همه صید صبح خیزان
خوبان همه صید صبح خیزان باشند در بند دعای اشک ریزان باشند تا تو سگ نفس را به فرمان باشی آهو چشمان ز تو گریزان…
در بحر یقین که در تحقیق
در بحر یقین که در تحقیق بسیست گرداب درو چو دام و کشتی نفسیست هر گوش صدف حلقهٔ چشمیست پر آب هر موج اشارهای ز…
در راه خدا حجاب شد یک سو
در راه خدا حجاب شد یک سو زن رو جملهٔ کار خویش را یک سو زن در ماندهٔ نفس خویش گشتی و ترا یک سو…
در کوی خودم مسکن و ماوا
در کوی خودم مسکن و ماوا دادی در بزم وصال خود مرا جادادی القصه به صد کرشمه و ناز مرا عاشق کردی و سر به…
دردیکه ز من جان بستاند
دردیکه ز من جان بستاند اینست عشقی که کسش چاره نداند اینست چشمی که همیشه خون فشاند اینست آنشب که به روزم نرساند اینست “ابوسعید…
دل داغ تو دارد ارنه
دل داغ تو دارد ارنه بفروختمی در دیده تویی و گرنه میدوختمی دل منزل تست ورنه روزی صدبار در پیش تو چون سپند میسوختمی “ابوسعید…
دنیای دنی پر هوس را چه
دنیای دنی پر هوس را چه کنی آلودهٔ هر ناکس و کس را چه کنی آن یار طلب کن که ترا باشد و بس معشوقهٔ…
رفتم به کلیسیای ترسا و
رفتم به کلیسیای ترسا و یهود دیدم همه با یاد تو در گفت و شنود با یاد وصال تو به بتخانه شدم تسبیح بتان زمزمه…
زاهد خوشدل که ترک دنیا
زاهد خوشدل که ترک دنیا کرده می خواره خجل که معصیتها کرده ترسم که کند امید و بیم و آخر کار ناکرده چو کرده کرده…
سودا به سرم همچو پلنگ
سودا به سرم همچو پلنگ اندر کوه غم بر سر غم بسان سنگ اندر کوه دور از وطن خویش و به غربت مانده چون شیر…
شوریده دلی و غصه گردون
شوریده دلی و غصه گردون گردون گریان چشمی و اشک جیحون جیحون کاهیده تنی و شعله خرمن خرمن هر شعله ز کوه قاف افزون افزون…
عالم ار نهای ز عبرت
عالم ار نهای ز عبرت عاری نهری جاری به طورهای طاری وندر همه طورهای نهر جاری سریست حقیقة الحقایق ساری “ابوسعید ابوالخیر رح”
عهدی به سر زبان خود
عهدی به سر زبان خود بربستی صد خانه پر از بتان یکی نشکستی تو پنداری به یک شهادت رستی فردات کند خمار کاکنون مستی “ابوسعید…
کارم همه ناله و خروشست
کارم همه ناله و خروشست امشب نیصبر پدیدست و نه هو شست امشب دوشم خوش بود ساعتی پنداری کفارهٔ خوشدلی دوشست امشب “ابوسعید ابوالخیر رح”
گر در سفرم تویی رفیق
گر در سفرم تویی رفیق سفرم ور در حضرم تویی انیس حضرم القصه بهر کجا که باشد گذرم جز تو نبود هیچ کسی در نظرم…
گر عشق دل مرا خریدار
گر عشق دل مرا خریدار افتد کاری بکنم که پرده از کار افتد سجادهٔ پرهیز چنان افشانم کز هر تاری هزار زنار افتد “ابوسعید ابوالخیر…
گفتم که_ دلم، گفت_ کبابی
گفتم که: دلم، گفت: کبابی کم گیر گفتم: چشمم، گفت: سرابی کم گیر گفتم: جانم، گفت: که در عالم عشق بسیار خرابست، خرابی کم گیر…
گویند که محتسب گمانی
گویند که محتسب گمانی ببرد وین پردهٔ تو پیش جهانی بدرد گویم که ازین شراب اگر محتسبست دریابد قطرهای به جانی بخرد “ابوسعید ابوالخیر رح”
ما قبلهٔ طاعت آن دو رو
ما قبلهٔ طاعت آن دو رو میدانیم ایمان سر زلف مشکبو میدانیم با این همه دلدار به ما نیکو نیست ما طالع خویش را نکو…
من از تو جدا نبودهام تا
من از تو جدا نبودهام تا بودم اینست دلیل طالع مسعودم در ذات تو ناپدیدم ار معدومم وز نور تو ظاهرم اگر موجودم “ابوسعید ابوالخیر…
ناکامیم ای دوست ز
ناکامیم ای دوست ز خودکامی تست وین سوختگیهای من از خامی تست مگذار که در عشق تو رسوا گردم رسوایی من باعث بدنامی تست “ابوسعید…
هر چند بطاعت تو عصیان و
هر چند بطاعت تو عصیان و خطاست زین غم نکشی که گشتن چرخ بلاست گر خستهای از کثرت طغیان گناه مندیش که ناخدای این بحر…
هرگز دلم از یاد تو غافل
هرگز دلم از یاد تو غافل نشود گر جان بشود مهر تو از دل نشود افتاده ز روی تو در آیینهٔ دل عکسی که به…
یا رب به علی بن ابی طالب
یا رب به علی بن ابی طالب و آل آن شیر خدا و بر جهان جل جلال کاندر سه مکان رسی به فریاد همه اندر…
یا رب ز قناعتم توانگر
یا رب ز قناعتم توانگر گردان وز نور یقین دلم منور گردان روزی من سوختهٔ سرگردان بی منت مخلوق میسر گردان “ابوسعید ابوالخیر رح”
یک چند دویدم و قدم
یک چند دویدم و قدم فرسودم آخر بی تو پدید نامد سودم تا دست به بیعت وفایت سودم در خانه نشستم و فرو آسودم “ابوسعید…
از چهرهٔ عاشقانهام زر
از چهرهٔ عاشقانهام زر بارد وز چشم ترم همیشه آذر بارد در آتش عشق تو چنان بنشینم کز ابر محبتم سمندر بارد “ابوسعید ابوالخیر رح”
از لطف تو هیچ بنده نومید
از لطف تو هیچ بنده نومید نشد مقبول تو جز مقبل جاوید نشد مهرت بکدام ذره پیوست دمی کان ذره به از هزار خورشید نشد…
افسوس که ایام جوانی
افسوس که ایام جوانی بگذشت دوران نشاط و کامرانی بگذشت تشنه بکنار جوی چندان خفتم کز جوی من آب زندگانی بگذشت “ابوسعید ابوالخیر رح”
آن دم که حدیث عاشقی
آن دم که حدیث عاشقی بشنودم جان و دل و دیده را به غم فرسودم میپنداشتم عاشق و معشوق دواند چون هر دو یکیست من…
اندر طلب یار چو مردانه
اندر طلب یار چو مردانه شدم اول قدم از وجود بیگانه شدم او علم نمیشنید لب بر بستم او عقل نمیخرید دیوانه شدم “ابوسعید ابوالخیر…
آواز در آمد بنگر یار
آواز در آمد بنگر یار منست من خود دانم کرا غم کار منست سیصد گل سرخ بر رخ یار منست خیزم بچنم که گل چدن…
ای آینه را داده جلا صورت
ای آینه را داده جلا صورت تو یک آینه کس ندید بی صورت تو نی نی که ز لطف در همه آینهها خود آمدهای به…
ای خالق ذوالجلال و ای
ای خالق ذوالجلال و ای رحمان تو سامان ده کار بی سر و سامان تو خصمان مرا مطیع من میگردان بی رحمان را ز چشم…
ای دل تا کی مصیبتافزا
ای دل تا کی مصیبتافزا گردی ای خون شده چند درد پیما گردی انداختیم دربدر و کوی به کوی رسوا کردی مرا، تو رسوا گردی…
ای روی تو مهر عالم آرای
ای روی تو مهر عالم آرای همه وصل تو شب و روز تمنای همه گر با دگران به ز منی وای بمن ور با همه…
ای عهد تو عهد دوستان سر
ای عهد تو عهد دوستان سر پل از مهر تو کین خیزد و از قهر تو ذل پر مشغله و میان تهی همچو دهل ای…
ای واحد بی مثال معبود
ای واحد بی مثال معبود غنی وی رازق پادشاه و درویش و غنی یا قرض من از خزانه غیب رسان یا از کرم خودت مرا…
با کوی تو هر کرا سر و
با کوی تو هر کرا سر و کار افتد از مسجد و دیر و کعبه بیزار افتد گر زلف تو در کعبه فشاند دامن اسلام…
بر ما در وصل بسته میدارد
بر ما در وصل بسته میدارد دوست دل را به فراق خسته میدارد دوست منبعد من و شکستگی بر در دوست چون دوست دل شکسته…
پرسیدم ازو واسطهٔ هجران
پرسیدم ازو واسطهٔ هجران را گفتا سببی هست بگویم آن را من چشم توام اگر نبینی چه عجب من جان توام کسی نبیند جان را…
تا ترک علایق و عوایق
تا ترک علایق و عوایق نکنی یک سجدهٔ شایستهٔ لایق نکنی حقا که ز دام لات و عزی نرهی تا ترک خود و جمله خلایق…
تا ولولهٔ عشق تو در گوشم
تا ولولهٔ عشق تو در گوشم شد عقل و خرد و هوش فراموشم شد تا یک ورق از عشق تو از بر کردم سیصد ورق…
جهدی بکنم که دل زجان
جهدی بکنم که دل زجان برگیرم راه سر کوی دلستان برگیرم چون پرده میان من و دلدار منم برخیزم و خود را ز میان برگیرم…
چون گل بگلاب شسته رویی
چون گل بگلاب شسته رویی داری چون مشک بمی حل شده مویی داری چون عرصه گه قیامت از انبه خلق پر آفت و محنت سر…