قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو

قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو این چه عیدی و بهاری است که دارم بی تو گیرم این باغ، گُلاگُل بشکوفد…

ادامه مطلب

نخفته ایم که شب بگذرد ، سحر بزند

نخفته ایم که شب بگذرد ، سحر بزند که آفتاب چو ققنوس ، بال و پر بزند نخفته ایم که تا صبح شاعرانه ی ما…

ادامه مطلب

آهای تو که یه «جونم»ت هزار تا جون بها داره

آهای تو که یه «جونم»ت هزار تا جون بها داره بکش منو با لبی که، بوسه شو خون بها داره بذار حسودی بکشه، رقیب و…

ادامه مطلب

چه جای صحبت

چه جای صحبت سال و مَه و بهار و خزان؟ که دل‌گرفته ام از روزگار دور از تو… حسین منزوی

ادامه مطلب

کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت ؟

کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت ؟ که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایت به قصه ی تو هم امشب درون بستر سینه هوای…

ادامه مطلب

من و تو آن دو خطیم آری،

من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود حسین منزوی

ادامه مطلب

اول دلم فراق تو را سرسری گرفت

اول دلم فراق تو را سرسری گرفت وان زخم کوچک دلم آخر جذام شد بعد از تو باز عاشقی و باز… آه نه! این داستان…

ادامه مطلب

چه غم

چه غم نداشته باشم تو را؟ که در نظر من سعادتی به جهان، مثلِ دوست داشتنت نیست… حسین منزوی

ادامه مطلب

کاسه ی خورشید روشن نیست،

کاسه ی خورشید روشن نیست، این طشت لجن؛ جا به جا در چاه ویل شب سرازیرش کنید. منتظر مانید با آیینه ها در سینه ها…

ادامه مطلب

نخفته‌ایم که شب بگذرد ، سحر بزند

نخفته‌ایم که شب بگذرد ، سحر بزند که آفتاب چو ققنوس ، بال و پر بزند نخفته‌ایم که تا صبحِ شاعرانه‌ی ما ز ره رسیده…

ادامه مطلب

ای فصل غیر منتظر ِداستان من!

ای فصل غیر منتظر ِداستان من! معشوق ناگهانی دور از گمان من ای مطلع امید من ای چشم روشنت زیباترین ستاره‌ی هفت آسمان من آه…

ادامه مطلب

چه غم،

چه غم، نداشته باشم تو را؟! که در نظر من سعادتی به جهان، مثلِ دوست داشتنت نیست… حسین منزوی

ادامه مطلب

کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت؟

کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت؟ که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایت به قصه ی تو هم امشب درون بستر سینه هوای خواب…

ادامه مطلب

من همان شاعرِ مَستم که شبی باخت تورا

من همان شاعرِ مَستم که شبی باخت تورا با دِلی غمـزَده یک جُرعه غزل ساخت تورا تا تو نوشَش بُڪ‍ُنی وقتِ خداحافظ شــد! هِق هقَم…

ادامه مطلب

ای فصل غیرمنتظر داستان من!

ای فصل غیرمنتظر داستان من! معشوق ناگهانی دور از گمان من ای مطلع امید من،ای چشم روشنت زیباترین ستاره ی هفت آسمان من آه ای…

ادامه مطلب

خانه‌های دم کرده، کوچه‌های بغض‌آلود

خانه‌های دم کرده، کوچه‌های بغض‌آلود طرح شهر خاکستر در زمینه‌ای از دود چرک آب و سرد آتش خفته باد و نازا خاک آفتاب بی چهره…

ادامه مطلب

قصه ی من با تن تو،قصه ی آب و ماهیه

قصه ی من با تن تو،قصه ی آب و ماهیه وگرنه کی یه خوابیدن، این همه ماجرا داره تو بودن و نبودنت،یه بغض سنگین باهامه…

ادامه مطلب

نزنم نمک به زخمی

نزنم نمک به زخمی که همیشگی‌ست، باری که نه خسته‌ی نخستین، نه خراب آخرینم… حسین منزوی

ادامه مطلب

ای برگزیده ی همه ی انتخاب ها

ای برگزیده ی همه ی انتخاب ها قرآن تو کتاب تمام کتاب ها اندیشه ی تو تیشه به اصل بدی زده ای ریشه ی همیشه…

ادامه مطلب

خورشید من!

خورشید من! برای تو یک ذره شد دلم چندان که در هوای تو از خاک بگسلم دل را قرار نیست، مگر در کنار تو کاین…

ادامه مطلب

محبوب من

محبوب من بعد از تو گیجم! بی قرارم، خالی ام، منگم بر داربستی از “چه خواهد شد؟” “چه خواهم کرد؟” آونگم… حسین منزوی

ادامه مطلب

من و تو آن دو خطیم، آری

من و تو آن دو خطیم، آری موازیانِ به‌ناچاری که هردو باورمان زآغاز به یکدگر نرسیدن بود… حسین منزوی

ادامه مطلب

با ما شبی نبود که در خون سفر نکرد

با ما شبی نبود که در خون سفر نکرد این خانه بی‌هراس شبی را سحر نکرد صد در زدیم در پی یک شعله ای دریغ…

ادامه مطلب

حس کردنی‌ست قصه‌ی عشقم، نه گفتنی

حس کردنی‌ست قصه‌ی عشقم، نه گفتنی ای قاصر از حکایت حسنت بیان من با من بمان و سایه‌ی مهر از سرم مگیر من زنده‌ام به…

ادامه مطلب

گوش دلی کجاست که از چاه بشنود

گوش دلی کجاست که از چاه بشنود پژواک خستگیّ و طنین ملال تو؟ شاید ز رمز و راز به اعجاز می رسد از شب کسی…

ادامه مطلب

هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش

هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش هزار راه مرا، ای یگانه پایان باش برای آنکه نگویند، جسته‌ایم و نبود، تو آن‌که جسته و پیداش کرده‌ام،…

ادامه مطلب

به سينه مي زندم سر، دلي كه كرده هوايت

به سينه مي زندم سر، دلي كه كرده هوايت دلي كه كرده هواي كرشمه‌هاي صدايت نه يوسفم، نه سياوش، به نفس كشتن و پرهيز كه…

ادامه مطلب

دستی که به دست من بپیوندد نیست

دستی که به دست من بپیوندد نیست صبحی که به روی ظلمتم خندد نیست زنجیر، فراوانِ فراوان امّا چیزی که مرا به زندگی بندد نیست……

ادامه مطلب

مادل سپرده ایم به گریه برای هم

مادل سپرده ایم به گریه برای هم باران به جای من،من وباران به جای هم ابری گریست در من و در وی گریستم تا دم زنیم…

ادامه مطلب

هنوزاگر تووخورشید وگل به صف بنشینید

هنوزاگر تووخورشید وگل به صف بنشینید به جز تو دل نگراید به سوی هیچ کدامم هنوز اگر تو بیایی،دوباره میشوم آغاز اگرچه خسته تر از…

ادامه مطلب

به کسیکه باتو هرشب،همه شوق گفت وگو بود

به کسیکه باتو هرشب،همه شوق گفت وگو بود چه رسیده است کامشب، سر گفت وگو ندارد چه نوازد و چه سازد، به جز از نوای…

ادامه مطلب

درون آینه ی روبرو چه می بینی؟

درون آینه ی روبرو چه می بینی؟ تو ترجمان جهانی ، بگو چه‌می بینی؟ تویی برابر تو… چشم در برابر چشم! در آن دو چشم…

ادامه مطلب

ما خویش ندانستیم

ما خویش ندانستیم ؛ بیداریمان از خواب ! گفتند که بیدارید ، گفتیم که بیداریم… حسین منزوی

ادامه مطلب

نه هر مخاطب و هر حرف و

نه هر مخاطب و هر حرف و هر حدیث خوش است که جز تو با دگرم نیست ذوق گفت و شنود…! حسین منزوی

ادامه مطلب

به سینه می زندم سر، دلی که کرده هوایت

به سینه می زندم سر، دلی که کرده هوایت دلــی کــــه کرده هـوای کرشمه‌های صدایت نه یوسفم، نه سیاوش، به نفس کشتن و پرهیز کـــه…

ادامه مطلب

در انتظار تو تا کی سحر شماره کنم؟

در انتظار تو تا کی سحر شماره کنم؟ ورق ‌ورق شب تقویم خویش پاره کنم؟ نشانه‌های تو بر چوب‌ خط هفته زنم که جمعه بگذرد…

ادامه مطلب

مرا به باغ و بهاران چه کار دور از تو ؟

مرا به باغ و بهاران چه کار دور از تو ؟ مرا چه کار به باغ و بهار دور از تو ؟ بهار آمده امّا…

ادامه مطلب

همیشه های مشامم

همیشه های مشامم شمیم زلف تو دارد تو بامنی و نیازی به بوی پیرهنت نیست… حسین منزوی

ادامه مطلب

بی عشق چه فرسوده، چه فرسوده ای، ای دل!

بی عشق چه فرسوده، چه فرسوده ای، ای دل! انگار که عمری است نیاسوده ای ، ای دل… بیهوده از این سوی بدان سو زده…

ادامه مطلب

سفر، گریختنی در مه است، سوی امید؟

سفر، گریختنی در مه است، سوی امید؟ و یا گریختن از خویش، ناامیدانه؟ ز خود چگونه گریزم که بار خویشتنم امانتی است هم از سرنوشت…

ادامه مطلب

سکوت می کنم و عشق ،در دلم جاری است

سکوت می کنم و عشق ،در دلم جاری است که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است تمـام روز ، اگر بی تفاوتـم ؛ امـّا…

ادامه مطلب

مرا به بوی خوشت جان ببخش و زنده بدار

مرا به بوی خوشت جان ببخش و زنده بدار که از تو چیزی ازین بیشتر نمیخواهم اگرچه وسوسه دیدنت همیشگی است که هیچ وسوسه را…

ادامه مطلب

و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟

و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟ اینجا که ساعت و آیینه و هوا به تو معتادند … و انعکاس لهجه‌ی شیرینت هر لحظه…

ادامه مطلب

تو خوب ِ مطلقی

تو خوب ِ مطلقی من خوب ها را با تو می سنجم بدین سان بعد از این، “خوبی” عیاری تازه خواهد یافت! حسین منزوی

ادامه مطلب

دیگران هم بوده اند، ای دوست در دیوان من

دیگران هم بوده اند، ای دوست در دیوان من زان میان تنها تو اما ،شعر نابی بوده ای حسین منزوی

ادامه مطلب

سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است

سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است تمام روز ، اگر بی تفاوتم ؛…

ادامه مطلب

مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من

مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من که جز ملال نصیبی نمی‌برید از من زمین سوخته‌ام، ناامید و بی‌برکت که جز مراتع نفرت نمی‌چرید از…

ادامه مطلب

از پیراهنت

از پیراهنت، دستمالی می‌خواهم که زخم عمیقم را ببندم و از دهانت بوسه‌ای! که جهانم را تازه کنم… حسین منزوی

ادامه مطلب

پشت درِ سرای تو با من قرار نیست

پشت درِ سرای تو با من قرار نیست بگشای در، که حوصله‌ی انتظار نیست هر رفتنی به سوی تو برگشت می‌خورد ما را به جز…

ادامه مطلب

زن جوان، غزلی با ردیف آمد بود

زن جوان، غزلی با ردیف آمد بود که بر صحیفه ی تقدیر من مسود بود زنی که مثل غزلهای عاشقانه ی من به حسن مطلع…

ادامه مطلب