البهاریات اوحدالدین کرمانی
جا[ئ]ت سلیمان یوم العرض قبّرةٌ
جا[ئ]ت سلیمان یوم العرض قبّرةٌ اتت برجل جراد کان فی فیها ترنّمت بلطیف القول اذ نطقت انّ الهدایا علی مقدار مُهدیها اوحدالدین کرمانی
دل وقت سماع بوی دلدار برد
دل وقت سماع بوی دلدار برد حالت به سراپردهٔ اسرار برد وین زمزمه مرکب است مر روح تو را بردارد و خوش خوش به برِ…
گل آمد و توبهٔ خلایق بشکست
گل آمد و توبهٔ خلایق بشکست گفتم مشکن که نیست لایق به شکست در کورهٔ آتشین همی سوزد گل کاو توبهٔ صد هزار عاشق بشکست…
ای دل تو ز نی نالَه و افغان بشنو
ای دل تو ز نی نالَه و افغان بشنو در هفت نوا رموز پنهان بشنو ای صوفی صفّهٔ صفا یعنی دل برخیز و بیا نکتهٔ…
جانا چو نئی نیک، بدآموز مباش
جانا چو نئی نیک، بدآموز مباش هر لحظه جگر خواره و دلسوز مباش چون هست حضور شاهد و شمع و سماع گو که امشب ما…
در مذهب ما سماع و مهمانی نیست
در مذهب ما سماع و مهمانی نیست جز جنبش و جز سکون روحانی نیست شکر است خدای را که ما را امروز جمعیّت دل هست…
گل گفت که من ظریف و شهر آرایم
گل گفت که من ظریف و شهر آرایم از دست چرا فتاده اندر پایم با او به جواب این قدر می گویم خود بینان را…
ای دل به طبیعت نفسی یکتا شو
ای دل به طبیعت نفسی یکتا شو وانگه به نظاره ای تو بر بالا شو گوهرطلبی خوش است چون پروانه رقصی کن و بر آتش…
تا ظن نبری که راه حق بی ادبی است
تا ظن نبری که راه حق بی ادبی است یا کار فغان و یا سر سرشغبی است آداب سماع را نگه باید داشت ور زانک…
رقص آن نبود که هر زمان برخیزی
رقص آن نبود که هر زمان برخیزی بی درد چو گردی زمیان برخیزی رقص آن باشد کز دو جهان برخیزی کز جان وجود خویشتن برخیزی…
گفتم چشمم گفت سرابی کم گیر
گفتم چشمم گفت سرابی کم گیر گفتم جگرم گفت کبابی کم گیر گفتم که دلم گفت درین شهر شما صد خانه خراب است خرابی کم…
ای دلشدگان رخت به بستان آرید
ای دلشدگان رخت به بستان آرید چون ژاله سرشک خویش بر گل بارید روزی دو سه گل پیش شما مهمان است مهمان دو روزه را…
جنبیدن درویش مجازی نبود
جنبیدن درویش مجازی نبود جز بی طمعی و بی نیازی نبود من نشناسم تواجد از وجد ولی دانم به یقین سماع بازی نبود اوحدالدین کرمانی
دوش از سر خستگی مرا خواب ربود
دوش از سر خستگی مرا خواب ربود ناگه صنمم خیال چون ماه نمود خوش خوش به عتاب گفت در خواب شدی شرمت بادا که عشق…
ما بر لگن عشق سواریم چو شمع
ما بر لگن عشق سواریم چو شمع نقش همه کس فراپذیریم چو شمع عشّاق قلندریم و شرط است که ما آن شب که نسوزیم بمیریم…
ای قول تو چون زنگله در عالم فاش
ای قول تو چون زنگله در عالم فاش ورنه به عراق در خراسان می باش آهنگ به رومی و حسینی می کن در پردهٔ راست…
خواهی که بری تو گوی میدان سماع
خواهی که بری تو گوی میدان سماع بی حال مزن دست به چوگان سماع تا از عُجبت تو برنخیزی به خدا هرگز نرسد برات فرمان…
رهوار طرب تاخته گیر، آخر چه
رهوار طرب تاخته گیر، آخر چه با طبع بسی ساخته گیر، آخر چه زآن آب که آبروی ریزد سرعش خمی دو سه پرداخته گیر، آخر…
ما را زطرب نصیب از آن امشب نیست
ما را زطرب نصیب از آن امشب نیست کان دلبر من درین میان امشب نیست هر چند سماع و شمع و شاهد همه هست اصل…
این سکّهٔ زربین که به پول افتاده است
این سکّهٔ زربین که به پول افتاده است اوصاف ملک بین که به غول افتاده است افشاندن هر دو دست مردان ز دو کون امروز…
خواهی که برین قصّهٔ مشکل برسی
خواهی که برین قصّهٔ مشکل برسی وز عالم گل به عالم دل برسی تو خفته و پاکشیده ای بی حاصل وانگه خو[ا]هی که شب به…
سالک چو مدام از خودی خود خیزد
سالک چو مدام از خودی خود خیزد نی چون جهلا در حرکت آویزد بی قطع مسافت چو سفر باید کرد آواز نیش ز جا چرا…
نظمی که به راستی چو وحی اش دانند
نظمی که به راستی چو وحی اش دانند نتوان کردن به شعر او را مانند فرق است میان آنک از خود گویی یا آنک زدیوان…