متفرقات – صائب تبریزی
برد تا رنگ حیا را باده از رخسار او
برد تا رنگ حیا را باده از رخسار او آنچه بسیارست گلچین است در گلزار او طره دستار او همسایه بال هماست پادشاهی کرد گل…
باده ای را نپرستم که خرابم نکند
باده ای را نپرستم که خرابم نکند گرد آن شمع نگردم که کبابم نکند خون منصورم و بیداردلی جوش من است می طفل افکن افسانه…
ای غنچه زر خرید گلستان بوی تو
ای غنچه زر خرید گلستان بوی تو خورشید خانه زاد شبستان موی تو سرگشتگی و تیره سرانجامی مرا غیر از خط سیاه که آرد به…
اگر ملک دو عالم را کند یک کاسه اقبالش
اگر ملک دو عالم را کند یک کاسه اقبالش همان از حرص، چین بر جبهه فغفور می ماند
از نصیحت دم مزن با خاطر افگار من
از نصیحت دم مزن با خاطر افگار من کز دوای تلخ بدخوتر شود بیمار من جوش یکرنگی ز من نام و نشان برداشته است می…
ارباب حیا را لب نانی ز جهان نیست
ارباب حیا را لب نانی ز جهان نیست روزی ز دل خود خورد آن را که زبان نیست (یاری که نگیرد دلش از دوری منزل…
یکه تازان جنون چون روی در هامون کنند
یکه تازان جنون چون روی در هامون کنند خاکها در کاسه بی ظرفی مجنون کنند بلبلان سوگند بر سی پاره گل خورده اند کز گلستان…
هرگز کسی ز قافله دل نشان ندید
هرگز کسی ز قافله دل نشان ندید یک آفریده آتش این کاروان ندید چون سرو، خام آمد و خام از چمن گذشت نخلی که انقلاب…
نیست ظرف راز عشق او حریم سینه را
نیست ظرف راز عشق او حریم سینه را آب این گوهر به طوفان می دهد گنجینه را در دل من نقش چون گیرد، که با…
نشد قسمت که چندان چشم شوخ او به ما سازد
نشد قسمت که چندان چشم شوخ او به ما سازد که مرغ زیرکی منقار با آب آشنا سازد نگاه آن که بر آیینه روی تو…
می گذارد کفش هر کس پیش پای میهمان
می گذارد کفش هر کس پیش پای میهمان در لباس خدمت اظهار ملالت می کند
مگر ذوق خودآرایی براندازد نقابش را
مگر ذوق خودآرایی براندازد نقابش را وگرنه عشق مسکین چه دارد رونمای او؟
مرا در آتش بی رحمی عتاب مسوز
مرا در آتش بی رحمی عتاب مسوز که شمع طور مرا با چراغ می جوید مگر نهال تو در باغ سایه افکن شد؟ که سرو…
لاله آتش زبان افروخت در گلشن چراغ
لاله آتش زبان افروخت در گلشن چراغ بعد ازین در خواب بیند دیده روشن چراغ از جبین صورت دیوار آتش می چکد در چنین بزمی…
گر چه زنگ خاطر تن پروران چون روزه ام
گر چه زنگ خاطر تن پروران چون روزه ام صیقل آیینه روحانیان چون روزه ام با گرانقدری سبک در دیده هایم چون نماز با سبکروحی…
کلام تلخ جبینان حلاوت آمیزست
کلام تلخ جبینان حلاوت آمیزست زمین هند به آن تیرگی شکرخیزست خدا غنی است ز عصیان ما سیه کاران طبیب را چه زیان از شکست…
قطعه در تاریخ
قطعه در تاریخ چون به الهام الهی، گرداند نام خود خسرو جمجاه، صفی بر سر مسند جم بار دگر کرد آرام به دلخواه صفی زین…
فرهادم و ثبات قدم هست پیشه ام
فرهادم و ثبات قدم هست پیشه ام ناخن دوانده در جگر سنگ تیشه ام از بخت شور در نمک آبم چو مغز تلخ می روترش…
عافیت می خواهم از گردون، ملالم می دهد
عافیت می خواهم از گردون، ملالم می دهد خوشدلی می جویم از اختر، وبالم می دهد در طلسم قیمت من ره نمی یابد شکست بی…
شنیدم آنقدر از دوستان تلخ
شنیدم آنقدر از دوستان تلخ که شد شیرینی جان در دهان تلخ نباشد چشم او بی زهر چشمی بود بیمار را دایم دهان تلخ
سرکشم ز ابر بهاری گذشته است
سرکشم ز ابر بهاری گذشته است شراب من از خوشگواری گذشته است چرا ابرویت چون هلالی نباشد؟ که عمرش به بیمارداری گذشته است
سبزه خط تو راه دل آگاه زده است
سبزه خط تو راه دل آگاه زده است این چه خضرست ندانم که مرا راه زده است راهزن نیست در آن دشت که من سیارم…
ز ناز بوسه لب دلستان نداد مرا
ز ناز بوسه لب دلستان نداد مرا به لب رسید مرا جان و جان نداد مرا به صبر گفتم ازان لب، دهن شود شیرین خط…
ز آب تیغ او هر بیجگر سربرنمی آرد
ز آب تیغ او هر بیجگر سربرنمی آرد ز سر تا نگذرد غواص، گوهر برنمی آرد مگردان صرف در تن پروری عمر گرامی را که…
رفتیم و کوی او به رقیبان گذاشتیم
رفتیم و کوی او به رقیبان گذاشتیم خوش کعبه ای به خار مغیلان گذاشتیم آب نمک شناسی و رنگ حیا نداشت لعل لب ترا به…
دو دل شوم چو به زلفش مرا نگاه افتد
دو دل شوم چو به زلفش مرا نگاه افتد چو رهروی که رهش بر سر دو راه افتد فروتنی است برازنده از سرافرازان که خوشنماست…
دل چو آرایش مژگان تر خویش کند
دل چو آرایش مژگان تر خویش کند داغ را آینه دار جگر خویش کند می برد بخت به ظلمت کده هند مرا تا چه خاک…
در لباس از سینه تفسیده آهی می کشم
در لباس از سینه تفسیده آهی می کشم شمع فانوسم نفس در پرده گاهی می کشم گر چه از مشق جنون افتاده ام چون خامه…
در جنون عقل از سر دیوانه بیرون می رود
در جنون عقل از سر دیوانه بیرون می رود خانه چون شد تنگ، صاحبخانه بیرون می رود درد غربت بر دل تنگم گرانی می کند…
خوش آن آزاده کز منت به خاطر بار نگذارد
خوش آن آزاده کز منت به خاطر بار نگذارد اگر از پا درآید پشت بر دیوار نگذارد ز هم بالینی دل خواب در چشمم نمی…
خاکساری مشرب و افتادگی دین من است
خاکساری مشرب و افتادگی دین من است بالش خارای من از خواب سنگین من است
چون به دریا روی با این دیده پر نم کنیم
چون به دریا روی با این دیده پر نم کنیم حلقه گرداب ها را حلقه ماتم کنیم پیش ازان کز یکدگر ریزیم چون قصر حباب…
چشمت که راه توبه احباب می زند
(چشمت که راه توبه احباب می زند ساغر به طاق ابروی محراب می زند) (یک صبحدم به طرف گلستان گذشته ای شبنم هنوز بر رخ…
جذبه ای کو که ازین نشأه به پرواز آیم؟
جذبه ای کو که ازین نشأه به پرواز آیم؟ سبک از پله انجام به آغاز آیم صبح محشر نفس بیهده ای می سوزد نه چنان…
تا کی به شعله ای نزند جوش داغ ما؟
تا کی به شعله ای نزند جوش داغ ما؟ پیش از فتیله چند بسوزد چراغ ما؟ ای محتسب به توبه قسم می دهم ترا کاین…
تا به کام است فلک، خار گل پیرهن است
تا به کام است فلک، خار گل پیرهن است بخت تا سبز بود ساحت گلخن چمن است یوسف از خواری اخوان سر کنعانش نیست هر…
پا چو مجنون جمع اگر در دامن صحرا کنی
پا چو مجنون جمع اگر در دامن صحرا کنی می توانی رام لیلی را ز استغنا کنی بی تأمل می کنی در کار باطل عمر…
به قتل من چنان تیغش به استعجال می آمد
به قتل من چنان تیغش به استعجال می آمد که از جوهر به گوش من صدای بال می آمد گذشتن بر تو دشوارست از دریای…
برون ز شیشه افلاک همچو رنگ زدیم
برون ز شیشه افلاک همچو رنگ زدیم به عالمی که در او رنگ نیست چنگ زدیم شکست بر دل ما آن زمان گوارا شد که…
با خموشی هستی از نیکان عالم بی سخن
با خموشی هستی از نیکان عالم بی سخن چون گشودی لب به گفتن، نیک یا بد می شوی
ای دل بی تاب زاری واگذار
ای دل بی تاب زاری واگذار گریه با ابربهاری واگذار کی ز صندل به شود دردسرم؟ ناصحا این چوبکاری واگذار!
آن که از چاک دل خویش بود محرابش
آن که از چاک دل خویش بود محرابش نشود پرده نسیان عبادت خوابش جوش عشق از لب من مهر خموشی برداشت این نه بحری است…
از وصل، ملال دل خرم نمکین است
از وصل، ملال دل خرم نمکین است در دامن گل گریه شبنم نمکین است بی چاشنیی نیست شکرخنده شادی اما روش گریه ماتم نمکین است
از بس ادب که یافت دل ما ادیب شد
از بس ادب که یافت دل ما ادیب شد بیمار ما ز رنج کشیدن طبیب شد بی درد و داغ، فکر ترقی نمی کند دل…
یکی هزار شد از خط سبز، شهرت او
یکی هزار شد از خط سبز، شهرت او ازین غبار بلندی گرفت رایت او اگر چه بود گلوسوز آن لب شکرین شد از خط عسلی…
هر که نبرد آب خود چشمه کوثر شود
هر که نبرد آب خود چشمه کوثر شود هر که فرو خورد اشک مخزن گوهر شود هر که فشاند از جهان دست خود آسوده شد…
نیست غیری در حریم دیده نمناک من
نیست غیری در حریم دیده نمناک من نام لیلی نقش می بندد ز اشک پاک من اینقدر بی طاقتی در مشت خاری بوده است؟ روی…
نفس را یاد رویش شعله بی باک می سازد
نفس را یاد رویش شعله بی باک می سازد نسیم زلفش از دل سینه ها را پاک می سازد رخش هر خون که در دل…
می تراود وحشت از بوم و بر کاشانه ام
می تراود وحشت از بوم و بر کاشانه ام دارد از چشم غزالان حلقه در خانه ام دام زیر خاک سازد سیل بی زنهار را…
مگر پروانه حرفی از کنار و بوس می گوید؟
مگر پروانه حرفی از کنار و بوس می گوید؟ که شمع امشب سخن از پرده فانوس می گوید مزن حرف سبکباری که پیوند تعلق را…