فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه اوحدالدین کرمانی
امروز زخیل دل چو بیرون باشی
امروز زخیل دل چو بیرون باشی فردا لاشک عاجز و مغبون باشی چون در کله عمر نداری پشمی دست اجلت پنبه نهد چون باشی اوحدالدین…
پیوسته چو باشی تو به بازی مشغول
پیوسته چو باشی تو به بازی مشغول هرگز بر حق نباشدت هیچ قبول انگار که امروز قیامت برخاست گویند چه کرده ای، چه گویی تو…
خیزیم و ره قافلهٔ غم بزنیم
خیزیم و ره قافلهٔ غم بزنیم پا بر سر ملک هر دو عالم بزنیم خار منی و تویی زره برگیریم تا بی من و تو…
گر می خواهی که روز و شب گردی شاه
گر می خواهی که روز و شب گردی شاه باید که زننگ خلق گردی آزاد زینها نشود هیچ خرابی آباد مشتی دونند که خاکشان بر…
«اوحد» در دل می زنی آخر دل کو
«اوحد» در دل می زنی آخر دل کو عمری است که راه می روی منزل کو تا چند زلاف خلوت و خلوتیان هفتاد و دو…
آنها که زاسرار الهی مستند
آنها که زاسرار الهی مستند در گلشن او دستهٔ گلها بستند مانند جنید و بایزید و حلّاج در گوشهٔ خاطرم هزاران هستند اوحدالدین کرمانی
تا از دم خواجگی و میری نرهی
تا از دم خواجگی و میری نرهی گر میر سپاهی ز اسیری نرهی چون طوطی آن خواجه که آن رمز شنید زاین بند قفص تا…
در پای غمش چو سر بیندازی هان
در پای غمش چو سر بیندازی هان یا با غم او هیچ نیاغازی هان آنجا که سری جز به سری نفروشند ای مشتریان صلای سربازی…
ماهی امید عمرم از شست برفت
ماهی امید عمرم از شست برفت بی فایده عمرم چو شب مست برفت عمری که ازو دمی جهانی ارزید افسوس که رایگانم از دست برفت…
«اوحد» تو به هر خیال مغرور مشو
«اوحد» تو به هر خیال مغرور مشو پروانه صفت کشتهٔ هر نور مشو چون خودبینی تو از خدا افتی دور نزدیک خدا باش و زخود…
انعام تو عام است و دلم بی بهر است
انعام تو عام است و دلم بی بهر است تریاک کزو هلاک خیزد زهر است تو لقمهٔ باز در دم صعوه نهی وآنگه گویی فرو…
تا حد طلبی به وصل بی حد نرسی
تا حد طلبی به وصل بی حد نرسی توحید نورزیده به «اوحد» نرسی شاید که تمنّای رسیدن داری لکن به تمنّای مجرّد نرسی اوحدالدین کرمانی
در عمر درنگ نیست ممکن، بشتاب
در عمر درنگ نیست ممکن، بشتاب آن قدر که ممکن است از وی دریاب ترسم که چو خواجه سر برآرد از خواب عمری یابد گذشته…
گیرم که دل از بدی نمی پالایی
گیرم که دل از بدی نمی پالایی باری دل را به بد چه می آلایی عمر تو نفس نفس همی کاهد و تو در هر…
«اوحد» تو به هر حادثه از جای مرو
«اوحد» تو به هر حادثه از جای مرو وندر پی طبع بد خود رای مرو تو از سر عُجب خویش معشوق خودی درد سر خویشتن…
آنها که جهان به کام دل داشته اند
آنها که جهان به کام دل داشته اند رفتند و جهان به جای بگذاشته اند در زیرزمین به درد دل می دروند تخمی که به…
تا کی سخن حال مشوّش گویم
تا کی سخن حال مشوّش گویم تا چند حدیث یار سرکش گویم زآن پیش که شب حدیث شب خوش گوید آن به که به اتفاق…
در دست زمانه سخت مظلومم من
در دست زمانه سخت مظلومم من ورنه چه سزای خطّهٔ رومم من با صد هنرم هزار غم باید خورد یا رب که چه محروم و…
مهمان جهان یکشبه بنمای که بود
مهمان جهان یکشبه بنمای که بود کش روز سیه نکرد این چرخ کبود آبیش که خورد تا هم از دیده نریخت نانی به که داد…
«اوحد» تو حدیث عشق گفتی بسیار
«اوحد» تو حدیث عشق گفتی بسیار گویی و نمی کنی، ازو شرم بدار خاموش نئی اگر تو هستی صادق این صدق عمل بود نباشد گفتار…
ای دل تو اگر به گوشه ای بنشینی
ای دل تو اگر به گوشه ای بنشینی هر لحظه هزار راحت دل بینی مشغول تو گردند هم عالمیان از شغل جهان دامن اگر در…
تا ظن نبری که کاردان خواهی بود
تا ظن نبری که کاردان خواهی بود چون مرغ پرنده کامران خواهی بود روزی که اجل دامن عمرت گیرد در بطن زمین چو دیگران خواهی…
در دیده زسودای تو دودی دارم
در دیده زسودای تو دودی دارم حاصل زغمت گفت و شنودی دارم سرمایهٔ عمر جمله از دست برفت بی آنک امید هیچ سودی دارم اوحدالدین…
نقش تو دَرون دیده بنگاشته به
نقش تو دَرون دیده بنگاشته به وین دیده به دیدار تو واداشته به گر عین خیال تو نیاید در چشم گر چشمهٔ زمزم است انباشته…