برخیز
خیزابهی خزیده در آغوش آبها؟
مستی بِآفرین و دلِ صخرهها شکاف
ره باز کن
ره باز کن
دست هنر به جانب جوهر دراز کن
برخیز
برخیز ای مسافر پیمانگریز شعر
دیریست در تراکم فریاد خشم و خون
در دامن دمانِ جنونآور سکون
اتراق کردهای
برخیز
از هفتخوان گمشدن خویش سر بکش
غربتنشین پیر!
با سنجههای خفتهی خاموشیات ستیز
برخیز
گوسالههای گمشدهی دشت روزگار
در امتداد گلشن نام تو ای دریغ
پرواز میکنند
برخیز ای توقفِجاری خروشگیر
نامِ فراز و نامیِ خود را به دوش گیر
ره باز کن
ره باز کن
دست هنر به جانب جوهر دراز کن
برخیز
ای آشنای خستهی پیرانِ کارساز
ای آشنای زادهای کشواد و کیپشین
ای آشنای زال؟
مادر تمام روز
مادر تمام شب،
مادر تمام عمر از انبوه بیکسی
جان گریه کرده است
برخیز
برخیز و چاره سنج
شب قد کشید و درد برآسود و جلوه کرد
خورشید غمگرفت و خراسان ارجمند
خفاشخانه شد
برخیز
با مردهریگی چند بجامانده از خودت
دلخوش مباش پیرِ پراکنده از وطن
پیروز نیستی
برخیز
ای وانشسته در دل آن ناکجا بیا
در انتظار آمدنت مرد باورم
برخیز و رخش روشن اندیشه زین بزن
با خامهی برندهتر از نور هرسحر
همپای آفتابِ غمآلود این وطن
بر قلههای سرکش هستی کمین بزن
بنشسته پس چرا؟
ای شهپری نبسته هنوز آسمان تراست
از گردش و گرایش سودِ عَرَض گذر
پرواز کن
پرواز کن
دست هنر به جانب جوهر دراز کن
کابل: سرطان ۱۴۰۰
هلال فرشیدورد