غزلیات کلیم کاشانی
وقتی زبار هستی چیزی بجا نماند
وقتی زبار هستی چیزی بجا نماند کز تو بره نشانی از نقش پا نماند دنیا ز سخت گیری هرگز بکس نپاید هرچند بفشری مشت رنگ…
همچو عینک سر نگردد راست از پشت غمم
همچو عینک سر نگردد راست از پشت غمم همچنان حرص نظربازی فزاید هر دمم از ادای خارج هر کس خجالت می کشم با کمال بیدماغی…
نیست بیفایده این بیخودی و مدهوشی
نیست بیفایده این بیخودی و مدهوشی عقل را پخته کنم از سفر بیهوشی هیچ دل نیست که با عشق نباشد گستاخ کو حبابی که بدریا…
ننشستن نقش امید، از نقش بد بسیار به
ننشستن نقش امید، از نقش بد بسیار به آئینه را عریان تنی، از جامه زنگار به غواص تا دم می زند گوهر نمی آید بکف…
ناله می آید بکویت راه چندان دور نیست
ناله می آید بکویت راه چندان دور نیست گر تو هم گاهی کنی یاد اسیران دور نیست گرچه ما را می دهی بر باد بفشان…
مطربی کو که بخورشید رخش ناز کند
مطربی کو که بخورشید رخش ناز کند چون کند کرم دف از شعله آواز کند در تن نای چو جان از لب شیرین بدهد سفر…
گهی که بر لب او چشم اشکبار افتد
گهی که بر لب او چشم اشکبار افتد دلم ز دیده نمکسود در کنار افتد ز جنگجوئی او ایمنم ز کینه دهر نمی گذارد نوبت…
گر فلک هر چه بما کرده عطا می گیرد
گر فلک هر چه بما کرده عطا می گیرد گوشه فقر و فنا را که ز ما می گیرد زان سعادت که بود لازم ویرانه…
کوهکن تعلیم خارا سفتن از استاد داشت
کوهکن تعلیم خارا سفتن از استاد داشت هر چه کردار از کاوش مژگان شیرین یاد داشت کوه طاقت بودم اما تا فراقت رو نمود هر…
کامی ز روزگار ستمگر گرفته ایم
کامی ز روزگار ستمگر گرفته ایم خود را اگر بخاک برابر گرفته ایم گرمی ز جزوناری ما برطرف شدست از بسکه حرف سرد بتن بر…
عمر سیرش کوته است ار جورت از دل میرود
عمر سیرش کوته است ار جورت از دل میرود چند گامی از ضرورت مرغ بسمل میرود خواب غفلت بس که چشم کاروان عمر بست بانگ…
صبرم حریف دوری طاقتگداز نیست
صبرم حریف دوری طاقتگداز نیست شام غمست این سر زلف دراز نیست گر کوتهست دست امیدم عجب مدار در دعوی گزاف زبانم دراز نیست برخاستن…
شکارگاه معانی است کنج خلوت من
شکارگاه معانی است کنج خلوت من زه کمان شکارم کمند وحدت من خدنگ خامه چو پر از بنان من یابد خطا نمی شود از صید…
زین چمن عاشق ز نخل عیش هرگز برنداشت
زین چمن عاشق ز نخل عیش هرگز برنداشت غیر زخم خونچکان هرگز گلی بر سر نداشت عاقبت مکتوب ما را سوی او پروانه برد تاب…
ز خوان غیب یک نعمت نصیب ما و ساغر شد
ز خوان غیب یک نعمت نصیب ما و ساغر شد ز خون خوردن چرا نالیم کاین روزی مقدر شد دل از آمیزش بیگانه و خویشان…
رواج جهل مرکب رسیده است بجائی
رواج جهل مرکب رسیده است بجائی که کرده هر مگسی خویشرا خیال همائی ز طور مرتبه موسوی فرود نیاید بدست کور گر افتد درین زمانه…
دلم با چشم تر یکرنگ از آنست
دلم با چشم تر یکرنگ از آنست که پای اشک خونین در میانست بآب تیغ او نازم که در خاک همان خونابه زخمش روانست چه…
دل شاد از آنم که دل شاد ندارم
دل شاد از آنم که دل شاد ندارم وارسته منم خاطر آزاد ندارم در راه تو جان بر لب و سر بر کف دستم شمع…
دگر بهار چمن را چه دلگشا کردست
دگر بهار چمن را چه دلگشا کردست شکوفه بر سر سبزه نثارها کردست چمن زلاله و گل آنچنان که آب روان اگر گذشته، از آن…
در مدح شاهجهان – سوم
در مدح شاهجهان – سوم به عالم از سر کلک وزارت درفشانی کن بر اوج قدر دائم کار فیض آسمانی کن بزرگان را به قدر…
دختر رز از کنار میکشان یکسو گرفت
دختر رز از کنار میکشان یکسو گرفت پرده ای کز کار ما برداشت خود هر رو گرفت بزم عشرت روشنائی از کجا پیدا کند کاتش…
خوبان که روی بر من بیدل نهادهاند
خوبان که روی بر من بیدل نهادهاند دام از پی شکاری بسمل نهادهاند باشد نشان پا همه خونین به کوی دوست آنجا ز بس که…
چیست کارم، زخم کاری هر زمان برداشتن
چیست کارم، زخم کاری هر زمان برداشتن وز خدنگ جور او زخم سنان برداشتن در کتاب صنع یزدانی خیانت کردنست سرو من جزو کمر را…
چو تاب زلف دهی از بنفشه تاب رود
چو تاب زلف دهی از بنفشه تاب رود زنی چو خنده گل از بس عرق در آب رود چنین که روی جهانی بسوی خود کردی…
جنس کساد چار سوی ناروائیم
جنس کساد چار سوی ناروائیم گوئی بشهر دلشکنان مومیائیم در پرده بهتر است نمود وجود من رنگ خجالتم چه بود، خودنمائیم فقرم ز چهره رنگ…
تا یافت عزت از تو مکان گوالیار
تا یافت عزت از تو مکان گوالیار سوگند خورده چرخ بجان گوالیار گرد سپاه شاه جهان گر نمی رسد بی سرمه بود چشم بتان گوالیار…
پیش چشم مژگانی، کز سرشک شادابست
پیش چشم مژگانی، کز سرشک شادابست سیل آب شمشیرست، موج تیغ بی آبست بخت بد نشد بیدار، ساده لوح پندارد درد تلخکامی را، چاره در…
بیجوهریم و دست ز شمشیر می بریم
بیجوهریم و دست ز شمشیر می بریم موریم و پنجه هنر از شیر می بریم داریم تحفه تو دل پاره پاره ای سودا ببین، که…
بند از زنجیر نتوان کرد دل وارسته را
بند از زنجیر نتوان کرد دل وارسته را میتواند زد به عالم پشت پای بسته را تشنه یک آرزو از همت والا نه ایم خاک…
بسکه از بار غم دهر گرانبار شدم
بسکه از بار غم دهر گرانبار شدم همه رو سجده کنان تا در خمار شدم شیشه پیچ دل از مستی من خود نشکست من باین…
بخیه های زخم با شیرازه اعضا نشد
بخیه های زخم با شیرازه اعضا نشد در غمت جمعیت خاطر نصیب ما نشد حسن و عشق از اتحاد آینه روی همند غنچه تا نگشود…
باده در دور غمت بسکه نشاط افزا نیست
باده در دور غمت بسکه نشاط افزا نیست پنبه را نیز سر همدمی میناست می نمایند مه عید بانگشت، بهم سوی ابروی تو میل مژه…
ای صبا این دل صد چاک به جانان برسان
ای صبا این دل صد چاک به جانان برسان شانه تحفه به آن زلف پریشان برسان به چمن گر گذری نالهای از من نشنو نغمه…
آن بلبلم که عقده دل دانه منست
آن بلبلم که عقده دل دانه منست آبی که هست در قفسم آب آهنست طالع نگر که کشت امیدم ز آب سوخت در کشوری که…
اشکریزان در غمت چون رو به هامون میکنم
اشکریزان در غمت چون رو به هامون میکنم کاسه مجنون و جام لاله پرخون میکنم طالبی دارم که میافتد گره در کار من سر چو…
از در محرومی استمداد همت کرده ایم
از در محرومی استمداد همت کرده ایم آرزوها را تمام از سینه رخصت کرده ایم کیست تا مارا بدست کم تواند برگرفت بر سر یکپای…
یکسر مو نیست در زلف تو بیتاب و خمی
یکسر مو نیست در زلف تو بیتاب و خمی هر خم از جمعیت دلها سواد اعظمی می کنم درمان دل صد چاک را از سوز…
هم جفای دوستان هم جور دشمن میکشم
هم جفای دوستان هم جور دشمن میکشم هرکه از هر جا برآرد تیغ گردن میکشم پهلوی چرب غنا ارزانی دونهمتان من ز خاک آستان فقر…
نیامد نخل آه از سینه پرداغ من بیرون
نیامد نخل آه از سینه پرداغ من بیرون نکرد این سرو هرگز سر زدیوار چمن بیرون درین محنت سرا چون نال اگر چاهت وطن باشد…
نه به می گرد کدورت از دل ما میرود
نه به می گرد کدورت از دل ما میرود غم ازین ویرانه هم از تنگی جا میرود بر میان نازکت اندیشه نتواند گذشت راه باریکست…
ناخلف را بکسی فخر ز آبا نرسد
ناخلف را بکسی فخر ز آبا نرسد نسب گوهر بی آب بدریا نرسد رشته طول امل عارف روشندل را راست چون رشته شمعست بفردا نرسد…
مریض را چو عیادت کشد دوا چکند
مریض را چو عیادت کشد دوا چکند کس بپرسش یک شهر آشنا چکند چو شانه نوبت چاکم بسینه افتادست بدست شوق همین چاک یک قبا…
گه گهر گه شرر از دیده تر یافته ام
گه گهر گه شرر از دیده تر یافته ام من هم از برق وهم از برق و هم از ابر نظر یافته ام تا که…
گر سیل فتنه خیزد دل را چه مشکل افتد
گر سیل فتنه خیزد دل را چه مشکل افتد جز اشک نیست ما را باری که بر گل افتد عاقل بکار دنیا بسیار لاابالیست همسایه…
که دل بر جا تواند داشت پیش چشم شهلایش
که دل بر جا تواند داشت پیش چشم شهلایش کشد ز آیینه بیرون عکس را مژگان گیرایش ره عشق ار به سر آید ندارد راه…
قرار می برد از خلق آه و زاری ما
قرار می برد از خلق آه و زاری ما باین قرار اگر مانده بیقراری ما شویم گرد و بدنبال محملش افتیم دگر برای چه روزست…
علاج عاشق دلگیر سیر بستان نیست
علاج عاشق دلگیر سیر بستان نیست بچشم تنگدلان غنچه کم ز پیکان نیست ز استخوان شهیدان اگر نخیزد دود دلیل راهروان کس درین بیابان نیست…
صبر را از دهنت حوصله تنگ آمده است
صبر را از دهنت حوصله تنگ آمده است ناله ها را ز دلت تیر بسنگ آمده است مژه ات آفت جان، ترک نگاهی خونریز بسته…
شُکر گویم هرچه غم با جان مسکین میکند
شُکر گویم هرچه غم با جان مسکین میکند در مذاقم مرگ را دور از تو شیرین میکند خاک کوی خاکساران افسر هرکس که شد دارد…
زیک قطره سرشکم تن زجا شد
زیک قطره سرشکم تن زجا شد بلی اشک از رخ من کهربا شد بمن نوبت نداد آنچشم پرحرف پس از عمریکه راه حرف وا شد…