آمد آن هوش ربای دل کار افتاده

آمد آن هوش ربای دل کار افتاده زلف آشفته بپایش چو نگار افتاده حسرت ناوک او می کشدم این چه بلاست که اگر تیر خطا…

ادامه مطلب

ازین شکسته دلم گر نحیف و رنجورم

ازین شکسته دلم گر نحیف و رنجورم که در غمش بگریبان نمی رسد زورم هزار بار ازین همرهان گسستم و باز فلک نهشت جدا همچو…

ادامه مطلب

از آن به چشم ترم بی‌حجاب می‌آید

از آن به چشم ترم بی‌حجاب می‌آید که کار آینه گاهی ز آب می‌آید اگرچه دیده به پایت نمی‌توانم سود خوشم که اشک منت تا…

ادامه مطلب

هیچگه جوش سرشک از مژه ما کم نیست

هیچگه جوش سرشک از مژه ما کم نیست اینقدر آب سزاوار گل آدم نیست ما بنظاره پریشان و خرابیم از آن شانه از صحبت زلف…

ادامه مطلب

هرگز دلت نشان گذار وفا نداشت

هرگز دلت نشان گذار وفا نداشت سنگی که ره فتاد بر او نقش پا نداشت دل از هجوم درد تو شرمندگی کشید ویرانه حیف درخور…

ادامه مطلب

نهال عشق که برگش غمست و بار افسوس

نهال عشق که برگش غمست و بار افسوس اگر ز گریه نشد سبز صد هزار افسوس نیامدی و سیاهی ز داغها افتاد سفید شد برهت…

ادامه مطلب

نمک ز گریه و تأثیر از فغان رفته

نمک ز گریه و تأثیر از فغان رفته دعا اثر نکند گر بآسمان رفته دهان تنگ تو گاهی بچشم می آید کمر کجاست که یکباره…

ادامه مطلب

می نشاط نه جام جهان نما دارد

می نشاط نه جام جهان نما دارد که کیمیای طرب کاسه گدا دارد براه شوق چو پرگار پایم از جا رفت اگر بگردم بر گرد…

ادامه مطلب

مرغ دلم که خانه خرابی بجان خرید

مرغ دلم که خانه خرابی بجان خرید بهر شکون ز سیل خس آشیان خرید آن غمزه خونبهای شهیدان عشق داد اما نه آنقدر که کفن…

ادامه مطلب

گل در چمن بجز خار در پیرهن ندارد

گل در چمن بجز خار در پیرهن ندارد آب و هوای راحت خاک وطن ندارد ترک کلاه تجرید بر هیچ سر نچسبد بتخانه تعلق یک…

ادامه مطلب

گر بتحریر ستم نامه هجران آید

گر بتحریر ستم نامه هجران آید خامه ام پیشتر از نامه بپایان آید بسکه در راه طلب سستی ازو می بیند جرس از همرهی ناله…

ادامه مطلب

کند گر آرزوی دیدنت آیینه جا دارد

کند گر آرزوی دیدنت آیینه جا دارد که از خورشید رویت در برابر رونما دارد ندارد بزم میخواران به غیر از ما تنگ‌ظرفی صراحی بر…

ادامه مطلب

فلک اسباب دولت را ز بهر ناکسان دارد

فلک اسباب دولت را ز بهر ناکسان دارد هما گر سایه‌ای دارد برای استخوان دارد ز محرومی‌ست گر دل زاری‌ای دارد درین وادی به قدر…

ادامه مطلب

علاقه ام ز تو نگسسته وز حیات بریده

علاقه ام ز تو نگسسته وز حیات بریده تو پا مکش ز سرم گر طبیب دست کشیده لبت بروی کسی وا نمی شود به تبسم…

ادامه مطلب

شیوه نادان بود بر عاشق بیدل گرفت

شیوه نادان بود بر عاشق بیدل گرفت بر اصول رقص بسمل کی کند عاقل گرفت عشق با سیلاب پنداری زیک سرچشمه است جای خود ویران…

ادامه مطلب

سیر گل امسال از تنهائیم دلخواه نیست

سیر گل امسال از تنهائیم دلخواه نیست ز آشنایان غیر بلبل کس بمن همراه نیست هر مرادی را بهمت می توان تسخیر کرد دست کوته…

ادامه مطلب

زتیغ تو بر دل در آشنائی

زتیغ تو بر دل در آشنائی گشادیم شاید ازین در در آئی نگه را بمژگان رسان، چند باشد میان دو همخانه ناآشنائی سر الفت ابروان…

ادامه مطلب

ز آه گرمی آتش زنم سراپا را

ز آه گرمی آتش زنم سراپا را ز یک فتیله کنم داغ جمله اعضا را حدیث بحر فراموش شد که دور از تو ز بس…

ادامه مطلب

روز و شب از بس که محو آن میان گردیده‌ام

روز و شب از بس که محو آن میان گردیده‌ام موی می‌ترسم برآید عاقبت از دیده‌ام فرصت عشرت ز کف ندهم به هرجایی که هست…

ادامه مطلب

دلا ز صیقل محنت جلا نمی گیری

دلا ز صیقل محنت جلا نمی گیری ز موج اشک پیاپی صفا نمی گیری عنان سرکشی نفس را براه هوس بگیر و فکر مکن اژدها…

ادامه مطلب

دل را از آن دو طره پرفن گرفته ام

دل را از آن دو طره پرفن گرفته ام از هند زلف رخصت رفتن گرفته ام با شعله ام بنسبت عریانی الفت است زان روی…

ادامه مطلب

دست از ساغر امید کشیدن دارد

دست از ساغر امید کشیدن دارد لب پیمانه خالی چه مکیدن دارد تا کی از غیرت او بر سر آتش باشم ای حریفان پر پروانه…

ادامه مطلب

در مدح شاه‌جهان – ششم

در مدح شاه‌جهان – ششم به راه فقر مرا این و آن نمی‌باید چو راه امن بود کاروان نمی‌باید کمال کسب کن اما هنر فروش…

ادامه مطلب

دایم اندر آتش خود عاشق دیوانه سوخت

دایم اندر آتش خود عاشق دیوانه سوخت شمع محفل را گناهی نیست گر پروانه سوخت دیده باعث شد اگر ویرانه ام را آب برد از…

ادامه مطلب

خم زلفی است دگر دام گرفتاری دل

خم زلفی است دگر دام گرفتاری دل که درو موی نگنجیده ز بسیاری دل راهزن را نبود باک ز فریاد جرس ترک یغما نکند غمزه…

ادامه مطلب

چون اشک پریشان سفری را چه کند کس

چون اشک پریشان سفری را چه کند کس سرمایه هر شور و شری را چه کند کس دکان به چه کار آید اگر مایه نباشد…

ادامه مطلب

چمن ز سردی ایام برگ و بار گذاشت

چمن ز سردی ایام برگ و بار گذاشت خوش آنکه عاریتی را باختیار گذاشت بسست سردی فصل خزان کنون باید هوای زهد خنک را بیک…

ادامه مطلب

جز بمی هیچ دل از بند غم آزاد نشد

جز بمی هیچ دل از بند غم آزاد نشد خط آزادی ما جز خط بغداد نشد از سخن حال خرابم نشد اصلاح پذیر همچو ویرانه…

ادامه مطلب

تا کی خورم غم دل با نیم جان خسته

تا کی خورم غم دل با نیم جان خسته دست شکسته بندم بر گردن شکسته جمعیت هواسم ناید بحال اول گمگشته دانه ای چند از…

ادامه مطلب

پیری رسید و موسم طبع جوان گذشت

پیری رسید و موسم طبع جوان گذشت ضعف تن از تحمل رطل گران گذشت باریک بینیت چو ز پهلوی عینک است باید ز فکر دلبر…

ادامه مطلب

بوی کین هرگز کسی نشنیده از آب و گلم

بوی کین هرگز کسی نشنیده از آب و گلم گر به خس آتش فتد از مهر می‌سوزد دلم چون قلم دارم سر تسلیم را در…

ادامه مطلب

بلب از شوق پابوس تو جان ناتوان آمد

بلب از شوق پابوس تو جان ناتوان آمد چنان آسان که گفتی حرف از دل بر زبان آمد تو بی پروا ندیدی تا هما بر…

ادامه مطلب

بروی ساغر می ماه عید را دیدم

بروی ساغر می ماه عید را دیدم همین بسست درین عید دید و وا دیدم بغیر دیده که پوشیدم از مراد دو کون بقدر همت…

ادامه مطلب

بدل کردم به مستی عاقبت زهد ریایی را

بدل کردم به مستی عاقبت زهد ریایی را رسانیدم به آب از یمن می بنیاد تقوی را ز سینه این دل بی‌معرفت را می‌کنم بیرون…

ادامه مطلب

با آنکه هیچ دربار غیر از خطر ندارد

با آنکه هیچ دربار غیر از خطر ندارد عاشق چو شیشه می پروای سر ندارد تا نغمه ای نباشد نتوان ز هوش رفتن مسکین مسافری…

ادامه مطلب

آهم ز سرکشی بتلاش اثر نرفت

آهم ز سرکشی بتلاش اثر نرفت هر جا ندید روی دل آنجا دگر نرفت چون یافت اینکه شربتش از خون عاشقست بیمار چشم تو که…

ادامه مطلب

امانم داد هجر بیمدارا تا ترا دیدم

امانم داد هجر بیمدارا تا ترا دیدم ترا دیدم، چرا گویم که از هجران چه‌ها دیدم به وصلت دل گواهی می‌دهد اما ز بی‌تابی به…

ادامه مطلب

آزادگی ز منت احسان رمیدنست

آزادگی ز منت احسان رمیدنست قطع امید دست طلب را بریدنست بحریست زندگی که نهنگش حوادثست تن کشتی است و مرگ بساحل رسیدنست سیر ریاض…

ادامه مطلب

از آن تیغی که آبش شست جرم کشتگانش را

از آن تیغی که آبش شست جرم کشتگانش را ربودم دلنشین زخمی که می‌بوسم دهانش را جنونم می‌برد تنها به سیر آن بیابانی که نبود…

ادامه مطلب

هیچکاری برنمی آید ز دست تنگ من

هیچکاری برنمی آید ز دست تنگ من ورنه جنگی نیست دامان ترا با چنگ من طینتم بر عاریتهای جهان چسبیده است گر فشانی گرد از…

ادامه مطلب

هرگز آشفته ز بد گردی دوران نشدم

هرگز آشفته ز بد گردی دوران نشدم داد خاکم همه بر باد و پریشان نشدم آه ازین غفلت سرشار که چون ساغر پر جان بلب…

ادامه مطلب

نه همین می رمد آن نوگل خندان از من

نه همین می رمد آن نوگل خندان از من می کشد خار درین بادیه دامان از من با من آمیزش او الفت موج است و…

ادامه مطلب

نگویمت که دل از حاصل جهان بردار

نگویمت که دل از حاصل جهان بردار بهر چه دسترست نیست دل از آن بردار اگر نسیم ریاض وطن هوس داری بناله دامن خرگاه آسمان…

ادامه مطلب

می کنی ای شیخ یاد از رخنه های دین خویش

می کنی ای شیخ یاد از رخنه های دین خویش افکنی بر شانه هرگه دیده خود بین خویش خاکساری سربلندی را ز سر وا کردن…

ادامه مطلب

مرد حق‌بین که بلا را ز خدا می‌بیند

مرد حق‌بین که بلا را ز خدا می‌بیند تیغ را بر سر خود بال هما می‌بیند دیده را میل کشی چون دگران سرمه کشند گر…

ادامه مطلب

گل اگر با لب لعل تو برابر می‌شد

گل اگر با لب لعل تو برابر می‌شد شبنم از نسبت دندان تو گوهر می‌شد آب فولاد به خونابه بدل می‌گردید گر غم عشق در…

ادامه مطلب

گر سرو قدت جلوه به بستان نفروشد

گر سرو قدت جلوه به بستان نفروشد گل هم بکسی چاک گریبان نفروشد کالای دل از مشتری قدرشناس است برق آتش خود جز به نیستان…

ادامه مطلب

کمر از تار جان باید بران نازک میان

کمر از تار جان باید بران نازک میان کی از هر رشته ای آن دسته گل می توان بستن بزور رعشه شوق اضطرابی آرزو دارم…

ادامه مطلب

کار دوران چیست جمعیت پریشان ساختن

کار دوران چیست جمعیت پریشان ساختن سیل مجبورست در معموره ویران ساختن پاک طینت را بکین کس نشاید گرم کرد بهر خونریز از طلا شمشیر…

ادامه مطلب

عشقت غمی از چاره و تدبیر ندارد

عشقت غمی از چاره و تدبیر ندارد در گرمی تب مروحه تأثیر ندارد گفتی قفس عقل حصاریست ز آهن دیوانه مگر خانه زنجیر ندارد مانند…

ادامه مطلب