دل از غش صاف چون گردید در دنیا نمی ماند

دل از غش صاف چون گردید در دنیا نمی ماند چو خرمن پاک شد در دامن صحرا نمی ماند نباشد چشم در دنبال ارواح مقدس…

ادامه مطلب

دعوی بوسه به آن غنچه دهن نتوان کرد

دعوی بوسه به آن غنچه دهن نتوان کرد در میان چون نبود هیچ، سخن نتوان کرد بس که تقریب پی آب شدن می جوید نگه…

ادامه مطلب

دست کوته مکن از دامن احسان طلب

دست کوته مکن از دامن احسان طلب تا کشی نکهت یوسف ز گریبان طلب سالک آن به که شکایت ز ملامت نکند که بود زخم…

ادامه مطلب

دست اسباب بگیرید و به سیلاب دهید

دست اسباب بگیرید و به سیلاب دهید به دل جمع، دگر داد شکر خواب دهید دل بی عشق چه در سینه نگه داشته اید؟ بر…

ادامه مطلب

دریاب صبح فیض نسیم بهار را

دریاب صبح فیض نسیم بهار را در دیده جا ده این نفس بی غبار را با درد خود گذار من خاکسار را از روی گردباد…

ادامه مطلب

درد را سوختگان تو به درمان ندهند

درد را سوختگان تو به درمان ندهند جگر تشنه به سرچشمه حیوان ندهند بیقراران تو چون دامن صحرا گیرند خار را فرصت گیرایی دامان ندهند…

ادامه مطلب

درتن خود یک هدف واراستخوان دارم هنوز

درتن خود یک هدف واراستخوان دارم هنوز نسبت دوری به آن ابروکمان دارم هنوز گرچه از بیماری دل رنگ بررویم نماند یک دوجنگ روبروباز عفران…

ادامه مطلب

در نظر هر که داد عشق تواش سروری

در نظر هر که داد عشق تواش سروری ملک سلیمان بود حلقه انگشتری چون به چمن بگذرد شعله رعنای تو سرو به بر می کند…

ادامه مطلب

در گلویم اشک رنگارنگ می گردد گره

در گلویم اشک رنگارنگ می گردد گره کاروان در راههای تنگ می گردد گره نیست آغوش فلاخن جای لنگ سنگ را در سر مجنون کجا…

ادامه مطلب

در کوی جان به قطع مراحل نمی رسیم

در کوی جان به قطع مراحل نمی رسیم تا گرد جسم هست به منزل نمی رسیم نه دین ما به جا و نه دنیای ما…

ادامه مطلب

در غریبی گشت صرف نامجویی چون عقیق

در غریبی گشت صرف نامجویی چون عقیق مشت خونی کز جگر گاه یمن برداشتم با زبردستی سپهراهنین پی برنداشت از امانت بار سنگین که من…

ادامه مطلب

در شهر اگر ملول نگردیم چون کنیم؟

در شهر اگر ملول نگردیم چون کنیم؟ دامان دشت نیست که مشق جنون کنیم ما کاسه سرنگون و فلک کاسه سرنگون در خانمان خرابی هم…

ادامه مطلب

در سفر زود خجالت کشد از دعوی خویش

در سفر زود خجالت کشد از دعوی خویش در وطن هر که سبکبار نماید خود را چه کند با دل بی درد، کلام صائب؟ این…

ادامه مطلب

در ریاض آفرینش خاطر آسوده نیست

در ریاض آفرینش خاطر آسوده نیست برگ عیش این چمن جز دست بر هم سوده نیست خنده گل می دهد یادی ز آغوش وداع در…

ادامه مطلب

در دل من رشته آمال می گردد گره

در دل من رشته آمال می گردد گره زلف در این تنگنا چون خال می گردد گره نطق من در وقت عرض حال می گردد…

ادامه مطلب

در خرابات مغان منزل نمی باید گرفت

در خرابات مغان منزل نمی باید گرفت چون گرفتی، کین کس در دل نمی باید گرفت یا نمی باید ز آزادی زدن چون سرو لاف…

ادامه مطلب

در جوش گل شراب ننوشد کسی چرا؟

در جوش گل شراب ننوشد کسی چرا؟ با رحمت خدای نجوشد کسی چرا؟ تا ابر نوبهار پریشان نگشته است چون رعد هر نفس نخروشد کسی…

ادامه مطلب

در پرده شب هر که می ناب گرفته است

در پرده شب هر که می ناب گرفته است از دست خضر در ظلمات آب گرفته است شمع سر بالین بودش دولت بیدار آن را…

ادامه مطلب

در بحر شعر، خامشی از لاف بهترست

در بحر شعر، خامشی از لاف بهترست دست بلند، حجت عجز شناورست رنگین ز پیچ و تاب شود چهره سخن از خون نصیب تیغ به…

ادامه مطلب

دخل ناقص بر سخن سنجان گرانی می کند

دخل ناقص بر سخن سنجان گرانی می کند سنگ کم در پله میزان گرانی می کند بر بخیلان گر قدوم میهمان باشد گران بر کریمان…

ادامه مطلب

دامگاه تازه ای پرواز را منظور بود

دامگاه تازه ای پرواز را منظور بود این که می کردم نفس را راست گاهی در قفس گز ز تنهایی بنالد محض کافر نعمتی است…

ادامه مطلب

داغ برگ عیش گردد در دل ناشاد ما

داغ برگ عیش گردد در دل ناشاد ما جغد می گردد همایون در خراب آباد ما جنبش گهواره خواب طفل را سازد گران از تزلزل…

ادامه مطلب

دارد متاع یوسف در هر گذر صفاهان

دارد متاع یوسف در هر گذر صفاهان امروز خوش قماشی ختم است بر صفاهان چون دلبران نوخط هر روز می فزاید بر دستگاه خوبی حسن…

ادامه مطلب

خیال آب مرا در سرابها انداخت

خیال آب مرا در سرابها انداخت امید گنج مرا در خرابها انداخت اگر چه عشق ندارد ز من فسرده تری توان به سینه گرمم کبابها…

ادامه مطلب

خون پامال بود شبنم گلزار وطن

خون پامال بود شبنم گلزار وطن دهن گرگ بود رخنه دیوار وطن این زمان پنجه شیرست به خونریزی من خارخاری که به دل بود ز…

ادامه مطلب

خوشا سری که ز تدبیر عقل نومیدست

خوشا سری که ز تدبیر عقل نومیدست که سال و ماه به دیوانه سر به سر عیدست ز شهر دورشدن ها کفایت مجنون همین بس…

ادامه مطلب

خوش آن گروه که تن راز عشق جان سازند

خوش آن گروه که تن راز عشق جان سازند زمین خویش به تدبیر آسمان سازند جماعتی که به تن از جهان جان سازند به تخته…

ادامه مطلب

خورشید داغ گوهر عالم فروز ماست

خورشید داغ گوهر عالم فروز ماست دریا روان ز چشم خریدار کرده ایم داغ است چرخ از دل بی آرزوی ما این دشت را تهی…

ادامه مطلب

خواب غفلت شد گران از بس ز خودبینی مرا

خواب غفلت شد گران از بس ز خودبینی مرا سیل نتواند ز جا کندن ز سنگینی مرا بود بی رنگی ز آفت جوشن داودیم تخته…

ادامه مطلب

خمار می نکند زرد ارغوان ترا

خمار می نکند زرد ارغوان ترا خزان نسیم بهارست گلستان ترا ز نوشخند تو دلها شده است تنگ شکر ندیده گر چه ز تنگی کسی…

ادامه مطلب

خطی که گرد رخ او ز مشک ناب بود

خطی که گرد رخ او ز مشک ناب بود یکی ز حلقه بگوشانش آفتاب بود به خواب نازندیده است دولت بیدار گشایشی که در آن…

ادامه مطلب

خط مشکین او سودای عنبر را به جوش آرد

خط مشکین او سودای عنبر را به جوش آرد نگاه گرم او خون سمندر را به جوش آرد به جوش آورد خون صبح را روی…

ادامه مطلب

خط سنگین دل بهای لعل جانان را شکست

خط سنگین دل بهای لعل جانان را شکست دیده از حق نمک بست و نمکدان را شکست گر چه از خط معنبر در سیاهی غوطه…

ادامه مطلب

خط تو ریشه در رگ جان می دواندم

خط تو ریشه در رگ جان می دواندم خال تو تخم مهر به دل می فشاندم این شرم نارسا که نگهبان حسن توست از بهر…

ادامه مطلب

خط ازان صفحه رخسار سخنساز شود

خط ازان صفحه رخسار سخنساز شود طوطی از پرتو این آینه غماز شود در ته زلف، رخش پرده گداز نظرست آه ازان روز که این…

ادامه مطلب

زدین ناقصم از سبحه استغفار برخیزد

زدین ناقصم از سبحه استغفار برخیزد زننگ کفر من مو بر تن زنار برخیزد بگیر از آتش سوزنده تعلیم سبکروحی که با آن سرکشی در…

ادامه مطلب

زدست خواجه از ابرام زر بیرون نمی آید

زدست خواجه از ابرام زر بیرون نمی آید ازین رگ خون به زخم نیشتر بیرون نمی آید چه خاک دلنشین است این که صحرای عدم…

ادامه مطلب

زخمی عشق تو چون رو در بیابان آورد

زخمی عشق تو چون رو در بیابان آورد لاله خونگرم خاکستر به دامان آورد آسمان سست پی مرد شکوه عشق نیست رخش می باید که…

ادامه مطلب

زحسن شوخ طرفی دیده های تر نمی بندد

زحسن شوخ طرفی دیده های تر نمی بندد درین دریا زشورش در صدف گوهر نمی بندد دم سرد ملامتگر چه سازد با دل گرمم؟ زبان…

ادامه مطلب

زبس که کرد نهان چرخ نقد جان درخاک

زبس که کرد نهان چرخ نقد جان درخاک هزار چشمه حیوان بود روان درخاک ریاض جود همان روز بی طراوت شد که کرد ریشه قارون…

ادامه مطلب

زاهد از خشکی سبکروحانه بیرون آمدی

زاهد از خشکی سبکروحانه بیرون آمدی صورت دیوار اگر از خانه بیرون آمدی خواجه هم می آمد از اندیشه دنیا برون جغد اگر از گوشه…

ادامه مطلب

زان خرمن گل حاصل ما دامن چیده است

زان خرمن گل حاصل ما دامن چیده است زان سیب ذقن قسمت ما دست گزیده است ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو…

ادامه مطلب

ز نوبهار کجا گل شکفته می گردد؟

ز نوبهار کجا گل شکفته می گردد؟ گل از ترانه بلبل شکفته می گردد ز زلف و عارض دلدار غافل افتاده است دلی که از…

ادامه مطلب

ز موج لاله و گل باغ عالم آبی است

ز موج لاله و گل باغ عالم آبی است پی کشیدن دل هر بنفشه قلابی است لباس تقوی ما را فروغ گل برقی است کتان…

ادامه مطلب

ز مستی در شکر خندست دایم لعل سیرابش

ز مستی در شکر خندست دایم لعل سیرابش گریبان چاک دارد شیشه را زور می نابش لب میگون او را نیست وقت خط برآوردن ز…

ادامه مطلب

ز کاهلی به نظرها جوان گران گردد

ز کاهلی به نظرها جوان گران گردد که هرکه مانده شود بار کاروان گردد مکن تکلف بسیار، کز مروت نیست که میهمان خجل از روی…

ادامه مطلب

ز شیرینی عتاب او شکرخندست پنداری

ز شیرینی عتاب او شکرخندست پنداری زبان در کام او بادام در قندست پنداری به پیچ و تاب طی می گردد ایام حیات من رگ…

ادامه مطلب

ز سختی های عالم قانعان را هست لذت ها

ز سختی های عالم قانعان را هست لذت ها هما را استخوان در لقمه باشد مغز نعمت ها شکست عشق را از صبر بر خود…

ادامه مطلب

ز روی خشت خم از جوش باده جام افتاد

ز روی خشت خم از جوش باده جام افتاد بیار باده که طشت خرد ز بام افتاد حباب وار به سرگشتگی مثل گردد سفینه ای…

ادامه مطلب

ز دور تا بتوان سیر گلستان کردن

ز دور تا بتوان سیر گلستان کردن به شاخ گل ز ادب نیست آشیان کردن چو بوی گل ز در بسته می رسد به مشام…

ادامه مطلب