دستی که شد به گردش پیمانه آشنا

دستی که شد به گردش پیمانه آشنا دیگر نشد به سبحه صد دانه آشنا میزان عدل میل به یک سو نمی کند عارف بود به…

ادامه مطلب

دست شستن ز بقا آب حیات است ترا

دست شستن ز بقا آب حیات است ترا خط کشیدن به جهان خط نجات است ترا برگ از خویش بیفشان، ز ثمر دست بشوی ای…

ادامه مطلب

درین محیط چو غواص هرکه ته دارد

درین محیط چو غواص هرکه ته دارد چو موج به که سر رشته را نگه دارد شراب روز دل لاله را سیه دارد چه حاجت…

ادامه مطلب

دروغ شیوه طبع یگانه ما نیست

دروغ شیوه طبع یگانه ما نیست شرر فشانی، کار زبانه ما نیست تلاش مسند عزت برون در بگذار صف نعال در آیینه خانه ما نیست…

ادامه مطلب

دردست، صبح شیب، می خوشگوار چیست؟

دردست، صبح شیب، می خوشگوار چیست؟ در پیری این سیاه درون این نگار چیست؟ زیر پل شکسته نه جای اقامت است خم شد قدت ز…

ادامه مطلب

در هوای کام دنیا می فشانی جان چرا؟

در هوای کام دنیا می فشانی جان چرا؟ می کنی در راه بت صید حرم قربان چرا؟ چیست اسباب جهان تا دل به آن بندد…

ادامه مطلب

در موج پریشانی من فاصله ای نیست

در موج پریشانی من فاصله ای نیست امروز به جمعیت ما سلسله ای نیست فریاد که اسباب گرفتاری ما را چون حلقه زنجیر ز هم…

ادامه مطلب

در گلستانی که ریزد خون بلبل بر زمین

در گلستانی که ریزد خون بلبل بر زمین در لباس لاله گردد جلوه گر گل بر زمین زود در چاه ندامت سرنگون خواهد فتاد هر…

ادامه مطلب

در کمین این فلک سخت کمانی که تراست

در کمین این فلک سخت کمانی که تراست عاقبت گرد برآرد ز نشانی که تراست نعمت روی زمین چشم ترا سیر نکرد چه کند خاک…

ادامه مطلب

در غبار خط همان زلفش بود جویای دل

در غبار خط همان زلفش بود جویای دل خاک سیر از صید چشم دام نتوانست کرد بس که دلها را غم آغاز پرتشویش داشت هیچ…

ادامه مطلب

در شب مهتاب می را آب و تاب دیگرست

در شب مهتاب می را آب و تاب دیگرست باده و مهتاب با هم همچو شیر و شکرست چون به شیرینی نگردد باده های تلخ…

ادامه مطلب

در سخن گفتن خطای جاهلان پیدا شود

در سخن گفتن خطای جاهلان پیدا شود تیر کج چون از کمان بیرون رود رسوا شود چون صدف هرکس که دندان بر سر دندان نهد…

ادامه مطلب

در رکاب برق دارد پای ،ایام نشاط

در رکاب برق دارد پای ،ایام نشاط دربهار از کف مده چون شاخ گل جام نشاط پیش هرکس پنبه غفلت برون آرد ز گوش دربهار…

ادامه مطلب

در دل پر خون غبار لشکر اندیشه نیست

در دل پر خون غبار لشکر اندیشه نیست گرد را دست تصرف بر درون شیشه نیست کار چون گویاست، بیکارست اظهار کمال کوهکن را ترجمانی…

ادامه مطلب

در خاک و خون کشید مرا ترک زاده ای

در خاک و خون کشید مرا ترک زاده ای مژگان به نازبالش دل تکیه داده ای بر بادپای وعده خلاقی نشسته ای چون سیل در…

ادامه مطلب

در جنون فکر سرو سامان ندارد هیچ کس

در جنون فکر سرو سامان ندارد هیچ کس مدعا چون دیده حیران ندارد هیچ کس در دیار ما که روزی ازدل خود می خورند آرزوی…

ادامه مطلب

در بیابان طلب، راهبری نیست مرا

در بیابان طلب، راهبری نیست مرا سر پرواز به باد دگری نیست مرا آن نفس باخته غواص جگرسوخته ام که به جز آبله دل گهری…

ادامه مطلب

در آن مقام که حیرت دلیل دانایی است

در آن مقام که حیرت دلیل دانایی است نفس شمرده زدن نیز بادپیمایی است حضور، لازم عشق خدایی افتاده است بود همیشه پریشان دلی که…

ادامه مطلب

دانه خال تو روزی که مرا در دل بود

دانه خال تو روزی که مرا در دل بود حاصل روی زمین از من بی حاصل بود مست نازی که تسلی به خبر بودم ازو…

ادامه مطلب

داغی که مرا بر دل دیوانه گذارند

داغی که مرا بر دل دیوانه گذارند شمعی است که بر تربت پروانه گذارند جمعی که قدم بر در میخانه گذارند شرط است که سربر…

ادامه مطلب

داغ است لاله زار دل دردمند ما

داغ است لاله زار دل دردمند ما خواند نوا به آتش سوزان سپند ما تا دور ازان لب شکرین همچو نی شدیم ترجیع بند ناله…

ادامه مطلب

داده ام دست ارادت با حنای لای خم

داده ام دست ارادت با حنای لای خم پای رفتن نیست از میخانه ام چون پای خم بیت معمور خرابات است یارب کم مباد تا…

ادامه مطلب

خون مردم را چون آب آن لعل میگون می خورد

خون مردم را چون آب آن لعل میگون می خورد آب را نتوان چنین خوردن که او خون می خورد عشق مجنون را به خلوتگاه…

ادامه مطلب

خوشم به باده گلگون که رنگ او دارد

خوشم به باده گلگون که رنگ او دارد رگی ز تلخی آن یار تندخو دارد سر بریده شبنم به آفتاب رسید همان امید مرا گرم…

ادامه مطلب

خوشا چشمی که با آن طاق ابرو آشنا گردد

خوشا چشمی که با آن طاق ابرو آشنا گردد کز این محراب هر حاجت که می خواهی روا گردد در ایام خط از عاشق عنا…

ادامه مطلب

خوش آن که چون گل ازین باغ خنده رو گذرد

خوش آن که چون گل ازین باغ خنده رو گذرد چو برق بر خس و خاشاک آرزو گذرد گره ز غنچه پیکان به عطسه بگشاید…

ادامه مطلب

خود کرده ام به شکوه تراخصم جان خویش

خود کرده ام به شکوه تراخصم جان خویش کافر مباد کشته تیغ زبان خویش ! یک مرد در قلمرو جرأت نیافتم در دل چوآفتاب شکستم…

ادامه مطلب

خنکی در اسد از مهر جهانگیر مخواه

خنکی در اسد از مهر جهانگیر مخواه نفس سرد ز کام و دهن شیر مخواه ناخن عقده گشایی ز گره چشم مدار فتح باب دل…

ادامه مطلب

خمار می مرا در گوشه میخانه می سوزد

خمار می مرا در گوشه میخانه می سوزد شراب من چو داغ لاله در پیمانه می سوزد کند تأثیر سوز عشق در شاه و گدا…

ادامه مطلب

خطر دارد به محفل از کمند وحدت افتادن

خطر دارد به محفل از کمند وحدت افتادن به گرداب بلا از حلقه جمعیت افتادن کنون کز گرم رفتاری چراغی می شود روشن گرانجانی است…

ادامه مطلب

خط غبار گرد رخ یار آمده

خط غبار گرد رخ یار آمده خورشید حسن بر سر دیوار آمده از خط شده است پشت لب آن نگار سبز؟ یا فوج طوطیی به…

ادامه مطلب

خط سبزی که به گرد لب جانان گشته است

خط سبزی که به گرد لب جانان گشته است پی خضرست که بر چشمه حیوان گشته است چهره نو خط ما روی مه کنعانی است…

ادامه مطلب

خط تو تیغ به رخسار آفتاب کشید

خط تو تیغ به رخسار آفتاب کشید هزار حلقه به گوشش ز پیچ وتاب کشید ز خط چگونه کنم ترک آن لب میگون که می…

ادامه مطلب

خضر را گر سبز آب زندگانی کرده است

خضر را گر سبز آب زندگانی کرده است عالمی را زنده دل آن یار جانی کرده است از خس و خار تمنا جلوه آن گلعذار…

ادامه مطلب

زر و سیم جهان در پرده دارد عمر کاهی را

زر و سیم جهان در پرده دارد عمر کاهی را به قدر فلس باشد خار زیر پوست ماهی را گر از روشندلانی، صبر کن بر…

ادامه مطلب

زدست تنگ بر بی برگ دنیا تنگ می گردد

زدست تنگ بر بی برگ دنیا تنگ می گردد به ره پیما زکفش تنگ صحرا تنگ می گردد زجان بگسل اگر آزاده ای، کز رشته…

ادامه مطلب

زخط عذار تو بی آب وتاب خواهد شد

زخط عذار تو بی آب وتاب خواهد شد زهاله ماه تو پا در در رکاب خواهد شد رخی که در جگر لاله خون ازومی سوخت…

ادامه مطلب

زجوش مغز هر دم از سرم دستار می افتد

زجوش مغز هر دم از سرم دستار می افتد کف اندازد به ساحل بحر چون سرشار می افتد به بیکاری برآوردم زکار خود جهانی را…

ادامه مطلب

زبان شکوه فرسودی ز چرخ بیوفا دارم

زبان شکوه فرسودی ز چرخ بیوفا دارم دلی در گرد کلفت چون چراغ آسیا دارم شکایت می کنم از یار و امید وفا دارم به…

ادامه مطلب

زانقلاب دل آسوده بیشتر باشد

زانقلاب دل آسوده بیشتر باشد کمند وحدت ما موجه خطر باشد بجز دهان تو کزچهره است خندانتر که دیده غنچه که از گل شکفته ترباشد…

ادامه مطلب

زان آتشین میی که ز لب در ایاغ توست

زان آتشین میی که ز لب در ایاغ توست یاقوت آبدار بتان سنگداغ توست نتوان ز جستجو به تو هر چند راه برد هر کس…

ادامه مطلب

ز نوبهار شود چون شکفته لاله ما؟

ز نوبهار شود چون شکفته لاله ما؟ که خون مرده کند باده را پیاله ما اگر چه بلبل ما هیچ فصل نیست خموش یکی هزار…

ادامه مطلب

ز مهر و ماه سازد سیر، رویت چشم روزن را

ز مهر و ماه سازد سیر، رویت چشم روزن را به یک شبنم کند محتاج، رخسار تو گلشن را ضعیفان را به چشم کم مبین…

ادامه مطلب

ز گلهای چمن هر کس وفاداری طمع دارد

ز گلهای چمن هر کس وفاداری طمع دارد حیا و شرم از خوبان بازاری طمع دارد زبیماران پرستاری توقع دارد آن غافل کز آن چشم…

ادامه مطلب

ز عقل و هوش به تنگ آمدم ایاغ کجاست؟

ز عقل و هوش به تنگ آمدم ایاغ کجاست؟ در آتشم ز پر و بال خود، چراغ کجاست؟ گرفته هوش گریبان من، پیاله چه شد؟…

ادامه مطلب

ز شکوه گر لبم آن گلعذار می بندد

ز شکوه گر لبم آن گلعذار می بندد که ره به گریه بی اختیار می بندد؟ اگر تو در نگشایی به روی من از ناز…

ادامه مطلب

ز سختی های دوران دیده بینا شود پیدا

ز سختی های دوران دیده بینا شود پیدا شرار زنده دل از آهن (و) خارا شود پیدا جهد پیوسته نبض موج در دریای پرشورش دل…

ادامه مطلب

ز روی آتشین شمع اگر شد انجمن روشن

ز روی آتشین شمع اگر شد انجمن روشن شبستان جهان گردید ازان سیمین بدن روشن شهید عشق مستغنی ز شمع دیگران باشد که سازد خاک…

ادامه مطلب

ز دست یکدگر شکرلبان گیرند سنگش را

ز دست یکدگر شکرلبان گیرند سنگش را ز شیرینی به حلوا احتیاجی نیست جنگش را به بال عاریت حاشا که تیرش سر فرود آرد سبکدستی…

ادامه مطلب

ز خویشتن سفری اختیار خواهم کرد

ز خویشتن سفری اختیار خواهم کرد دل پیاده خود را سوار خواهم کرد میان راه چو عیسی نمی کنم منزل ازین گریوه به همت گذار…

ادامه مطلب