خوشا افتاده ای کز خاک ره چالاک برخیزد

خوشا افتاده ای کز خاک ره چالاک برخیزد کند در خاک دشمن را و خود از خاک برخیزد گناه ما غبار خاطر رحمت نمی گردد…

ادامه مطلب

خوش آن رهرو که دایم چون فلک بر خویش می گردد

خوش آن رهرو که دایم چون فلک بر خویش می گردد که بر خود هر که گردد بیش، شوقش بیش می گردد مجرد شو که…

ادامه مطلب

خوب دارد زاهد شیاد، داروگیر را

خوب دارد زاهد شیاد، داروگیر را دام دردانه است پنهان سبحه تزویر را در نشاط و خرمی، غافل نمی جوید سبب زعفران حاجت نباشد خنده…

ادامه مطلب

خنده رویی میهمان را گل به جیب افشاندن است

خنده رویی میهمان را گل به جیب افشاندن است تنگ خلقی کفش پیش پای مهمان ماندن است از صراط المستقیم شرع پوشیدن نظر با دو…

ادامه مطلب

خمار باده مهر دوستان را کینه می سازد

خمار باده مهر دوستان را کینه می سازد کدورت صبح شنبه را شب آدینه می سازد غباری از لباس فقر بر دل نیست صوفی را…

ادامه مطلب

خط نسازد بی صفا آن عارض پر نور را

خط نسازد بی صفا آن عارض پر نور را از نسیم صبح پروا نیست شمع طور را شکوه مهر خاموشی می خواست گیرد از لبم…

ادامه مطلب

خط شبرنگ کز او حسن بتان از خطرست

خط شبرنگ کز او حسن بتان از خطرست چشم عیار ترا پرده گلیم دگرست نیست از آب گهر بر جگر تشنه لبان از لب لعل…

ادامه مطلب

خط ز خال لب جانانه برون می آید

خط ز خال لب جانانه برون می آید آه افسوس ازین دانه برون می آید حرف صدق از لب دیوانه برون می آید زین صدف…

ادامه مطلب

خط به تمکین آید از لعل دلبر برون

خط به تمکین آید از لعل دلبر برون سبزه با لنگر ز زیر سنگ آرد سر برون سرمه بخت سیه روشندلان را کیمیاست اخگر آید…

ادامه مطلب

خصم را عقل مقید به تحمل دارد

خصم را عقل مقید به تحمل دارد سیل را ریگ مسخر به تنزل دارد از ثبات قدم ما دل تیغ آب شود سیل در بادیه…

ادامه مطلب

زدندان ریختن عقد سخن زیر و زبرگردد

زدندان ریختن عقد سخن زیر و زبرگردد کف افسوس می گردد صدف چون بی گهر گردد به اندک فرصتی می گردد از جان سیر تن…

ادامه مطلب

زخنده دل به لعب لعل یار مفتون شد

زخنده دل به لعب لعل یار مفتون شد کباب را زنمک شوق آتش افزون شد شدم به بتکده از کعبه سر برآوردم مرا کلید در…

ادامه مطلب

زخط سبز شود بیش لعل دلبر صاف

زخط سبز شود بیش لعل دلبر صاف هنوز از پر طوطی نگشته شکر صاف عجب که حسن گذارد اثر ز من باقی که می کنم…

ادامه مطلب

زبیتابان کجا آن مست بی پروا خبر گیرد؟

زبیتابان کجا آن مست بی پروا خبر گیرد؟ سپند ما مگر زان آتشین سیما خبر گیرد زاحوال هواداران مشو غافل زبسیاری که از هر ذره…

ادامه مطلب

زبان تا بود گویا، تیغ می بارید بر فرقم

زبان تا بود گویا، تیغ می بارید بر فرقم جهان دارالامان شد تا زبان در کام دزدیدم مکش سر از ملامت گر سرافرازی طمع داری…

ادامه مطلب

زان لب جان بخش با خط معنبر ساختم

زان لب جان بخش با خط معنبر ساختم من به ظلمت ز آب حیوان چون سکندر ساختم در محیط عشق غواصی نمی آمد ز من…

ادامه مطلب

زآتش گل به اعجاز رخ نیکو برویاند

زآتش گل به اعجاز رخ نیکو برویاند گل از آتش به سحر نرگس جادو برویاند سپند از آتش و خال از رخ و از دل…

ادامه مطلب

ز نوبهار جهان زینت تمام گرفت

ز نوبهار جهان زینت تمام گرفت شکوفه روی زمین را به سیم خام گرفت شدند سوخته جانان امیدوار آن روز که داغ لاله به کف…

ادامه مطلب

ز مغز من به صهبا خشکی غم برنمی آید

ز مغز من به صهبا خشکی غم برنمی آید رسانم گر به آب این خاک را، نم برنمی آید به خون نتوان ز روی تیغ…

ادامه مطلب

ز گریه سرکشی افزود آن پریوش را

ز گریه سرکشی افزود آن پریوش را که شعله ور کند اشک کباب، آتش را ز چهره عرق آلود یار در عجبم که کرده است…

ادامه مطلب

ز عشق در اگر نور آشنایی هست

ز عشق در اگر نور آشنایی هست به زیر خاک هم امید روشنایی هست حریم وصل محال است بی قریب بود که هر کجا که…

ادامه مطلب

ز شست صاف از دل می جهد گرم آنچنان تیرش

ز شست صاف از دل می جهد گرم آنچنان تیرش که از بوی کباب افتد به فکر زخم ،نخجیرش زخون صید اگر صحرا شود دریا،چه…

ادامه مطلب

ز سادگی است تمنای سود ازین مردم

ز سادگی است تمنای سود ازین مردم که شد به خاک برابر وجود ازین مردم بغیر آبله دل که غوطه زد در خون کدام عقده…

ادامه مطلب

ز رعشه رفته برون دست و پا ز فرمانم

ز رعشه رفته برون دست و پا ز فرمانم فتاده است تزلزل به چار ارکانم شده است نقد قیامت مرا از پیریها عصا صراط من…

ادامه مطلب

ز درد و داغ دل تیره خوش جلا گردد

ز درد و داغ دل تیره خوش جلا گردد ز گلخن آینه تار باصفا گردد یکی هزار کند شوق را جدایی اصل که قطره سیل…

ادامه مطلب

ز خود برآمدگان رستگار می باشند

ز خود برآمدگان رستگار می باشند ز داروگیر جهان برکنار می باشند ز دل غبار هوس دور کن که مهرویان هلاک آینه بی غبار می…

ادامه مطلب

ز خط طراوت رخسار یار می بینم

ز خط طراوت رخسار یار می بینم صفای آینه را از غبار می بینم کدام سوخته جان گشته است گرد سرت که ماه روی ترا…

ادامه مطلب

ز خال روز سیاهی که داشتم دارم

ز خال روز سیاهی که داشتم دارم ز زلف رشته آهی که داشتم دارم رسید اگر چه به پایان چو شمع هستی من ز اشک…

ادامه مطلب

ز جوش سینه حرف آفرین میخانه خویشم

ز جوش سینه حرف آفرین میخانه خویشم ز معنیهای رنگین باده پیمانه خویشم نیم پروانه تا برگرد شمع دیگران گردم که من از شعله آواز…

ادامه مطلب

ز بی قراری من می کند سفر بالین

ز بی قراری من می کند سفر بالین ز دست خویش کنم چو سبو مگر بالین همان ز پستی بالین نمی برد خوابم ز گرد…

ادامه مطلب

ز بردباری ما خوار و زار شد عالم

ز بردباری ما خوار و زار شد عالم ز کوه طاقت ما سنگسار شد عالم بس است سلسله جنبان نسیم دریا را ز بیقراری ما…

ادامه مطلب

ز آه کام دو عالم مرا مهیا شد

ز آه کام دو عالم مرا مهیا شد ازین کلید دو صد در به روی من وا شد شکست از می روشن خمار من ساقی…

ادامه مطلب

ز آب تیغ اثر در گلوی ما بگذار

ز آب تیغ اثر در گلوی ما بگذار ازین شراب نمی در سبوی ما بگذار شکسته رنگی ما ترجمان گویایی است به روی ما بنگر…

ادامه مطلب

رویی به طراوت قمر داری

رویی به طراوت قمر داری چشمی ز ستاره شوختر داری در مصر وجود، ماه کنعان را از حسن غریب دربدر داری شمشیر تو جوهر دگر…

ادامه مطلب

روی تو برق خرمن آسایش دل است

روی تو برق خرمن آسایش دل است زلف تو تازیانه جانهای غافل است هر خون که کرد در دل عشاق، مشک شد اکسیر دانه است…

ادامه مطلب

روشن شود چراغ دل ما ز یکدگر

روشن شود چراغ دل ما ز یکدگر چون رشته های شمع، به هم زنده ایم ما بار گران، سبک به امید فکندن است عمری است…

ادامه مطلب

روزه نزدیک است می باید کلوخ انداز کرد

روزه نزدیک است می باید کلوخ انداز کرد زاهدان خشک را رندانه از سر باز کرد تا رگ ابر بهار و رشته باران بجاست چنگ…

ادامه مطلب

روز وصل است و دل غم دیده ما شاد نیست

روز وصل است و دل غم دیده ما شاد نیست طفل ما در صبح نوروزی چنین آزاد نیست ای نسیم از زلف او بردار دست…

ادامه مطلب

رهرو عشق چه پروای مغیلان دارد؟

رهرو عشق چه پروای مغیلان دارد؟ بیخودی در ته پا تخت سلیمان دارد این همان عشق غیورست که صد یوسف را از فراموشی جاوید به…

ادامه مطلب

رگ ابری است آن لبهای نوخط، بوسه بارانش

رگ ابری است آن لبهای نوخط، بوسه بارانش که عمر جاودان بخشد به عاشق مد احسانش سرانگشت سهیل از زخم دندان جوی خون گردد ز…

ادامه مطلب

رسیده است به آفاق صیت دولت ما

رسیده است به آفاق صیت دولت ما تپیدن دل بی تاب ماست نوبت ما کلاه گوشه اقبال ماست بی کلهی گذشتگی ز دو عالم بود…

ادامه مطلب

رزق دهن تیغ بود هر گلو که هست

رزق دهن تیغ بود هر گلو که هست قالب تهی ز سنگ کند هر سبو که هست نتوان به هر دو دست سر خود نگاهداشت…

ادامه مطلب

رخ گلرنگش از مژگان خونخوارست گیراتر

رخ گلرنگش از مژگان خونخوارست گیراتر گل بی خار این گلزارازخارست گیراتر زمستی گر چه نتواند گرفتن چشم او خود را زخون ناحق آن روی…

ادامه مطلب

رتبه بال پری باشد پر تیر ترا

رتبه بال پری باشد پر تیر ترا شوخی چشم غزالان است زهگیر ترا می شود سرسبز از عمر ابد، آن را که کشت داده اند…

ادامه مطلب

راحت کونین در زیر سر بیگانگی است

راحت کونین در زیر سر بیگانگی است هست اگر دارالامانی کشور بیگانگی است از ریاض آشنایی خاطر خرم مجوی این گل بی خار در بوم…

ادامه مطلب

دیده های پاک را با حسن، کشتی آشناست

دیده های پاک را با حسن، کشتی آشناست شبنم روشن گهر در گلستان فرمانرواست اهل دل را کعبه و بتخانه می دارد عزیز خال موزون…

ادامه مطلب

الف قدی که منم سینه چاک بالایش

الف قدی که منم سینه چاک بالایش سپهر سبزه خوابیده ای است درپایش ز سایه سرو و صنوبر الف کشد برخاک به هر چمن که…

ادامه مطلب

دیدن روی تو ظلم است و ندیدن کردن مشکل است

دیدن روی تو ظلم است و ندیدن کردن مشکل است چیدن این گل گناه است و نچیدن مشکل است هر چه جز معشوق باشد پرده…

ادامه مطلب

اگر نسیم سحرگاه مهربان بودی

اگر نسیم سحرگاه مهربان بودی ز بوی گل قفسم رشک گلستان بودی عنان گسسته نمی رفت باد پای نفس اگر حضور درین تیره خاکدان بودی…

ادامه مطلب

دوش با ما سرگران بودی چه در سر داشتی؟

دوش با ما سرگران بودی چه در سر داشتی؟ باده می خوردی و خون ما به ساغر داشتی سبزه باغ و بهار ما زبان شکر…

ادامه مطلب