غزلیات – صائب تبریزی
بوسه گاه جان ما آخر لب پیمانه است
بوسه گاه جان ما آخر لب پیمانه است خاک ما چون درد می در گوشه میخانه است جوش دل می آورد ما خاکساران را به…
عالم مکار با ارباب عقبی دشمن است
عالم مکار با ارباب عقبی دشمن است این چه خس پوش با دلهای بینا دشمن است اهل ابرامند محروم از کرامت های عشق بی سؤال…
بهشت بر مژه تصویر می کند مهتاب
بهشت بر مژه تصویر می کند مهتاب پیاله را قدح شیر می کند مهتاب پیاله نوش و میندیش از حرارت می که در شراب، طباشیر…
عاشقان زان لب شیرین به سخن ساخته اند
عاشقان زان لب شیرین به سخن ساخته اند بوشناسان به نسیمی ز چمن ساخته اند چون قلم، موی شکافان دبستان وجود از دو عالم به…
بهار شد که ببندند در گلستان را
بهار شد که ببندند در گلستان را شکوفه پنبه شود گوش باغبانان را هزار بار فزون شمع آسیا کرده است غبار خاطر من آفتاب تابان…
عاشق صادق بود گر پاکدامان همچو صبح
عاشق صادق بود گر پاکدامان همچو صبح گل به دامن چیند از خورشید تابان همچو صبح از تنور سرد آرد گرم بیرون نان خویش نور…
به هیچ و پوچ مرا عمر چون شرر بسته است
به هیچ و پوچ مرا عمر چون شرر بسته است ز خود برون شدن من به یک نظر بسته است اثر ز جنت دربسته در…
ظاهر مردان به زیور گرنباشد گو مباش
ظاهر مردان به زیور گرنباشد گو مباش حلقه بیرون در گر زر نباشد گومباش رخنه های دام، فتح الباب صید بسته است سینه مارا رفو…
به هر دل آتشی از روی دلبر افتاده است
به هر دل آتشی از روی دلبر افتاده است سپند ماست که از چشم مجمر افتاده است زلال وصل تو یارب چه خاصیت دارد کز…
طلبکار خدا را درد دل بسیار می باشد
طلبکار خدا را درد دل بسیار می باشد گره در سبحه بیش از رشته زنار می باشد خطر بسیار دارد حرف حق با باطلان گفتن…
به نادانی کند اقرارهرکس هست داناتر
به نادانی کند اقرارهرکس هست داناتر زحیرت پرده خواب است هر چشمی که بیناتر نهفتم دردل صد پاره رازعشق ازین غافل که بوی گل زبرگ…
صید دل زین بیش با موی میان خود مکن
صید دل زین بیش با موی میان خود مکن کینه جوی من ستم بر ناتوان خود مکن هر سر موی ترا دستی است در تسخیر…
به مژگان بر نمی گردد نگاه از چشم گیرایش
به مژگان بر نمی گردد نگاه از چشم گیرایش غزالان را ز وحشت باز می دارد تماشایش نگردد خامه بی شق سخن پرداز،حیرانم که چون…
صدف گرد یتیمی از رخ گوهر نمی شوید
صدف گرد یتیمی از رخ گوهر نمی شوید زبیم چشم، روی طفل خود مادر نمی شوید نشد شیرینی گفتار من از شوربختی کم که بحر…
به که بر خود نبندد از دربان
به که بر خود نبندد از دربان در دولت به هر که باز شده است کرده تا روی خود به درگه حق صائب از خلق…
صبر دامان دل بیتاب نتواند گرفت
صبر دامان دل بیتاب نتواند گرفت سد آهن پیش این سیلاب نتواند گرفت بیقراریهای دل باشد به جا در عین وصل بحر سرگردانی از گرداب…
به فکر چاره فتادن جگر گداختن است
به فکر چاره فتادن جگر گداختن است علاج درد چو مردان به درد ساختن است مدان ز عشق جگرسوز حسن را غافل که شمع بیش…
صبح در خواب عدم بود که بیدار شدیم
صبح در خواب عدم بود که بیدار شدیم شب سیه مست فنا بود که هشیار شدیم پای ما نقطه صفت در گرو دامن بود به…
به ظاهر گر به چشمم ای سمن سیما نمی آیی
به ظاهر گر به چشمم ای سمن سیما نمی آیی به خواب من چرا در پرده شبها نمی آیی؟ اگر نگرفته خار بدگمانی دامن پاکت…
صاف با ما دل آن شعله بیباک نشد
صاف با ما دل آن شعله بیباک نشد سوخت پروانه ما و ز گنه پاک نشد شبنم آورد سر از روزن خورشید برون سر ما…
به سخن دعوی بی اصل مبرهن نشود
به سخن دعوی بی اصل مبرهن نشود حرف کج راست به زور رگ گردن نشود می توان دید ز صد پرده دل روشن را این…
شوق می از بهار گل اندام تازه شد
شوق می از بهار گل اندام تازه شد پیوند بوسه ها به لب جام تازه شد از چهره گشاده سیمین بران باغ آغوش سازی طمع…
به رغبت نقد جان به یار سیمبر دارم
به رغبت نقد جان به یار سیمبر دارم ازین سودا پشیمان نیستم چون زر به زر دادم نشد شایسته رخسار پاکش گر چه چندین ره…
شوره زار خاک را یکسر گلستان کرد عشق
شوره زار خاک را یکسر گلستان کرد عشق حنظل افلاک را چون نار خندان کرد عشق خاک را چون مرغ عیسی شهپر پرواز داد آسیای…
به دنیا دست از دامان عقبی برنمی دارم
به دنیا دست از دامان عقبی برنمی دارم چو یوسف دیدگان ناز زلیخا برنمی دارم مرا نتوان به دام صحبت از عزلت برآوردن ز کوه…
شوخی میخانه از محراب می باید کشید
شوخی میخانه از محراب می باید کشید از سراب خشک، ناز آب می باید کشید صحبت آیینه رویان زنگ از دل می برد باده روشن…
به دامن برگ عیش از داغ پنهان می توان چیدن
به دامن برگ عیش از داغ پنهان می توان چیدن گل از گلهای خوشبو در گریبان می توان چیدن اگر خود را توانی همچو شبنم…
شنیدم آه گرمی با تو گستاخانه سرکرده
شنیدم آه گرمی با تو گستاخانه سرکرده به جسم نازکت بیماری چشمت اثر کرده گل رخسارت از دلسوزی تب آتشین گشته ملاقات لبت تبخاله را…
به خاک و خون کشیدی ز انتظارم، این چنین باشد!
به خاک و خون کشیدی ز انتظارم، این چنین باشد! به آب جلوه ننشاندی غبارم، این چنین باشد! غبار راه گشتم تا به دامان تو…
شکوه حسن فزون گردد از لباس جلال
شکوه حسن فزون گردد از لباس جلال شود دو آتشه رنگ بتان ز جامه آل ازان به جامه گلرنگ مایل است آن شوخی که در…
به چشم کم مبین ای کج نظر دلهای پر خون را
به چشم کم مبین ای کج نظر دلهای پر خون را که ناز خیمه لیلی است در سر، داغ مجنون را به مژگان تر من…
مرهم تیغ تغافل خون خود را خوردن است
مرهم تیغ تغافل خون خود را خوردن است بخیه این زخم، دندان بر جگر افشردن است باده انگور کافی نیست مخمور مرا چاره من باغ…
به توحید خدا همچون الف گویاست تنهایی
به توحید خدا همچون الف گویاست تنهایی دویی در پله شرک است و بی همتاست تنهایی تجرد پیشگان را نیست کثرت مانع از وحدت که…
مردان به آب تیغ شهادت وضو کنند
مردان به آب تیغ شهادت وضو کنند تا بی غبار سجده بر آن خاک کو کنند گام نخست پشت به دیوار می دهند از کعبه…
به آهی می توان از خود برآوردن جهانی را
به آهی می توان از خود برآوردن جهانی را که یک رهبر به منزل می رساند کاروانی را اگر از حسن عالمگیر او واقف شدی…
مرا صد آه یکبار از دل صد چاک می خیزد
مرا صد آه یکبار از دل صد چاک می خیزد به قدر شق سیاهی از زبان خامه می ریزد صفای ظاهر از دل کی زداید…
به ابرام آن که از دنیاپرستان کام می گیرد
به ابرام آن که از دنیاپرستان کام می گیرد زریگ از چربدستی روغن بادام می گیرد گلستان می کند نزدیکی معشوق زندان را به ذوق…
مرا تعجب ازان پر حجاب می آید
مرا تعجب ازان پر حجاب می آید که در خیال چسان بی نقاب می آید ز نوشخند تو زهر عتاب می بارد ز حرف تلخ…
بلبلم اما رسد بر لاله و گل ناز من
بلبلم اما رسد بر لاله و گل ناز من دست گلچین می رود از کار از آواز من رشته ذوق گرفتاری به بالم بسته اند…
مرا افکنده رخسار عرقناکش به دریایی
مرا افکنده رخسار عرقناکش به دریایی که دارد هر حبابش در گره طوفان خودرایی نمی شد اینقدر بیماری جانکاه من سنگین ز درد من اگر…
بشکفد پروانه چون در انجمن بیند مرا
بشکفد پروانه چون در انجمن بیند مرا خیزد از بلبل فغان چون در چمن بیند مرا مصرع برجسته آهم چنین کاستاده ام آب گردد شمع…
مدار از منزل آرایان طمع معماری دلها
مدار از منزل آرایان طمع معماری دلها که وسعت رفت از دست و دل مردم به منزلها سیه شد بس که عالم از چراغ مرده…
بس که آمیخته ناز بود رفتارش
بس که آمیخته ناز بود رفتارش باشد ایمن ز چکیدن عرق رخسارش گو بیا سیر رخ و زلف و بنا گوشش کن هرکه دین و…
محو رخ زیبای تو فارغ ز جهان است
محو رخ زیبای تو فارغ ز جهان است بیداری حیرت زدگان خواب گران است پوشیدن چشم از دو جهان سود نبخشد مادام که دل در…
برون نمی برد از فکر دوست عالم آبم
برون نمی برد از فکر دوست عالم آبم نقاب دولت بیدار نیست پرده خوابم جگر گداز محیط است داغ تشنگی من کلاه گوشه به دریا…
محبوس آسمان چه پروبال واکند
محبوس آسمان چه پروبال واکند در زیر سنگ سبزه چه نشو ونما کند از بس درشت می رود این توسن فلک وقت است بند بند…
برق سبک عنان نرسد در شتاب عمر
برق سبک عنان نرسد در شتاب عمر زنهار دل مبند به مد شهاب عمر گر بنگری به دیده عبرت، اشاره ای است هر ماه نو…
مبین ز موج تهیدست خوار دریا را
مبین ز موج تهیدست خوار دریا را که روی کار بود پشت کار دریا را شکسته تا نشوی چون حباب هیهات است که همچو موج…
برای کام دنیا دامن دل بر میان مشکن
برای کام دنیا دامن دل بر میان مشکن پر و بال هما را در هوای استخوان مشکن فلک در زیر پای توست چون از خود…
مانع مستی غفلت دل هشیار من است
مانع مستی غفلت دل هشیار من است پادشاه شب من دیده بیدار من است می سپارند به هم دست به دست اطفالم شور مجنون خجل…