غزلیات – صائب تبریزی
مقبول نیست طاعت هر کس شکسته نیست
مقبول نیست طاعت هر کس شکسته نیست استاده را ثواب نماز نشسته نیست چون سرو اگر چه ریشه من در ته گل است پیوند من…
دلگیر کند غنچه من صبح وطن را
دلگیر کند غنچه من صبح وطن را در خاک کند کلفت من سرو چمن را یوسف نه متاعی است که در چاه بماند از دیده…
مطرباچنگ را بکش به کنار
مطرباچنگ را بکش به کنار رگ این خشک مغز رابفشار به نفسهای آتشین چون برق ازنیستان جسم دود برآر میر این کاروان تویی امروز خفتگان…
دلا چون ذره زین وحشت سرا آهنگ بالا کن
دلا چون ذره زین وحشت سرا آهنگ بالا کن سرشک گرمرو را شمع بالین مسیحا کن هر آن راز نهان کز جام جم روشن نمی…
مشق هجران در کنار بحر می باید کشید
مشق هجران در کنار بحر می باید کشید آه در بحر از خمار بحر می باید کشید بر نخورد از وصل دریا از تنک ظرفی…
دل من تیره ز بسیاری گفتار شده است
دل من تیره ز بسیاری گفتار شده است زین پریشان نفس آیینه من تار شده است چون سیه روی نباشم، که ز بیمغزی ها مد…
مستی ز خط زیاده شد آن دلنواز را
مستی ز خط زیاده شد آن دلنواز را خط صبح نوبهار بود خواب ناز را دیگر عنان دل نتواند نگاه داشت در جلوه هر که…
دل کی تهی ز خنده طفلانه می شود
دل کی تهی ز خنده طفلانه می شود باز این گره ز گریه مستانه می شود دل را بهم شکن که ز عکس جمال یار…
یک دل ز ناوک مژه او رها نشد
یک دل ز ناوک مژه او رها نشد این تیر کج ز هیچ شکاری خطا نشد تسکین نداد گریه ما را شب وصال از سنگ…
دل عاشق تهی از اشک دمادم نشود
دل عاشق تهی از اشک دمادم نشود بحر چندان که زند جوش کرم کم نشود نتوان حرف کشید از لب ما چون لب جام راز…
یارب آشفتگی زلف به دستارش ده
یارب آشفتگی زلف به دستارش ده چشم بیمار بگیر و دل بیمارش ده تا به ما خسته دلان بهتر ازین پردازد دلی از سنگ خدایا…
دل سیه سازد در و دیوار، سودا کرده را
دل سیه سازد در و دیوار، سودا کرده را شهر زندان است روی دل به صحرا کرده را کوس رحلت نغمه داود می آید به…
وقت خط کام از لب چون نوش می باید گرفت
وقت خط کام از لب چون نوش می باید گرفت درد این میخانه را سرجوش می باید گرفت می شود جان تازه از آمیزش سیمین…
دل ز پیکان در تن من بیضه فولاد شد
دل ز پیکان در تن من بیضه فولاد شد این خراب آباد آخر آهنین بنیاد شد غیرت عاشق ز کار سخت گردد بیشتر بیستون سنگ…
یک نفس فارغ ز وسواس تمنا نیستی
یک نفس فارغ ز وسواس تمنا نیستی از پریشان خاطری یک لحظه یک جا نیستی فکر شنبه تلخ دارد جمعه اطفال و تو پیر گشتی…
دل راه اشک گرم به مژگان تر گرفت
دل راه اشک گرم به مژگان تر گرفت افسوس کاین گره سر راه گهر گرفت چشمم سفید ناشده، آمد نسیم وصل پیش از شکوفه نخل…
یک دل هزار زخم نمایان نداشته است
یک دل هزار زخم نمایان نداشته است یک گل زمین هزار خیابان نداشته است کنعان ز آب دیده یعقوب شد خراب ابر سفید این همه…
دل دیوانه من دوست از دشمن نمی داند
دل دیوانه من دوست از دشمن نمی داند چو آتش شعله ور شد آب از روغن نمی داند غریبی و وطن یکسان بود دلهای حیران…
یوسفستان گشت دنیا از نظر پوشیدنم
یوسفستان گشت دنیا از نظر پوشیدنم یک گل بی خار شد عالم زدامن چیدنم گرد دل می گشت بر گرد جهان گردیدنی کرد مستغنی ز…
دل چون تهی از دردوغم یار توان کرد
دل چون تهی از دردوغم یار توان کرد این ظلم چسان بر دل افگار توان کرد هر دل که پرازخون شود از داغ عزیزان از…
دل پریشان از پریشان گردی نظاره شد
دل پریشان از پریشان گردی نظاره شد از ورق گردانی آخر مصحفم سی پاره شد روزی سختی کشان از سنگ می آید برون کی غم…
دل به مطلب اگر از راه تپیدن نرسد
دل به مطلب اگر از راه تپیدن نرسد گو مکن سعی که هرگز به دویدن نرسد بهترین پایه صاحب نظران حیرانی است دیده هرگز به…
دل آگاه ز تن فکر رهایی دارد
دل آگاه ز تن فکر رهایی دارد از رفیقی که گران است جدایی دارد زاهد ساده دل ما چه قدر مرحوم است جنت امید ز…
دل از گناه پاک چو دارالسلام کن
دل از گناه پاک چو دارالسلام کن خاک سیاه بر سر مینا و جام کن چون برق، ذوق باده بود پای در رکاب عیش مدام…
دگر هر ذره خاکم هوای کشوری دارد
دگر هر ذره خاکم هوای کشوری دارد سر آسوده مغزم با پریشانی سری دارد چسان مژگان آسایش به مژگان آشنا سازم؟ به قصد خون من…
دستگاه شور من از دامن هامون فزود
دستگاه شور من از دامن هامون فزود چشم آهو پرده ها بر وحشت مجنون فزود می نماید گوهر شب تاب در شب خویش را از…
دست چون عیسی زدنیا پاک می باید فشاند
دست چون عیسی زدنیا پاک می باید فشاند گرد ره در دامن افلاک می باید فشاند اتصال بحر بر بی دست و پایان مشکل است…
درین حدیقه پر میوه تا جگر نخوری
درین حدیقه پر میوه تا جگر نخوری ز نخل زندگی خویشتن ثمر نخوری ترا به چشمه حیوان گذار خواهد بود جگر ز رفتن این عمر…
درریاض آفرینش صد دل بی برگ را
درریاض آفرینش صد دل بی برگ را با تهیدستی رعایت چون صنوبر می کنم بر دل من کلفتی از درد وداغ عشق نیست بستر و…
درآن محفل که از می برفروزد روی گلفامش
درآن محفل که از می برفروزد روی گلفامش می لعلی تراود چون لب جام ازلب بامش شراب صرف در پیمانه اش ممزوج می گردد فتاده…
در نقطه خاک است نهان، گر خبری هست
در نقطه خاک است نهان، گر خبری هست در پرده این گرد یتیمی گهری هست ابلیس ز آدم قد افراخته ای دید غافل که درین…
در محفل که راه بیابی گران مباش
در محفل که راه بیابی گران مباش از حرف سخت بار دل دوستان مباش یاد از حباب گیر طریق نشست و خاست دربزم چون محیط…
در کوی عشق درد وبلا کم نمی شود
در کوی عشق درد وبلا کم نمی شود از باغ خلد برگ ونوا کم نمی شود موج از شکست روی نمی تابد از محیط اخلاص…
در کاسه سپهر کند خاک گرد من
در کاسه سپهر کند خاک گرد من رحم است بر کسی که شود هم نبرد من در شهربند عافیت از خاکساریم دیوار می کشد به…
در ظاهر اگر پشت به من همچو کمان داشت
در ظاهر اگر پشت به من همچو کمان داشت لیک از ته دل روی توجه به نشان داشت آن عهد کجا رفت که آن دلبر…
در سماع بیخودی چون دست بالامی کنم
در سماع بیخودی چون دست بالامی کنم کوچه ها در رود نیل چرخ پیدا می کنم با سویدای دل ازسیر فلکها فارغم گردش پرگار در…
در زلف تو آویخت دل از قید علایق
در زلف تو آویخت دل از قید علایق سررشته پیوند بود تاب موافق پهلو به حیات ابدی می زند آن زلف این است سوادی که…
در دل هر که ذوق شبگیرست
در دل هر که ذوق شبگیرست خنده صبح، خنده شیرست غم به بیگانگان نیاویزد سگ این بوم، آشناگیرست دل ز بیداد روشنی گیرد شمع این…
در خور مزد فلک کار به آدم دارد
در خور مزد فلک کار به آدم دارد خوردن نعمت عالم غم عالم دارد نخل خشکی است کزاو دست کشیده است بهار هر که را…
در چار باغ دهر نسیم مراد نیست
در چار باغ دهر نسیم مراد نیست از ششدر جهات، امید گشاد نیست در راه ابر، تخم تمنا نکشته ام کشت مرا ملاحظه از برق…
در پریشان خاطری جمعیت مجنون ماست
در پریشان خاطری جمعیت مجنون ماست موجه کثرت کمند وحدت مجنون ماست نقش پای ناقه لیلی درین دامان دشت برگ عیش دیده پر حسرت مجنون…
در بهاران بزم عیش میکشان آماده است
در بهاران بزم عیش میکشان آماده است جوش گل هم شاهد و هم مطرب و هم باده است می زند موج قیامت گلشن از الوان…
در آتش است نعل می ناب دیگران
در آتش است نعل می ناب دیگران رنگین مساز خانه ز اسباب دیگران اشکی که شورید از دل غمگین غبار دارد خوشتر بود ز گوهر…
دامن دشت عدم گیاه ندارد
دامن دشت عدم گیاه ندارد وای بر آن کس که زاد راه ندارد راز دل عاشقان ز سینه عیان است عرصه محشر گریزگاه ندارد بیخبرست…
داغ عشق از سینه روشن به دست آمد مرا
داغ عشق از سینه روشن به دست آمد مرا دامن خورشید ازین روزن به دست آمد مرا دیده ام چون پیر کنعان شد سفید از…
دارم ز دست رفته عنانی ز دود دل
دارم ز دست رفته عنانی ز دود دل چون زلف تاب داده سنانی ز دود دل چون لاله سرخ روست درین بوستانسرا آن را که…
خیزید تا ز عالم صورت سفر کنیم
خیزید تا ز عالم صورت سفر کنیم تا روشن است راه خرابات سر کنیم هر چند نیست قافله در کار شوق را هویی کشیم و…
خون لاله لاله می چکد از رنگ آل تو
خون لاله لاله می چکد از رنگ آل تو گلگونه همند جلال و جمال تو افتاده است خال تو از چشم شوختر این نافه پیش…
خوشا سری که سرگشتگی رهانندش
خوشا سری که سرگشتگی رهانندش به کرسی از سرزانوی خود نشانندش مده به سوختگی دامن امید از دست که دانه ای که نسوزد نمی دمانندش…
خوش بهاری می رسد میخانه ها سامان کنید
خوش بهاری می رسد میخانه ها سامان کنید برگ عیش آماده بهر جشن گلریزان کنید فصل گل در خانه بودن عمر ضایع کردن است با…