بهار آرزو

بر در میکده‏ام پرسه زنان، خواهی دید پیر دلباخته با بخت جوان، خواهی دید نو بهار آید و گلزار شکوفا گردد بی‏گمان کوتهی عمر خزان،…

ادامه مطلب

جلوه جمال

کوتاه سخن که یار آمد با گیسوی مُشکبار آمد بگشود در و نقاب برداشت بی پرده نگر، نگار آمد او بود و کسی نبود با…

ادامه مطلب

دریای عشق

افسانه جهان، دل دیوانه من است در شمع عشق سوخته، پروانه من است گیسوی یار، دام دل عاشقان اوست خال سیاه پشت لبش دانه من…

ادامه مطلب

روی یار

این رهروان عشق، کجا می‏روند زار؟ ره را کناره نیست، چرا می نهند بار؟ هر جا روند، جز سر کوی نگار نیست هر جا نهند…

ادامه مطلب

سفر عشق

با دلِ تنگ به سوی تو سفر باید کرد از سر خویش به بتخانه گذر باید کرد پیر ما گفت: ز میخانه شفا باید جست…

ادامه مطلب

عشقِ مسیحا دم

بلبل از جلوه گل، نغمه داوود نمود نغمه‏اش درد دل غمزده بهبود نمود ساقی از جام جهان‏تاب به جانِ عاشق آنچه با جان خلیل، آتش…

ادامه مطلب

کعبه در زنجیر

خار راه منی ای شیخ! ز گلزار برو از سر راه من ای رند تبهکار، برو تو و ارشاد من، ای مرشد بی رشد و…

ادامه مطلب

محفل دلسوختگان

عاشقم، عاشق و جز وصل تو درمانش نیست کیست کاین آتش افروخته در جانش نیست؟ جز تو در محفل دلسوختگان، ذکری نیست این حدیثی‏است که…

ادامه مطلب

نهانخانه اسرار

بر در میکده از روی نیاز آمده‏ام پیش اصحاب طریقت، به نماز آمده‏ام از نهانخانه اسرار، ندارم خبری به در پیر مغان صاحب راز آمده‏ام…

ادامه مطلب

اخگر غم

آنکه ما را جفت با غم کرد، بنشانید فرد دیدی آخر پرسشی از حال زار ما نکرد؟ بر غَمِ پنهانْ اگر خواهی گواهی آشکار اشک…

ادامه مطلب

باده هوشیاری

برگیر جام و جامه زهد و ریا درآر محراب را به شیخ ریاکار واگذار با پیر میکده، خبر حال ما بگو با ساغری، برون کند…

ادامه مطلب

جلوه دیدار

پرده برگیر که من یار توام عاشقم، عاشق رخسار توام عشوه کن، ناز نما، لب بگشا جان من، عاشق گفتار توام بر سر بستر من…

ادامه مطلب

دریای فنا

کاش، روزی به سر کوی توام منزل بود که در آن شادی و اندوه، مراد دل بود کاش، از حلقه زلفت، گرهی در کف بود…

ادامه مطلب

راه و رسم عشق

آنکه سر در کوی او نگذاشته، آزاده نیست آنکه جان نفکنده در درگاه او، دلداده نیست نیستی را برگزین ای دوست، اندر راه عشق رنگ…

ادامه مطلب

شبِ وصل

یک امشبی که در آغوش ماه تابانم ز هر چه در دو جهان است، روی گردانم بگیر دامن خورشید را دمی، ای صبح که مه…

ادامه مطلب

عطر یار

ما ندانیم که دلبسته اوییم، همه مست و سرگشته آن روی نکوییم، همه فارغ از هر دو جهانیم و ندانیم که ما در پی غمزه…

ادامه مطلب

کعبه دل

تا از دیار هستی، در نیستی خزیدیم از هر چه غیر دلبر، از جان و دل بریدیم با کاروان بگویید: از راه کعبه برگرد ما…

ادامه مطلب

محفل رندان

آید آن روز که خاک سر کویش باشم ترک جان کرده و آشفته رویَش باشم ساغر روح‏فزا از کف لطفش گیرم غافل از هر دو…

ادامه مطلب

همّت پیر

رازی است مرا، رازگشایی خواهم دردی است به جانم و دوایی خواهم گر طور ندیدم و نخواهم دیدن در طور دل از تو، جای پایی…

ادامه مطلب

آرزوها

در دلم بود که آدم شوم؛ امّا نشدم بی‏خبر از همه عالم شوم؛ امّا نشدم بر درِ پیرِ خرابات نهم روی نیاز تا به این…

ادامه مطلب

بهار

بهار آمد که غم از جان برد، غم در دل افزون شد چه گویم کز غم آن سروِ خندان، جان و دل خون شد گروه…

ادامه مطلب

چشم بیمار

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم همچو…

ادامه مطلب

دریای جمال

سر زلفت به کناری زن و رخسارگشا تا جهان محو شود، خرقه کشد سوی فنا به سر کوی تو ای قبله دل، راهی نیست ورنه…

ادامه مطلب

زنجیر دل

جز گل روی تو، امّید به جایی نبود درد عشق است، به غیر تو دوایی نبود بنده موی توام، دست فشانی نرسد راهی کوی توام،…

ادامه مطلب

شرح پریشانی

درد خواهم، دوا نمی‏خواهم غصّه خواهم، نوا نمی‏خواهم عاشقم، عاشقم، مریض توام زین مرض، من شفا نمی‏خواهم من جفایت به جان خریدارم از تو ترک…

ادامه مطلب

عید نوروز

باد نوروز وزیده است به کوه و صحرا جامه عید بپوشند، چه شاه و چه گدا بلبل باغ جنان را نبود راه به دوست نازم…

ادامه مطلب

کعبه عشق

از دلبرم به بتکده، نام و نشان نبود در کعبه نیز جلوه‏ای از او عیان نبود در خانقاه، ذکری از آن گلعذار نیست در دیر…

ادامه مطلب

مذهب رندان

آنکه دل بگسلد از هر دو جهان، درویش است آنکه بگذشت ز پیدا و نهان، درویش است خرقه و خانقه از مذهب رندان دور است…

ادامه مطلب

هست و نیست

عالم اندر ذکر تو در شور و غوغا، هست و نیست باده از دست تو اندر جام صهبا، هست و نیست نور رخسار تو در…

ادامه مطلب

اسرار جان

ای دوست، پیر میکده از راه می رسد با یک گلِ شکفته به همراه، می رسد گل نیست، بلکه غنچه باغ سعادت است کز جان…

ادامه مطلب

پرتو خورشید

مژده ای مرغ چمن، فصل بهار آمد باز موسم می‏زدن و بوس و کنار آمد باز وقت پژمردگی و غمزدگی آخر شد روز آویختن از…

ادامه مطلب

جان جهان

به تو دل بستم و غیر تو کسی نیست مرا جُز تو ای جان جهان، دادرسی نیست مرا عاشق روی توام، ای گل بی مثل…

ادامه مطلب

درگاه جمال

هر کجا پا بنهی حسن وی آنجا پیداست هرکجا سر بنهی سجده‏گه آن زیباست همه سرگشته آن زلف چلیپای ویند در غم هجر رُخش، این…

ادامه مطلب

ساحل وجود

عاشق روی توام، دست بدار از دل من به خدا! جز رخ تو، حل نکند مشکل من مهر کوی تو، در آمیخته در خلقت ما…

ادامه مطلب

شرح جلوه

دیده‏ای نیست نبیند رخ زیبای تو را نیست گوشی که همی‏نشنود آوای تو را هیچ دستی نشود جز بر خوان تو دراز کس نجوید به…

ادامه مطلب

غم یار

باده از پیمانه دلدار، هشیاری ندارد بی‏خودی از نوش این پیمانه، بیداری ندارد چشم بیمار تو هر کس را به بیماری کشاند تا ابد این…

ادامه مطلب

کعبه مقصود

هر جا که شدم، از تو ندایی نشنیدم جز از بت و بتخانه، اثر هیچ ندیدم آفاق پر از غلغله است از تو و هرگز…

ادامه مطلب

مژده دیدار

باد بهار مژده دیدار یار داد شاید که جان به مقدم باد بهار داد بلبل به شاخ سرو در آوازِ دل‏فریب بر دل نوید سرو…

ادامه مطلب

وادی ایمن

من در این بادیه صاحبنظری می‏جویم راه گم کرده‏ام و راهبری می‏جویم از ورق پاره عرفان، خبری حاصل نیست از نهانخانه رندان، خبری می‏جویم مسند…

ادامه مطلب

آفتاب نیمه‌شب

ای خوب رخ که پرده نشینی و بی‏حجاب ای صدهزار جلوه‏گر و باز در نقاب ای آفتابِ نیم شب، ای ماهِ نیمروز ای نجم دوربین…

ادامه مطلب

بهار جان

بهار آمد، جوانی را پس از پیری ز سر گیرم کنار یار بنشینم ز عمر خود ثمرگیرم به گلشن باز گردم، با گل و گلبن…

ادامه مطلب

حسرت روی تو

امشب از حسرت رویت، دگر آرامم نیست دلم آرام نگیرد که دلاَّرامم نیست گردش باغ نخواهم، نروم طَرْف چمن روی گلزار نجویم که گلندامم نیست…

ادامه مطلب

دریای هستی

در غم عشقت فتادم، کاشکی درمان نبودی من سر و سامان نجویم، کاشکی سامان نبودی زاده اسماء را با جَنّةُ الْمَأوی چه کاری؟ در چمِ…

ادامه مطلب

ساغر فنا

تا در جهان بود اثر، از جای پای تو تا نغمه‏ای بود به فلک، از ندای تو تا ساغر است و مستی و میخوارگی و…

ادامه مطلب

شمع وجود

آید آن روز که من، هجرت از این خانه کنم؟ از جهان پرزده، در شاخ عدم لانه کنم؟ رسد آن حال که در شمعِ وجود…

ادامه مطلب

غمزه دوست

جز سر کوی تو ای دوست، ندارم جایی در سرم نیست، بجز خاک درت سودایی بر در میکده و بتکده و مسجد و دیر سجده…

ادامه مطلب

گلزار جان

با که گویم غم دل، جز تو که غمخوار منی؟ همه عالم اگرم پشت کند، یار منی دل نبندم به کسی، روی نیارم به دری…

ادامه مطلب

مستی عاشق

دل که آشفته روی تو نباشد، دل نیست آنکه دیوانه خال تو نشد، عاقل نیست مستی عاشق دلباخته از باده توست بجز این مستیم از…

ادامه مطلب

یاد دوست

یاد روزی که به عشق تو گرفتار شدم از سر خویش گذر کرده، سوی یار شدم آرزوی خم گیسوی تو، خم کرد قدم باز، انگشت…

ادامه مطلب

آتش فراق

بیدل کجا رود، به که گوید نیاز خویش؟ با ناکسان چگونه کند فاش، راز خویش؟ با عاقلانِ بی‏خبر از سوز عاشقی نتوان دری گشود ز…

ادامه مطلب