مرد گفت بی تو، مثلِ چشمه ای بی آبم.

مرد گفت بی تو، مثلِ چشمه ای بی آبم. مثلِ پرنده ای هستم که نمی تواند آواز بخواند. همین طور مثلِ آهویی هستم که در…

ادامه مطلب

دلم برای تو تنگ شده است…

دلم برای تو تنگ شده است اما نمی‌دانم چه‌کار کنم مثل پرنده‌ای لالم، که می‌خواهد آواز بخواند و نمی‌تواند! به هوای دیدنت در قاب پنجره‌ها…

ادامه مطلب

این عصر

این عصر چقدر غم انگیز است انگار در تمام قطارها و اتوبوس ها تو دور می شوی رسول یونان

ادامه مطلب

مرد گفت بی تو، مثلِ چشمه ای بی آبم

مرد گفت بی تو، مثلِ چشمه ای بی آبم مثلِ پرنده ای هستم که نمی تواند آواز بخواند. همین طور مثلِ آهویی هستم که در…

ادامه مطلب

دریا را نمی شد

دریا را نمی شد تانکر تانکر به شهر آورد! همین‌طور شهر را نمی‌شد، کامیون کامیون به ساحل برد… عمر مردی که دریا و شهر را…

ادامه مطلب

بدهکار هیچ‌کس نیستم

بدهکار هیچ‌کس نیستم جز همین ماه ! که از پشت میله‌ها می‌گذرد که می‌توانست از اینجا نگذرد و جایی دیگر، مثلاً در وسط دریایی خیال‌انگیز…

ادامه مطلب

وقتی کسی حرف از رفتن می زند،

وقتی کسی حرف از رفتن می زند، مدت هاست رفته… فقط می‌خواهد مطمئن شود چیزی از خودش در شما جا نگذاشته باشد! کمک کن چمدانش…

ادامه مطلب

ماه از پنجره دور می شد

ماه از پنجره دور می شد مثل قویی سفید، بر آب های سیاه مسافر با ترس چمدانش را می بست! می ترسید کسی بدرقه اش…

ادامه مطلب

در علفزار می دوید که

در علفزار می دوید که ناگهان به دختری زیبا بدل شد! خوشحال شد امّا نتوانست بخندد. خندیدن بلد نبود، باز نتوانست انگشت هایش را در…

ادامه مطلب

این باران

این باران بارانی معمولی نیست حتما ، جایی دور دریایی را به باد داده اند… رسول یونان

ادامه مطلب

‏همیشه گلوله از سرب نیست

‏همیشه گلوله از سرب نیست ‏گاه لبخندی‌ست آلوده به تحقیر ‏بی‌آنکه بفهمی ‏در خون خود غرق می‌شوی ‏‌ رسول یونان ⁩

ادامه مطلب

قول بده…

قول بده… قول بده که خواهی آمد اما هرگز نیا! اگر بیایی، همه چیز خراب می‌شود دیگر نمی‌توانم اینگونه با اشتیاق، به دریا و جاده…

ادامه مطلب

خودم را

خودم را جایی جا گذاشته ام شاید کنار تو در باغ های سیب شاید بالای تپه ها و یا شاید در جاده ای که جنگل…

ادامه مطلب

اين ابرها را،

اين ابرها را، من در قاب پنجره نگذاشته ام كه بردارم اگر آفتاب نمى تابد، تقصير من نيست! با اين همه شرمنده ى تو ام……

ادامه مطلب

هرگز آن پاییز زیبا را

هرگز آن پاییز زیبا را فراموش نمی‌کنم، یعنی خودم را .. ذخیره‌ای که از آفتاب تابستان داشتم هیچ‌کس نداشت .. تو از باغ خرمالوهای کال…

ادامه مطلب

شمردن بلد نيستم

شمردن بلد نيستم دوست داشتن بلدم و گاهی شده يکی را دو بار دوست داشته باشم دو نفر را يک جا چه کار مى شود…

ادامه مطلب

خورشيد برای من،

خورشيد برای من، ساعت هفت غروب طلوع مي کند آن هم از پشت ميز يک کافه يعنی وقتی تو را می بينم! روز من از…

ادامه مطلب

انسان ها شبیه هم عُمر نمی‌کنند

انسان ها شبیه هم عُمر نمی‌کنند! یکی زندگی می کند، یکی تحمّل… رسول یونان

ادامه مطلب

وقتي مي‌خواهي بروي

وقتي مي‌خواهي بروي آسمان صاف است راه‌ها هموار ترن‌ها مدام سوت مي‌کشند همين طور کشتي‌ها اما وقتي مي‌خواهي بيايي درياها طوفاني مي‌شوند آسمان‌ها ابري و…

ادامه مطلب

عشق‌های از دست رفته،

عشق‌های از دست رفته، آوازهایی غم انگیزند… دهان ها را تلخ می کنند! و تلخ می كنند جهان را و جهان، به باغ لیمو می‌ماند…

ادامه مطلب

در آن سوی دنیا زاده شده بودی!

در آن سوی دنیا زاده شده بودی! دور بودی، مثل تمام آرزوها… و ریل‌ها در مه زنگ زده بودند؛ هیچ قطاری حاضر نبود مرا به…

ادامه مطلب

اگر مرا دوست نمی داری

اگر مرا دوست نمی داری دوست نداشته باش! من هرطور شده خودم را ازین تنگنا نجات می دهم اما دوست داشتن را فراموش نکن عاشق…

ادامه مطلب

نه آن‌جا به ما خوش گذشت

‍ نه آن‌جا به ما خوش گذشت نه اين‌جا اسم در به دری‌ها را سفر گذاشته‌اند با چمدانی‌ سنگين از آرزوها در آوارگی‌ها پير می‌شويم!…

ادامه مطلب

عشق راهی‌ست برای بازگشت به خانه!

عشق راهی‌ست برای بازگشت به خانه! بعد از کار، بعد از جنگ، بعد از زندان! بعد از سفر، بعد از… من فکر می‌کنم، فقط عشق…

ادامه مطلب

داشتم از این شهر می رفتم،

داشتم از این شهر می رفتم، صدایم کردی… جا ماندم از کشتی ای که رفت و غرق شد! البته، این فقط می تواند یک قصه…

ادامه مطلب

ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﻫﻢ ﺗﺤﻤّﻞ نمی کنند ؛

ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﻫﻢ ﺗﺤﻤّﻞ نمی کنند ؛ ﯾﮑﯽ ﺗﺎﺏ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ، ﯾﮑﯽ ﻣﯽ شکند ! ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﻫﻢ نمی شکنند ؛ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ…

ادامه مطلب

همه چیز تمام شد!

همه چیز تمام شد! سوار قطار شدی و رفتی… حالا باید در شهری دور باشی؛ در قلب من چه کار می کنی؟! رسول یونان

ادامه مطلب

عشق آدم

عشق آدم را به جاهای ناشناخته می‌برد! مثلا به ایستگاه‌های متروک، به خلوت زنگ زده‌ی واگن‌ها، به شهری که فقط آن را در خواب دیده!…

ادامه مطلب

تو نیستی

تو نیستی اما من برایت چای می‌ریزم! دیروز هم نبودی که برایت بلیت سینما گرفتم… دوست داری بخند، دوست داری گریه کن، و یا دوست…

ادامه مطلب

اگر مرا دوست نداشته باشی

اگر مرا دوست نداشته باشی دراز می‌کشم و می‌میرم مرگ نه سفری بی‌بازگشت است و نه ناگهان محو شدن مرگ دوست نداشتن توست درست آن…

ادامه مطلب

من نمی توانم باور کنم

من نمی توانم باور کنم فکر می کنم خواب می بینم آخر چه طور ممکن است؟ مگر می شود از دیوارها عبور کرد، یا از…

ادامه مطلب

سرزمین های دور زیباست

سرزمین های دور زیباست پراگ، استانبول شانگ های آمستردام… و تو، مثل سرزمین های دور زیبایی دوری، زیبایی ست… نزدیک نیا محبوب من! رسول یونان

ادامه مطلب

چقدر من

چقدر من دیدنت را دوست دارم در خواب در غروب در همیشه ی هرجا هر جایی که بتوان تو را دید صدا کرد و از…

ادامه مطلب

اگر تو نبودی عشق نبود!

اگر تو نبودی عشق نبود! همین طور اصراری برای زندگی اگر تو نبودی، زمین یک زیر سیگاری گلی بود جایی برای خاموش کردن بی حوصلگی…

ادامه مطلب

نگران هیچ‌کس نیستم

نگران هیچ‌کس نیستم حتی تو که چمدانت را بسته‌ای .. دیگر می‌دانم خورشید برای همیشه غروب نمی‌کند و سنجاب‌ها تنها برای پایین آمدن از درخت…

ادامه مطلب

عشق

عشق راهی است برای بازگشت به خانه بعد از کار بعد از جنگ بعد از زندان بعد از سفر بعد از … من فکر می‌کنم…

ادامه مطلب

پژمرده شده در باد !

پژمرده شده در باد ! بدل شده به دایره‌ای از رنگ زرد این آفتاب، كارد به دست برف خواهد سپرد و خود به تماشا خواهد…

ادامه مطلب

اگر مرا دوست نداشته باشی،

اگر مرا دوست نداشته باشی، دراز می‌کشم و می‌میرم. مرگ نه سفری بی‌بازگشت است؛ و نه ناگهان محو شدن! مرگ دوست نداشتن توست، درست آن‌موقع…

ادامه مطلب

من تنهایم بی تو

من تنهایم بی تو هیچ کاری نمی توانم بکنم دیگر شعر هم نمی توانم بنویسم! و این تنهایی تلخ است تلخ مثل نگاه نوازنده ای…

ادامه مطلب

سال‌هاست،

سال‌هاست، تلفنی در جمجمه‌ام زنگ می‌زند و من نمی‌توانم گوشی را بردارم! سال‌هاست شب و روز ندارم… اما بدبخت‌تر از من هم هست او همان…

ادامه مطلب

تو بی‌بدیل بودی

تو بی‌بدیل بودی اما ، ما فراوان و بیهوده… و تلخی قصه از اینجا آغاز می‌شد! از ما گذشتی مثل ماه از پنجره‌های تاریک… “تو…

ادامه مطلب

از تو دور شدم…

از تو دور شدم… مثل ابر از دریا اما هرجا رفتم، باریدم! رسول یونان

ادامه مطلب

من تمام فیلم هایی را

من تمام فیلم هایی را که در آنها زندانیان موفق به فرار می شوند دوست دارم! دلتنگ رهایی ام… دلتنگ نوشیدن خورشید بوسیدن خاک، لمس…

ادامه مطلب

دنیا که به پایان رسید،

دنیا که به پایان رسید، رویاها دنیایی دیگر خواهند ساخت! و خنده‌ی تو جای آفتاب را خواهد گرفت… رسول یونان

ادامه مطلب

تو ماه را،

تو ماه را، بیش تر از همه دوست می داشتی! و حالا ماه هر شب تو را به یاد من می آورد… می خواهم فراموشت…

ادامه مطلب

احساس خوبی دارم،

احساس خوبی دارم، همه چيز درست می شود! تو خواهی آمد و دهان تاريک باد را خواهی دوخت آمدن تو ، يعنی پايان رنج ها…

ادامه مطلب

نبودن تو

نبودن تو فقط نبودن تو نیست نبودن خیلی چیزهاست کلاه روی سرمان نمی ایستد شعر نمی چسبد پول در جیبمان دوام نمی آورد نمک از…

ادامه مطلب

روزها پُر و خالی می‌شوند

روزها پُر و خالی می‌شوند مثل فنجان‌هایِ چای در کافه‌هایِ بعد از ظهر… اما… هیچ اتفاقِ خاصی نمی‌افتد اینکه مثلاً تو ناگهان، در آن سوی…

ادامه مطلب

تو ماه را

تو ماه را بیشتر از همه دوست می داشتی و حالا ماه هر شب تو را به یاد من می آورد می خواهم فراموشت کنم…

ادامه مطلب

نبودن تو،

نبودن تو، فقط نبودن تو نیست نبودن خیلی چیزهاست! کلاه روی سرمان نمی ایستد، شعر نمی چسبد! پول در جیبمان دوام نمی آورد… نمک از…

ادامه مطلب