‏همیشه گلوله از سرب نیست

‏همیشه گلوله از سرب نیست ‏گاه لبخندی‌ست آلوده به تحقیر ‏بی‌آنکه بفهمی ‏در خون خود غرق می‌شوی ‏‌ رسول یونان ⁩

ادامه مطلب

قول بده…

قول بده… قول بده که خواهی آمد اما هرگز نیا! اگر بیایی، همه چیز خراب می‌شود دیگر نمی‌توانم اینگونه با اشتیاق، به دریا و جاده…

ادامه مطلب

خودم را

خودم را جایی جا گذاشته ام شاید کنار تو در باغ های سیب شاید بالای تپه ها و یا شاید در جاده ای که جنگل…

ادامه مطلب

اين ابرها را،

اين ابرها را، من در قاب پنجره نگذاشته ام كه بردارم اگر آفتاب نمى تابد، تقصير من نيست! با اين همه شرمنده ى تو ام……

ادامه مطلب

هرگز آن پاییز زیبا را

هرگز آن پاییز زیبا را فراموش نمی‌کنم، یعنی خودم را .. ذخیره‌ای که از آفتاب تابستان داشتم هیچ‌کس نداشت .. تو از باغ خرمالوهای کال…

ادامه مطلب

شمردن بلد نيستم

شمردن بلد نيستم دوست داشتن بلدم و گاهی شده يکی را دو بار دوست داشته باشم دو نفر را يک جا چه کار مى شود…

ادامه مطلب

خورشيد برای من،

خورشيد برای من، ساعت هفت غروب طلوع مي کند آن هم از پشت ميز يک کافه يعنی وقتی تو را می بينم! روز من از…

ادامه مطلب

انسان ها شبیه هم عُمر نمی‌کنند

انسان ها شبیه هم عُمر نمی‌کنند! یکی زندگی می کند، یکی تحمّل… رسول یونان

ادامه مطلب