معماری کلمات در رباعی با بهار، تابستان، پاییز و زمستان

معماری کلمات در رباعی با بهار، تابستان، پاییز و زمستان ای سردی نو بهار پیرم کردی در تنگه‌ی یک فصل اسیرم کردی مردم همه گشنه‌ی…

ادامه مطلب

وقتی نباشم در بغل آهسته می‌میرم

وقتی نباشم در بغل آهسته می‌میرم هم‌بازی زیبا و خوب کودکی من! مثل عروسک دوستت دارم ❤️ از جنس چوبم با تب عشق تو می‌سوزم…

ادامه مطلب

من در این کوره به جایی نرسیدم دیدم

من در این کوره به جایی نرسیدم دیدم آه دیوانه‌گی! ای کاش نمی‌فهمیدم فکر کردم که به دنبال تو هستم؛ اما روزگاری‌ست فقط دور خودم…

ادامه مطلب

لا لا لا لا ـ سیندرلا لا ای ماه!

لا لا لا لا ـ سیندرلا لا ای ماه! شهزادۀ من بی‌تو ندارم جز آه من خسته شدم بس‌که تو را پالیدم لاحول ولا قوت…

ادامه مطلب

صورتک‌ها سنگین‌اند

صورتک‌ها سنگین‌اند صورت تو سنگین است صورت من سنگین است سایه‌ی ما سنگین نیست سایه منت بودن را نمی‌کشد به همین سنگینی‌ست که هم‌دیگر را…

ادامه مطلب

دلم هزار پرستوی شاد را گم کرد

دلم هزار پرستوی شاد را گم کرد فرا رسید فراموش و یاد را گم کرد به روزهای قشنگی رسید قصه‌ی من به لب نشست؛ ولی…

ادامه مطلب

خاک گوری گرفته بر دوشش

خاک گوری گرفته بر دوشش طعم لب‌های من نمانده دگر بر لب آتشین خاموشش کت مشکی، ابای ملایی، چپن سبزه‌ی بدخشانی حیف آن چارشانه‌ی زیبا…

ادامه مطلب

تمام آرزویم این است که یک روز؛ فقط یک روز از صبح تا شام با من حرف بزنی!

تمام آرزویم این است که یک روز؛ فقط یک روز از صبح تا شام با من حرف بزنی! من به اندازه‌ی یک لالِ صدساله تشنه‌ی…

ادامه مطلب

با بادهای وحشی با غصه‌های اهلی

با بادهای وحشی با غصه‌های اهلی آن شیر مست مستم با ردپای اهلی گرگ است و گله‌اش را برده‌‌ست تا لب تیغ تیغ است بر…

ادامه مطلب

از جنس تور

از جنس تور تور برای پنهان شدن صورت عروس تور برای پرده‌های مانع نور تور برای ماهی‌ها تور برای پروانه‌ها چه قاتل وحشتناکی‌ست این ظریف…

ادامه مطلب

‍ عشق؛ آغاز سکوت است به فرجام دگر

‍ عشق؛ آغاز سکوت است به فرجام دگر زنده‌گی شعبدۀ گریه و آلام دگر همۀ شهر هواخواه تن فاحشه‌یی‌ست من‌که بدنام تو هستم و تو…

ادامه مطلب

‍ جان منی و بی‌تو جهان هیچ و درهم است

‍ جان منی و بی‌تو جهان هیچ و درهم است این زنده‌گی بدون تو یک فصل ماتم است چون باد می‌وزم به خیالاتِ هر شبت…

ادامه مطلب

هرچه با خودم کلنجار رفتم، چه بنویسم؛ تا در این قصه ثنا گو نباشم؛ چیزی به ذهنم نرسید.

هرچه با خودم کلنجار رفتم، چه بنویسم؛ تا در این قصه ثنا گو نباشم؛ چیزی به ذهنم نرسید. فقط این‌که مداومت و تلاش این دو…

ادامه مطلب

موهایم زمخت و خشم‌گین‌اند

موهایم زمخت و خشم‌گین‌اند من تارهای خشم‌ناکی را در سرم می‌پرورانم و ریشه‌های عصبانیت را بر پوست سرم بارور کرده‌ام. باد به تارهای خشم من…

ادامه مطلب

لعنت به آن‌روزی که دستان تو جاری شد

لعنت به آن‌روزی که دستان تو جاری شد با ذکر دستان تو سرمایم بهاری شد سرما خودم بودم که در خود بال می‌جستم باران زد…

ادامه مطلب

شراب می‌شوم آن‌جا که جام بگذاری

شراب می‌شوم آن‌جا که جام بگذاری به پای فصل وداعم سلام بگذاری که سنگ‌دل شده یک شهر بعد رفتن تو مگر بیایی و سنگ تمام…

ادامه مطلب

دل‌خانه‌ی آسمان پر از دل شده است

دل‌خانه‌ی آسمان پر از دل شده است این چهره به آن چهره مقابل شده است مانند دو روی سکه‌ی ارزشمند خورشید کنار ماه، کامل شده…

ادامه مطلب

چه غمگینم هرات نازنینم

چه غمگینم هرات نازنینم که تنها خوشه‌ی روی زمینم منم گل‌دختر سرخی که باید میان خاک اندوهت بشینم تو ای انگشتر دنیا نگینم نمی‌دانم تو…

ادامه مطلب

تقدیم به‌روح استادحسین‌زاده

تقدیم به‌روح استادحسین‌زاده به خنده بگذر از این روزگار استادم که خنده‌های تو یک‌باره داده بربادم بریز خاک خودت را به‌روی صورت من که صبر…

ادامه مطلب

ای‌روزگار تلخ فروخورده در لجن!

ای‌روزگار تلخ فروخورده در لجن! زندان پایدار من آبی‌ست می‌ترسم از حقیقت بی‌پرده‌‌ات که آه! آن آسمان روشن و صاف تو آبی است! آبی که…

ادامه مطلب

ابرها چقدر شبیه سقف‌ها هستند؛ ولی شباهت‌ها دردی را درمان نمی‌کنند.

ابرها چقدر شبیه سقف‌ها هستند؛ ولی شباهت‌ها دردی را درمان نمی‌کنند. تنهایی! این درد مزمن بی‌پروا… به هیچ چیز و به هیچ روی درمان نمی‌یابد!…

ادامه مطلب

‍ عشق یک اشتباه بود؛ ولی

‍ عشق یک اشتباه بود؛ ولی من به این اشتباه خوش بودم کرده‌اند از بهشت بیرونم چون به طعم گناه خوش بودم به سفیدی بخت…

ادامه مطلب

‍ تردید بی‌معنی؛ بلی تردید، بی‌معنی

‍ تردید بی‌معنی؛ بلی تردید، بی‌معنی اندوه با معنی ولی امید، بی‌معنی یاسین لبخند تو را با یأس می‌خوانم یک گل به روی صورتم خندید،…

ادامه مطلب

هر چقدر هم که روی چمدان رنگ بپاشی؛

هر چقدر هم که روی چمدان رنگ بپاشی؛ تصویر تلخ سفر از صورت ذهنش پاک نمی‌شود. دلت خواست پشت چمدان قفل و زنجیر نقاشی کن!…

ادامه مطلب

من تمنای تو و

من تمنای تو و یار تو و جان تو ام پس بمان؛ تا که نمانم به تمنای کسی! تمنا توانگر

ادامه مطلب

ما زمانی ناکام می‌شویم که

ما زمانی ناکام می‌شویم که عزیزان مان که در کنار ما می‌خوابند به جای تکیه کردن به ما به قرص خواب‌آور پناه برند! تمنا توانگر

ادامه مطلب

شبیه غروب

شبیه غروب شبیه غروب «شاه شهید» است! غروبی که از هوای کوه تلویزیون تا صدای سینمای پامیر به گوش سرک اول شاه شهید می‌رسید! این…

ادامه مطلب

درخت می‌خواهد پرواز کند؛

درخت می‌خواهد پرواز کند؛ اما نمی‌تواند پرواز کند. کوه می‌خواهد راه برود؛ اما نمی‌تواند راه برود. انسان می‌خواهد بزرگ شود؛ اما نمی‌تواند بزرگ شود.. ریشه‌ی…

ادامه مطلب

چند بهار باید بگذرد؛ تا شکوفه‌یی درخت شود!

چند بهار باید بگذرد؛ تا شکوفه‌یی درخت شود! چند فصل رنج باید بگذرد؛ تا دخترکی بانوی بلند بالای سیمین‌تن شود؟ رهگذران سایه‌ی درخت را ساده…

ادامه مطلب

پنجره‌ی اتاق تو چوبی بود؛

پنجره‌ی اتاق تو چوبی بود؛ پنجره‌ی اتاق من هم چوبی بود؛ ولی فرق دارد؛ چوب بهاری با چوب خزان زده! پنجره‌ی اتاق تو آبی بود؛…

ادامه مطلب

باز کن با غصه‌ه‍ایت عهد دقیانوس را

باز کن با غصه‌ه‍ایت عهد دقیانوس را خشک کن با اشک‌هایت جام اقیانوس را تلخ بودم، تلخ! با شیرینیِ لبخند خود گفته بودی: بس کن…

ادامه مطلب

آدم‌ها به خاطر چوکی خودشان را و عمرشان را به کشتن دادند و من به خاطر نشستن در آغوش تو…

آدم‌ها به خاطر چوکی خودشان را و عمرشان را به کشتن دادند و من به خاطر نشستن در آغوش تو… هیچ چوکی از زیر پای…

ادامه مطلب

‍ شراب می‌شوم آن‌جا که جام بگذاری

‍ شراب می‌شوم آن‌جا که جام بگذاری به پای فصل وداعم سلام بگذاری که سنگ‌دل شده یک شهر بعد رفتن تو مگر بیایی و سنگ…

ادامه مطلب

‍ بعد از این بوسه‌ی تو خواب و خیالم باشد

‍ بعد از این بوسه‌ی تو خواب و خیالم باشد بوسه بر گونه‌ی تو کار محالم باشد تو همان حال عجیبی که مرا خواهد کشت…

ادامه مطلب

نه قرار است شراب لب هر خم باشم

نه قرار است شراب لب هر خم باشم نه قرار است که هم‌قصه‌ی گندم باشم بوسه‌یی هستم و از روی لبت می‌افتم چقدر سخت که…

ادامه مطلب

من آمده‌ام تا که شکستت بدهم

من آمده‌ام تا که شکستت بدهم خونابه به چشم مستِ مستت بدهم گل داده بر آب و آبرو در کوزه من آمده‌ام که کار دستت…

ادامه مطلب

گیسوانم رمان بلند هزار و یک شب است

گیسوانم رمان بلند هزار و یک شب است هزار و یک شب ملال بی‌پایان زنان با گیسوان‌شان قصه می‌گویند قصه گاهی سیاه قصه گاهی سرخ…

ادامه مطلب

شبِ حضورِ تو را غرق در سرور کنم

شبِ حضورِ تو را غرق در سرور کنم چراغِ کورِ خودم را فدای نور کنم به پای لنگ در آن راهِ رفته خواهم رفت که…

ادامه مطلب

دگر پایان راه توست این‌جا

دگر پایان راه توست این‌جا بکش کفش قشنگت را مترسک همان کفشی که مال دیگران بود نقاب رنگ رنگت را مترسک! برای هرکه آمد رقص…

ادامه مطلب

چنان که مرگ آغوشِ تو را

چنان که مرگ آغوشِ تو را چنان که مرگ زیباییِ تو را چنان که مرگ خنده‌هایِ تو را آغوش زنی پنهان، تمامیت تو را فراگرفته…

ادامه مطلب

پرنده‌جان تو بمان!

پرنده‌جان تو بمان! دنیا به رنگ‌رفته‌گی تو‌ کاری ندارد؛ دنیا از سیاهی تو وحشت نمی‌کند؛ دنیا تمام بال پرواز آدم را به تو داده است؛…

ادامه مطلب

با ترسِ از دست‌دادن تو، سال‌ها گریه کردم.

با ترسِ از دست‌دادن تو، سال‌ها گریه کردم. امروز تو را می‌بینم که لباس تنت را تکه تکه از تنم جدا می‌کنی و دار و…

ادامه مطلب

«گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم!»

«گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم!» ‍ چنان به گریه دچارت کنم که برگردی مگر که درک کنی بر سرم چه آوردی تو ای…

ادامه مطلب

‍ سیاهم رفته از دستم، سفیدم رفته از دستم

‍ سیاهم رفته از دستم، سفیدم رفته از دستم تمام رنگ‌هایی را که چیدم رفته از دستم خدای من کلیدم بود وقتی راه می‌رفتم خودم…

ادامه مطلب

‍ بانو بگو که خوب بسازم؟ کجای تو؟

‍ بانو بگو که خوب بسازم؟ کجای تو؟ مرهم چه کرده است در این‌جا برای تو؟ تنهایی شگفت تو را بال داده است تنهایی همیشه‌گی…

ادامه مطلب

نو رباعی

نو رباعی ۱ ای کاش به جای برف و باران یک روز از سقف فرو ریخته نانی بچکد! ۲ پرواز مرا به خاطرِ خود بسپار!…

ادامه مطلب

گناه از شاعران است

گناه از شاعران است آنان‌که کلاغ را به جرم یک‌رنگی به پرتگاه فراموشی فرستادند آنان‌که می‌دانستند بالاتر از سیاهی، رنگی نیست و نگذاشتند کلاغ یک‌رنگ‌…

ادامه مطلب

سیاهم رفته از دستم، سفیدم رفته از دستم

سیاهم رفته از دستم، سفیدم رفته از دستم تمام رنگ‌هایی را که چیدم رفته از دستم خدای من کلیدم بود وقتی راه می‌رفتم خودم را…

ادامه مطلب

درختان چه گناهی کرده‌اند؟

درختان چه گناهی کرده‌اند؟ اگر غربت زیبا نیست! چشمه‌ها هویت شان را از دست نداده‌اند چشمه‌هایی‌که عکس کوزه بر شانه‌ی مرا فوتوشاپ شده نشان می‌دهند!…

ادامه مطلب

چنان جیغی که صدایی ندارد؛

چنان جیغی که صدایی ندارد؛ چون هفت‌تیرِ صدا خفه‌کن؛ چون دهانی که در زیر بالشت، خفقان گرفته است؛ چون مردی که در مرداب می‌افتد؛ چون…

ادامه مطلب