گلبرگ نسترن

گلبرگ نسترن
یک شب روم ببینم از دور خویشتن را
در مه ترا نوشته تابیده مهر زن را
شاید مرا بخوانی از شاخه‌ی درختی
در آب ها که وشتد گلخوشه‌ی سمن را
آواره‌ی خیالت از خویش گشته راهی
در کوچه باغ مهرت از یاد برده «من» را
در چامه‌ها فشانم چرخیده در هوایت
در دامنم که چیدم گلبرگ نسترن را
از مژده‌ای شکفتم گر در برت بیفتم
در تو شکوفه ریزم هر بوسه خویشتن را
مانم به یادگاری در روی بستر تو
یک دسته مهر تازه گلهای پیرهن را
بهار سعید
«خیال» واژه‌ی پارسی است که از ریشه‌ی (خولیا) گرفته شده، در زبان تازی رفته و زیر دستور زبان تازی گذاشته شده است.
پارسی ——- پارسی تازی‌شده
خیال‌پردازی = تخیل
خیالگاه = مخیله
خیال‌‌باف = متخیل
خیالی = تخیلی
خوبانم!
گذر، پسند، پیام و همرسانی های تانرا
یک بهار گلبرگ‌ نسترن، سپاس.
بهار سعید
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *