آنکه بر کون و مکان رسم وفا آموخته

آنکه بر کون و مکان رسم وفا آموخته
گویی زانگاه ی زمان تا به کنونش خفته

خفته یا کار امارت به شیاطین داده
که به هر محفل ما شمع عزا افروخته

دیو پست فطرتی در لانه ما جاروب گون
غنچه های چمن و گلشن ما را روفته

مگر اندیشه یک لقمه ی نانش کم بود؟
که به انبانه ی مان ظلم و جفا اندوخته

مگر اندام دوتا گشته ی عشق بس نبود
که به هر آیینه آیات جزا بفروخته

سرزمینی که سرش صاعقه فرماندار است
خرمن زندگی ساده به هرجا سوخته

زمینی دلزده از حادثه ها، بیداد ها
سپهری که بر سرش چشم فنا را دوخته

زمینی دلزده از کوچ خوبانش هر روز
چه بجز غصه ز آیین شما آموخته؟

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *