از نکهت تو باده ره هوش می زند

از نکهت تو باده ره هوش می زند
گل را حدیث روی تو بر گوش می زند
در آه و ناله مصلحت خویش دیده ایم
از پختگی ست گر می ما جوش می زند
مغرور صبر خویش مشو در جفای دوست
انگشت، عشق بر لب خاموش می زند
چندان که همچو دف ز جهان ناله می کنم
سیلی همان مرا به بناگوش می زند
زاهد چو حرف توبه به من می زند سلیم
هر دم سبوی باده به من دوش می زند
سلیم تهرانی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *