‍ امروز بیش از پیش خود را خسته می‌بینم

‍ امروز بیش از پیش خود را خسته می‌بینم
این قلب مادر مرده را بشکسته می‌بینم
لب‌های پستت بوسه ارزان می‌دهند؛ اما
از ساده‌گی هر دو لبت را پسته می‌بینم
دنیا شبیه حجرۀ تنگی‌ست می‌دانی
در بین آن تنهایی‌ام را را هسته می‌بینم
من با تبرها یک رگ چوبی ز دل دارم
چون دست تقدیر تنم را دسته می‌بینم
آغوش بگشودی به روی دختران شهر
کلکین لبخند خودم را بسته می‌بینم

تمنا توانگر

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *