خواب می دیدم

خواب می دیدم
خواب می دیدم به کابل خفته ام
قصه ی دل پیش میهن گفته ام
خواب می دیدم که دست شب شکست
قفل غفلت از درِ مکتب شکست
آفتاب از ابر ها سر می کشد
در نگاهم آسمان پر می کشد
کوچه ها آواز و شورِ عشق داشت
بس حکایت از حضور عشق داشت
خنده های روی آب از ماه بود
از دلِ ما آسمان آگاه بود
می شنیدم بانگ خوش آوایِ چنگ
گل به پا های پرستو بسته زنگ
دسته دسته سوی مکتب می روند
دختران هم خنده بر لب می روند
یک صدا و دست در دستِ قلم
می زدند از نام فردوسی رقم
غزنه با بودا دگر تنها نبود
بلخ هم بی شمس و مولانا نبود
پنجشیر از کوه و دریا می رسید
جوزجان را برگ لاله می دمید
کاش دستم میوه ی تر می گرفت
در بدخشان لعل و جوهر می گرفت
بلخ و کابل, بامیان و پنجشیر
قصه ها از پهلوانانِ دلیر
کاش که این خواب ها بهنوش بود
شعله ی غم لحظه ای خاموش بود
باز غربت بود و من در دورِ دور
دور مانده از دیارِ سبز نور
شگوفه باختری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *