بعد از اين خواهم كه ترك دفتر و ديوان كنم
خويشتن را از نگاهِ نيك و بد پنهان كنم
گفتنى هايى كه محصول دماغ نارساست
يك سرش در آتش اندازم، چو خود بريان كنم
سخت رويى گر كند، ديگر نرنجم از جهان
زندگى يا مرگ را بارى به خود آسان كنم
در عزاى زهرخند تلخ ابناى زمان
ابر را مانم كه هر جايى رسم، گريان كنم
بحر جوشم از غبار خود به كردار سحاب
سيل گردم در بيابان طلب توفان كنم
چون صدف فيضي چنان از عالم بالا برم
عيب گوهرناشناسان را چنين عريان كنم
هر كجا بينم هواى برق آتش بار را
گريه ها بر خرمن بيحاصل دهقان كنم
همچو شمع صبحدم نيم نفس دارم به لب
اى سحر! بى پرده شو تا خويش را قربان كنم
اين چنين گر برق لبخندش زند آتش به جان
از هجوم داغ هر شب كلبه را تابان كنم
همچو بوى گل ضيا! در پرده ها پنهان شوم
تا دماغ جستجو را خوب سر گردان كنم
استاد احمد ضيا قاري زاده